ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از این روزهایم!


یک. گفته بودم روزی که خواهر می آمد دیر رسیدیم، یعنی در راه استقبال بودیم که زنگ آمد که دارم می آیم، تشکر از استقبال گرم شما خوبان، دیروز بردیمش میدان هوایی کابل تا برود ایران، وقتی به آسمان سپردمش به مادر زنگ زدم، و گفت دارم پنیر لیقوان می خرم برای خواهر، چون خیلی دوست دارد، بعد می رویم دنبالش، آنموقع ساعت 1:15 بود، و من گفتم دو و نیم در میدان باشید، خواهد رسید تا آن ساعت، بعد رفتیم خوابیدیم، غروب که زنگ زدیم دیدیم حادثه کابل در مشهد هم تکرار شده است، و این دختر ساعت یک و نیم رسیده بجای دو و نیم، و البته این زود رسیدن فقط بخاطر تفاوت تایم کابل و تهران است، تقصیر من نبود/بود، از پشت تلفن جیغ و داد می کرد که دیدید چه استقبال هایی شدم در این سفرم، گفتم هنوز سفرت به تهران و قم پا برجاست، برو از خدا بخواه این آخرینش باشد!

دو. عاشورای امسال در افغانستان به خیر و خوشی به پایان رسید، دیروز اما در خواب بودم که گویا یک انتحاری موتر حامل مواد انفجاری خود را در نزدیکی محل برگزاری لویه جرگه(مجلس بزرگان) انفجار داده است و بیش از سی تن کشته و زخمی شده اند، شب اخبار گوشه هایی از سخنرانی اخیر رئیس جمهور را نشان میداد که پیرامون لویه جرگه سخن می راند، و در آن از برادران ناراضی اش عاجزانه و ملتمسانه و با حالتی از تضرع و علاقه مندی بسیار تقاضا می کرد در لویه جرگه اشتراک کنند و بیایند نظراتشان را و انتقاد و پیشنهادشان را و طرح هایشان را به ما بگویند، آنها هم حق دارند و فرزند همین آب و خاکند!

 بعضی وقت ها فکر می کنم داشتن مقداری شعور در حد قائل شدن شعور برای آدم های دیگر هم بد نیست.

سه. خواهر که رفت خوابیدم تا شب، بیدار که شدم چسبیدم به خانه، تمیز کاری در حد بستن دستمال به سر و زدن ماسک به صورت و عرق ریختن در دمای پاییزی هوا، برق میزد بعد دو ساعت، جای خالی چمدان هایش اما با مشت می کوبید توی چشمانت، چمدانی را که باقی گذاشته مرتب کرده، گذاشتم پشت تخت، همه اش به صحنه برگشتش فکر می کردم که در وهله نخست خواهد گفت:" وای چقدر هم مرتب کرده زندگیشو، و در طرفة العینی بر هم خواهد زدش، و من منتظر آن لحظه بر هم زدنش هستم!"

چهار. روزهایی در زندگی هر زن هست که بی دلیل دوست می دارد، زندگی را، هوا را، زمین را، گرما و سرما را، خودش را، بعضی وقت ها شاید به اندازه تنها همان روزها، زندگی می کنم، و بعضی وقت ها مثل امروز با خود می گویم کاش میشد این روزها را سیو کرد، ترنسفر کرد به سال بعد، به فصل بعد، به وقت هایی که خیلی بد باشم، و این یعنی من همیشه راه بد بودن و غمگین بودنم را باز می گذارم، و پیش فرضم بد بودن و زندگی نکردن است، کاش اینگونه نبود.....

پنج. آخر نومبر پروژه برادر کوچک تمام می شود، دیروز میان تمیز کاری های من داشت چمدان می بست، ویر سفر از الآن برش داشته بود، باور شش ماه همزیستی باهاش برایم جالب است، و گذر ایام و ماه ها چقدر محسوس است، شش ماه پیرتر شده ام یا جوان تر؟!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
سوده یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:21 ب.ظ http://soode61.wordpress.con

این روزهای خوب و خواهر و برادر و شلوغی گوارایت . از الان هم دلتنگشان نباش که وقتی میروند خانه به قول دایی ام بیابان میگردد.
مسلمن روزهای خوب کم نظیر از آن استثناها هستند که آدم را جوان میکنند.

بعد دو سه هفته عادت کردن به ضربدری راه رفتن میون لباس ها و کیف ها و وسایل خواهر، همین الآنشم خونه بیابان گشته، تازه فهمیدم من واقعا" خیلی مرتب بودم خبر نداشتم!

دوست همیشگی یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:09 ب.ظ

جاش سبز باشه... از این روزا نهایت استفاده رو ببر و انقد به آینده فک نکن... از کجا معلوم جای امن تری نباشی و خواهری هر سال 6 ماه خونت نباشه

مطمئنا که 6 ماه جوون شدی... تو که هیچ وقت پیر نمیشیییییییییییی!

وای چقدر نکته آخر کامنتت روحیه بخش بود، اینطوریا نیست ولی دوست همیشگی، حالا پیر نه، ولی احساس پختگی می کنم!!!!!!!!!

یاس چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:49 ب.ظ

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920919001585
دختره احتمالا کابلیه که اینقدر خوشگله... راسته در افغانستان کابلی ها از همه خوشگلترن، به خاطر چیه؟ مث تهران به خاطر خوش آب و هوائیه ؟ چقدر دلم می خواد ببینمت ساغر جان... ببخشید هول هولکی خواستم این ادرس ُ برات بذارم شاید جای این کامنت اینجا نبود ولی به هر حال ببخش که میان این روز های دلگیر تو این خبر را آدرس دادم... هر چند حمل بر خودستائی ما ایرانی ها نیست.. بیشتر خواستم خوشگلی دخترک را ببینی...

یاس پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:13 ق.ظ

اگر برای کامنتی جواب نذاری... یعنی اینکه خوشت نیومده.. میدونم

حالم خوش نیست یاس، زخمی ام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد