ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

همراه شو عزیز، کاین دردِ مشترک هرگز جُدا جُدا در مان نمی شود...


هوا گرم است، این روزها به محض رسیدن به دفتر انگار از صحرای کربلا آمده باشم، تشنه و حلق خشک هستم، تایم نوشیدن چای سبزم به 9 تقلیل یافته، تحمل تشنگی را ندارم، دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی اعتراض کرده اند به تبعیض و بی عدالتی، و در تحصن به سر می برند، امروز روز هفتم اعتصاب غذایی شان است، هوا گرم است، از کیفیت اعتصاب بی خبرم، خشک است؟ تر است؟ می نوشند یا نه؟، ولی از صِدق اعتصاب این قشر از آدم ها حسابی آگاهم، یارو حدود 9 یا ده روز اعتصاب غذایی کرده بود سُر و مُر و گنده رو به دوربین ها شعارش را میداد، ولی از این مردم کسی اگر اعتصاب کرد، رسما" از حال رفت، چرا که اعتصابشان اعتصاب است، و همین من را نگران می کند، و خوب می دانم کاری از پیش نخواهد رفت، و آب از آب تکان نخواهد خورد، اما مطمئنم آنچه باید در درون این جوانان رخ بدهد و نهادینه شود، می شود، و امیدوارم این اتحادی که این روزها در فیس بوک و سرک روبروی پارلمان در بین دانشجویان در جریان است در یکدلی و پیوستگی هایشان دوام یابد و همیشه اینچنین سر سخت و مقاوم برای احقاق حق مان تلاش کنیم.

سگ ِ درون!


تازگی ها به ادراکات جدیدی از خودم رسیده ام، اینکه علیرغم هارت و پورت های فراوانی که همه جا می کنم خیلی هم آدم سگی هستم، یعنی در بیشتر موارد اینگونه ام، فقط در نوشته ها شاید کمی رعایت ادب و احترام را بکنم، و کمی فقط کمی بعضی وقت ها بخندم، و شاد باشم، زمان هایی که خودم را بروز داده ام و از ته دل فریاد زده ام، " من چقد خوشحالممممممممممممممممممممم"، یا خیلی خرسندم از بودن و هستن و زندگی کردن و زندگی را دوست دارم و از این گوه خوری های اضافی، البته در آن چند باری که اینها را نوشته ام واقعا" همان احساس را داشته ام، و گذاشته بوده ام در آن لحظه دو سه نفر دیگری هم فریادم را بشنوند و حالی کنند و الگویی بگیرند، ولی راستیاتش این است که این فشارهای مثبت گذرا و آنی که بهم فشار آورده و منجر به پروازم شده اند خیلی نادر هستند، و لااقل در این برهه از زندگی ام دارم به این نتیجه می رسم که چه خوب توانسته بوده ام خودم را گول بزنم و آن اراجیف و احساس های خوب را در خود داشته باشم، و لحظات بی شماری مثل امروز خیلی بیشتر و عمیق تر از شادی های کاذب شاید، داشته ام که به هر طرف که نگاهم می افتد سوراخ هایی بزرگ می بینم، حفره و حفره هایی از جنس مشکل و غم، باز خودم را واکاوی می کنم تا ببینم علت پر رنگ شدن شکاف ها و حفره ها در چیست، فقط به یک چیز می رسم، اینکه این سوراخ ها همیشه بوده اند و هستند، و فقط من برای مقطعی ازشان دور کرده ام خودم را، وجود داشته و دارند در ضمیرم ولی برای مدتی رویشان ملحفه های سفید کشیده بودم، مثل زمانی که آدم ها می روند به مسافرت های طولانی و روی مبل و میزهایشان ملحفه می کشند، که البته از نظر من این کار خیلی مسخره است، من هم برای مدتی از آنها فرار کرده بوده ام و به کناری گذاشته بوده ام، البته نه کامل، یک گوشه هایی را بی ملحفه گذاشته بودم هوا بخورد، ولی قسمت های اعظمش پوشانده شده بوده، یکی همیشه به من میگفت مشکلات را بپذیر، چیزهایی را که نمی توانی تغییر بدهی، بگذارشان کنار و بعنوان یک معضل پذیرفته شده قبولش کن، وقتی نمی توانی برای چیزی یا کسی کاری بکنی خودت را با به فکرش بودن عذاب نده، فقط خودت از بین می روی، و من نیز شاید با تکیه بر وزش نسیم تازه در زندگی ام برای مدتی درپوش گذاشته بوده ام بر برخی از آن معضلات، ولی بر عکسِ گفته آن ناصح که گفته بود قبولشان نکرده ام و می بینم همان آدم سابق هستم، فقط پر حرف تر و غر غرو تر! اینرا اکثر اعضای خانواده ام بهم متذکر شده اند، که چقدر یک چیز را زیاد تکرار می کنی و چقدر زیاد زر میزنی، بگذارش کنار موضوع مطروحه را و چقدر بهش می پیچی؟ جر دادی ما رو با این همه از تمامی طرق اشاره به موضوعی کوچک!

نمی دانم، شاید ابتدای ماه تولدت زمان جالبی نباشد برای رسیدن به یک برداشت بد جدید از خودت، ولی بسیار متاسفم برای اینی که هستم، خیلی حساس، و عصبی و نکته بین و سختگیر و منظم و جوشی، و نا آرام و سگ، البته سگی که بعضی وقت ها در حین گرفتن پاچه، اشکش هم سرازیر میشود............