ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

صبح یکشنبه خود را چگونه آغاز کرده اید؟

 

خب من باید چه کنم اگر در هیچ توالت و سرویس عمومی غیر از خانه خودم و غیر از صبح قبل از صبحانه نمی توانم نمبر دو داشته باشم؟؟؟ بعد آنوقت اگر اداره ای که در آن کار کنیم سالی یکبار ما را مدیکال چک آپ کند تا خدای نکرده به امراض ساری و جاری این ملک مبتلا نگشته باشیم و هر سال باید همین پروسه تکرار شود و ما نمبر یک و دو داشته باشیم در آن بیمارستان، و نداشته باشیم و علاف فردا و فرداهای دیگر شویم و آخر سر هم به فکر خودمان سرشان را گول بزنیم و آماده شده اش را در قوطی ای در دار آورده و به این تظاهر کنیم که همینک که به سرویس بهداشتی درون شده ایم این کار ارزشمند را مرتکب شده ایم و آنها هم بروند رویش آزمایشاتشان را انجام دهند، خب کار دیگری هم می شود کرد؟ نه نمی شود، سال گذشته همین کار را کردیم و به محض اینکه به دفتر اندر شدیم ما را به شفاخانه رهنمون شدند و دادیم رفت، امروز اما که با محموله درون قوطی و سپس باند پیچی شده و چسب کاری شده و روزنامه پیچ شده آمده ایم تا به محض  ورود به اداره به شفاخانه برویم خبر رسید که تایم ما خانم ها بعدازظهر است، ای وای بر من، پس محموله را چه کنم؟ یعنی تا بعدازظهر خراب می شود؟ باید در جای سرد و خنک نگهداری شود؟ یا نه همان باند پیچی شده درون کیفم خوب است؟ یا نه بدهم این همکار های مرد که صبح می روند برسانند دست صاحبش و بگویند خودش بعدازظهر می آید؟ نه جدا" چه باید بکنم؟ با این محموله زرین ارزشمند باندپیچی شده درون کیفم؟

پ ن: هر نظر و راهکاری به دقت بررسی می شود!

 

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ق.ظ

بیندازش دور که بالکل از امروز به فردا ماندیم!
خودم را آماده کرده بودم با خودن چندین لیوان آب سرد که میگویند متابولیسم را فعال میکند.

سوده یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

من تازگی ها یادم میرود نامم را بگذارم بی اسم کامنت میدهم.

اسمم نذاری میفهمم تو هستی!

شیرین یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

آهاهاها کلی خندیدم به این ماجرا!
دروغ نگم ... کمی تسلای خاطر پیدا کردم چون تا بحال فکر می کردم من زیادی وسواسی هستم و اه و پیف می کنم! حالا خیالم کمی راحت شد

خخخخخخخخخخخخخ!
جالب اینجاست شیرین که اونروز بیمارستان رفتنمون کنسل شد، باز برای فردا همون آش و همون کاسه رو داشتم، اما وقتی رفتیم بیمارستان گفتند فقط نمبر یک(ادرار) لازمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد