ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

خبر تازه!


اسمش خبر تازه است، یک حالت عمومی دارد، یعنی اخبار خوشایند و افتخار آمیز را هم می شود شاملش کرد، اما اینجا، وقتی ناگهان برنامه تلویزیونی یا نشست تحلیلی یا سریال تلویزیونی را قطع میکنند و پرده خبری روی تصویر می آید که نوشته شده، خبر تازه، و بلافاصله گوینده اخبار همان کانال می آید و می گوید، سلام، به خبری که هم اکنون به دستمان رسید توجه فرمایید، لحظاتی پیش یک حمله انتحاری در منطقه فلانِ فلان شهر یا ولسوالیِ فلان ولایت به وقوع پیوست، و البته که اکثر این خبر تازه ها مربوط به کابل است، نفس ها در چنین لحظاتی حبس می شود و به دقت گوش می دهیم، معمولا" هم در اولین باری که اعلان خبر تازه را می دهند از محل دقیق حادثه و میزان قربانیان و زخمی شدگان بی خبر می مانیم، دست ها به سمت تلفن ها می رود، و به کس و کارهایمان زنگ میزنیم، که کجایید، از خبر تازه اطلاع دارید؟، و تذکر می دهیم که اگر برای کاری باید به آن منطقه می رفتند، کنسلش کنند، و نروند، چرا که کشتار است، و شاید مثل خیلی از عملیات های نیروهای مخالف و طالبان، درگیری و جنگ هم بروز کند، و ساعت ها ادامه دهند برای کشتن همدیگر، خدا نکند که این انتحار و درگیری مسلحانه در مناطقی روی دهد که مسیر هر روزه و یا گاه و بیگاه مان باشد، مسیر فلان اداره ای که ما شنبه گذشته برای فلان عریضه رفته بودیم، یا مسیر جایی که هفته آینده گذارمان بهش می خورد، آه، اگر این اتفاق هفته گذشته رخ داده بود الآن من چطور بودم؟ و آیا زنده می ماندم؟ آیا زخمی می شدم؟ یا اینکه آیا مرگ در هفته یا هفته های آتی در انتظارم است؟ با خودت درگیر میشوی، که اگر این اتفاق در جایی برایت رخ داد چه باید بکنی البته اگر زنده بودی و به هوش بودی؟ بعد دلت می سوزد برای عزیزت که هراسان دارد پله های شفاخانه را می پیماید برای دیدنت، تا ببیندت که زنده ای، و صدایت را بشنود، و دستت را بگیرد و بهت بگوید همه چیز خوب میشود، و تو خوب میشوی و از این حرف های رمانتیک در حالی که تو چیزی و چیزهایی در درونت دارد خفه ات می کند، و بیش از هر چیزی، این بی پاسخی ات در برابر "چرا" و " به چه جرمی" است که لِهَت می کند، البته خدا نیاورد آن روز را، اما آیا این " خدا نیاورد آن روز را"، چیزی را برای شخص من حل می کند؟ من زنده ام و نمرده ام و زخمی هم نشده ام، ولی در همین لحظه که دارم انزجارم را از خون و انتحار به سفیدی این صفحه می بخشم، مادرانی بی فرزند شده اند شاید، و دخترانی بی پدر، و مردانی بی زن و الی آخر، و شاید برخی از صدای بلند این انفجار گوش هایشان کر شده باشد و یا شاید سقط جنین کرده باشند و یا روانی شده باشند، روانی را خب البته باید بگویم اکثر ملت افغانستان شده اند، چرا که غیر از این انفجارها، انفجارهای روانی تاثیر گذارتری رخ میدهد هر روز و ساعت بر روان مان، با ترس زندگی می کنیم، ترس مردن، و لابد باید دست بشوییم از زندگی، ولی می گویند تا شقایق هست.....، اما خدایی وقت هایی اینچنین، شقایق درونم تکه تکه میشود، باز باید بروم بکارمش در دلم، تا "هست" شود و باز به دلیل هست بودنش، زندگی کنم.......

نظرات 1 + ارسال نظر
سوده پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ

شقایق درونمان تکه تکه میشود! تعبیرت دقیقن مناسب این حال است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد