ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

دگر دیسی!


بعضی صحنه ها در زندگی آدم رخ می دهند که با وجود کهنه شدن تاریخش هرازگاهی بیادت آمده فکری ات می کنند، شاید بخاطر یک صحنه، کل رخداد حامل آن صحنه را مرور کنی و بعد تحلیلش کنی و چرایی و چگونگی و آثارش را برای خودت شرح دهی، صحنه خداحافظی با خواهر جزء دردناک ترین صحنه های زندگیم بود، زمانی که رفتن و رد شدن از شیشه های قطور به آنطرف و سپس بالا شدن از پله برقی محوش می کرد شاید برای سال ها، انگار تمام آن تمرین ها که کرده بودم هیچ در هیچ شده باشد، انگار تمام آن گفتن ها و تکرار این جمله که دارد می رود، به یکباره رنگ واقعیت به خود بگیرد، و انگار در یک لحظه بر اصالت امر پیش رو مؤمن شده باشم و به درک موضوع تا انتهایش واقف!

 دیدم که جانم می رود، جانم که 40 کیلو بود، زائده ای متصل به کوله پشتی بزرگ، آن صحنه ادراک و وقوف به ژرفای موضوع و آن آغوش های لاغر، و آن بغض هایی که کافی بود شکستانده شوند تا تمام میدان هوایی را در برگیرد، و سختی دست های خواهر که می راندت از خود، و باید می رفت، البته بایدها را خودمان می سازیم، و لابد باید می رفت!

یکسال بعدش دختر عمه می رفت فرانسه، نامزدش قبل از او رفته و پناهندگی گرفته بود، یک همچین چیزهایی، همسر عمه کارمند سفارت بود و پاسپورت سیاسی داشت، و برای دختر و همسر و خودش ویزا گرفته بود، برایش یک مراسم عروسی گرفتند، جهیزیه بستند و عروس را بردند نزد داماد، خیلی شیک، بعد در میدان هوایی که پر شده بود از فامیل های عروس و داماد، گاهِ خداحافظی، دختر عمه ها همدیگر را سخت در آغوش گرفتند و من به چشم خویشتن آن صحنه ادراک را دیدم، در چشم هایشان و در آغوش هایشان، مثل زایمان است لامذهب، نکرده ام، شنیده ام اما، که دردهایش جسته و گریخته می آیند و خودی نشان می دهند و بعد وِل می کنندت تا دفعه بعدی، و دم آخر خودش را بشکل کامل نشان می دهد، و معنی زایمان را و بهشت زیر پا را هم شیرفهمت می کند، می گفتم، ادراک یکهویی مسافر فرانسه بر خواهران هم اینگونه بود، و من خوب می فهمیدم معنی آن فرو رفتن در همدیگر را، و آن مویه ها را، طاقت نیاوردم رفتم خودم را چسباندم بهشان، این وسط سعی می کردم یک چیزهایی هم من باب حس همدردی و ابراز درک شدگی شان از جانب خودم، هم بلغور کنم همراه با گریه و آب دهان و دماغ و غیره.

از آن روزها ده سال گذشته و من دیگر آنقدر نازک نیستم، خانواده ام هم، حتی دخترعمه ها هم، و زندگی ها چه زود متغیر شدند و رفتارها و عمل ها و عکس العمل ها نیز، و عکس العمل هایمان چه خوب با شرایط وفق می یابند! 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
baran جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ق.ظ

she is 1o years old now

یس هانی!

امیر110 جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ

می خواستم ببینم ارتباط عبارت " ماهی های دریای کابل" را با " کچاب" بدونم.

ارتباط داشتن لازمه انتخاب این نام ها نیست، هر دو سلیقه ای انتخاب شده اند!

سوده دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ق.ظ

عادت میکنیم که زخممان درد نکند. درد کند اما به روی خودمان نیاوریم!

منظورم درست همین جمله تو بود، خیلی خوب خلاصش کردی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد