ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

تولید مثل یا تولید عشق؟!


نوجوان که بودم، حدود دوران راهنمایی، در سنین شاید 13 الی 14-15 سالگی، وقتی با دوستان درباره تعداد فرزندان آینده مان حرف می زدیم انتخاب من 4 فرزند بود، خب کجایش خنده دار است، تحلیل و منطق هم پشتش داشتم، اینکه باید دو دختر و دو پسر داشته باشد هر آدمی، که هم دختر هایش خواهر داشته باشند هم پسرها برادر و همینطور از هر جنس دو عدد باشد که غمخوار و یار و یاور و گوش شنوای همدیگر باشند، نمی شود که یک دختر و یک پسر داشت،( آن زمان هر کس ادعای علاقه مندی به فقط دو فرزند را داشت خیلی با کلاس و شیک بود تفکراتش و هنوز دوره فرزند کمتر زندگی بهتر نرسیده بود و قیمت همه چیز و ایضا" سطح توقع آدم ها از زندگی پایین بود)، گذشت و گذشت تا به دوره دانشگاه رسیدیم، یک دختر و یک پسر می خواستم، و فرقی هم نمی کرد اول دختر دار باشم یا پسر دار( حالا هیچ حرف و حدیث و رد و نشانی هم از بابای بچه نبود ها)، تا رسیدیم به دوران بازگشت به وطن عزیز، دیگر مشخص شد ما اهل این نخواهیم بود که بتوانیم یک جفت انسانی که نمی دانیم خوی و خصلتشان چه خواهد بود و به که خواهد رفت و چه ها خواهد کرد، و اصلا" کو بابایی که بتوانیم از روی او حدس بزنیم چه خواهد شد، گفتیم یک فرزند کافیست، دختر یا پسر هم فرقی ندارد، و این اندیشه را تا ازدواج هم با خود آوردیم، همسر هم موافق بود، اما به شرط اینکه آن یک فرزند دختر باشد، و یعنی طوری است که اگر بنده قضای روزگار با یکبار ولادت، گل پسری به این دنیای فانی آوردم، باید برای دل همسر جان دختری هم بیاورم، اما اگر بچه دختر شد خب خیالمان راحت می شود.

این روزها اما دارم به این نتیجه می رسم که بی خیال همان یک فرزند بشوم/بشویم! البته مادرم همیشه می گوید دهانتان را به هر اراجیفی باز نکنید، و به اصطلاح خودش دهانتان را با خیر باز کنید و کلان گویی نکنید که سرتان می آید، یعنی مثلا" حرف مفت امروزت را یک روز تاوانی ست، و پدر و مادر شدن لیاقت می خواهد و از خدا بخواهید اگر لایقش هستید بی دردسر و بی مشکل صاحبش شوید، اما با تمام این حرف ها و ایمان من بهش جدا" بر این باور شده ام که عطای فرزند را به لقایش ببخشم، و با اینکه یک فولدر در کامپیوتر دارم که داخلش پر از عکس های اطفال است، رنگ در رنگ، سیاه و سفید و زرد و سرخ، فقیر و غنی و زشت و زیبا، گریان و خندان، و حتی یک فولدر از اطفالی که ممکن است فرزند من و همسر جان شبیهشان باشد، چرا که تلفیقی از چهره من و همسر را دارند، با اینکه هراز گاهی با دیدن برخوردهای دیگران با فرزندانشان و حتی در صحبت های خودمان راجع به بچه به خودم نهیب می زنم که این رفتار در رابطه با طفل صحیح نیست و یادم باشد این را، و به همسر هم همیشه در رابطه با اطفال تأکید می کنم اینطور نباش و اینرا نگو و این تأثیرش چنین است و چنان و.....، با همه اینها دارم روی این موضوع فکر می کنم که نداشته باشم، نداشته باشیم، اما همسر جان چنان راجع به این امر باورمند و غیر خدشه اند که در محاورات نمی گویند فرزندمان، و رسما" اسمی که برگزیده است را می گویند و هرگز در کتشان نمی رود این حرف من!

جدای از آن بحث خواست خدا و مهیا بودن شرایط و تمایل روحی و جسمی و مادی و معنوی دو طرف، هر وقت به این فکر می کنم که مسئولیت ایجاد موجودی به آن ضعف و ظرافت در نخست و پرورش دادنش در مراحل بعدی چقدر توان می خواهد و چقدر آرامش می خواهد و چقدر انسان بودن می خواهد، فکر می کنم که من نیستم، و تا تبدیل به یک انسان لااقل از نظر خودم ثابت و بالغ و عاقل و هوشمند و با احساس نشده ام، لیاقتش را هم نخواهم داشت، بحث سرزمین و آینده و هجرت و چگونگی اش و تفاوت فرهنگی و عقیدتی و هزار و یک خلأ دیگر سر جای خود!

پ ن: شاید هم این روزها با هجوم عواطف دهه چهار زندگی زنانه ام دارم دلیل می بافم تا وضعیت موجودم را توجیه کنم، و به اصطلاح خودم را قانع کنم که نه خیلی سخت است و مشقت است و تو آدمش نیستی و ارزشش را نداری و چه و چه، وگرنه شرایط خیلی عالیست و همه چی آرومه و شما چقدر خوشبختبید و الآن وقت بچه دار شدن شماست و باید در اسرع وقت یکی بیاوری تا دو چند کنی لذت زندگی را!

نظرات 5 + ارسال نظر
شیرین دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

ساغر جان در این مورد من آخرین کسی هستم که بتواند توصیه ای به کسی بدهد
اینکه همه ادم ها در بچگی رویاهایی دارند، درش شکی نیست. در رویاهای بچگی من دو چیز هرگز نبود: یکی لباس عروس پوشیدن و یکی مادر شدن. همین هم شد! وقتی رویایی نداریم، برای به وقوع پوستنش هم کاری نمی کنیم.
اما اگر روزی دوست داشتی مادر شوی، یعنی حتما در ناخودآگاهت آنرا می خواهی

شیرین مهربونم!

سوده دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:28 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

آدم هر دوره از زندگیش با نگرانی ها و ترس ها و تصمیماتی میگذرد. (میاید و میخندد و دل میبرد ازت) از ما گفتن!

ما هم که دل نازک!!!!!!!!چه شود؟!

شاه بلوط سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ب.ظ http://balot.persianblog.ir/

من از همون بچگی دوست داشتم دو تا بچه داشته یه دختر یه پسر
ولی الان بعد چندین سال زندگی هنوز سر یه دونه تردید دارم

یه وقتائی میگم بچه دار نشیم بهتر از اینه که یه دونه باشه و تنها
دو تا هم اصلا نمی تونم بهش فکرکنم
خلاصه ما هم مثل شما فعلا قیدشو زدیم

بعد انتظار داریم نسلمونم منقرض نشه!

بابای عسل سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ

البته این هم نظریه است برای خودش. خوب این موضوع به خیلی چیزها بستگی دارد مثل هدف زندگی و ازدواج. برای خیلی ها یکی از اهداف زندگی تولیل مثل و بقاء آن است و اینکه می خواهند لذت مادر بودن و یا پدر بودن را درک کنند و تعدادی هم مثل شما فکر می کنند که اصلا هدف زندگی این است که دو نفر در کنار هم عاشقانه زندگی کنند. ولی خوب در مجموع مهم نظر زوجین با هم است و اینکه چطور به اینده شان و به زندگی نگاه می کنند.

نظر من هم این نیست که دو نفر تنها تنها خوش بگذرانند، و صد در صد هدف زندگی خیلی فراتر از این چیزهاست، و بنده بالشخصه جزء کسانی هستم که فکر می کنم در صورت بروز آن بلوغ و دیگر خواهی در حد داشتن یک انسان دیگر بعلاوه زوجین در کنار هم، سریعا" اقدام خواهم کرد، اما براستی بار مسئولیتش خیلی سنگین است.

captian سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ http://rkhavari2011.wordpress.com/

سلام
البته ببخشید ها بحث یک جورایی زنانه است ولی خوب گفتم مه هم نظرم را داده باشم
بازم خوش به حال شما ...بازم شما جلوین! دارین از بچه دار شدن و نشدن میگین ما که ماندیم اصلا زن بکنیم یا نه؟

هاهاهاهاهاها!
امیدوارم به نتیجه درست و منطقی و به جا و شایسته برسید جتاب کاپتان!
هر چند برای ازدواج هیچوقت دیر نیست. موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد