ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

الآن هم هفت ماه و نیم است صبحانه نخورده ام!


سال سوم دبیرستان بودیم، با همین دوستم در حیاط دبیرستان قدم می زدیم که معاون مدرسه صدایمان کرد، بسویش رفتیم، گفت همراهیم کنید، و با او تا دفتر رفتیم، از چهره اش گمانی مبنی بر خبر ناخوشایند و شکوه و شکایت نمی برآمد، نزدیک دفتر که رسیدیم گفت چند لحظه صبر کنید و رفت داخل و بعد با دو پاکت برگشت، درست یکی دو هفته قبل مدرسه مان بشکل خود معرف مبادرت به تأسیس سالن غذاخوری و ارائه صبحانه سالم به قیمت مناسب به بچه های مدرسه کرده بود، همانطور که پاکت ها را به سویمان گرفته بود گفت: "این ها ژتون های صبحانه این هفته است، قرعه ژتون رایگان این هفته به نام شما دو نفر افتاده است، بروید حالش را ببرید."

از دفتر دور شدیم و همزمان رو به همدیگر هاج و واج مانده بودیم، که چرا؟  چرا ما دو نفر؟ یعنی اینقدر چهره هایمان گرسنه و صبحانه نخورده است؟  اما او می گفت چون می دانند من پدر و مادر ندارم خواسته اند برایم مادری کنند، و تو را هم چون دوست من دیده اند و در این لحظه با من بودی شریک کرده اند، و من می گفتم، چطور بقیه را با تو شریک نکرده اند، چرا تنها زمانی که من و تو را دیدند به سراغمان آمدند، نه، حتما"چون من مهاجرم و اینها فکر کرده اند از نظر اقتصادی شاید نتوانم ژتون ها را بخرم، این کار را کرده بوده اند تا یکهفته بتوانم از صبحانه های دست ساز خانم گواشیری بخورم، و شاید چون تو با من در صحن حیاط بودی باهم به دفتر خوانده شدیم. خلاصه گمان را هر کس به سمت خود می برد، لابد برای اینکه سایه سنگین شرم را از روی سر همدیگر برداریم. آخرش لبخندی زده ژتون ها را در جیب هایمان مچاله کردیم.

 علاوه بر این پرسش های بی پاسخ، مسأله دیگری هم داشتیم و آن این بود که هرگز نمی توانستیم از آن ژتون ها استفاده کنیم و دلیلش هم این بود که ما یک گروه دوستی بزرگ هشت نفره بودیم که همیشه برنامه ریزی و خورد و خوراک ها و برو و بیاهایمان را باهم هماهنگ می کردیم و اتفاقا" بحث خرید و شرکت در صبحانه های مدرسه هم چند روز بود بین بچه های گروه مطرح شده بود، و ازآنجا که برای اشتراک در صبحانه های هفته جاری باید از هفته قبل اقدام به خریداری ژتون می کردیم و ژتون های اهدایی مربوط به همان هفته جاری می شد و سایر دوستانمان ژتونی خریداری نکرده بودند هیچ راه گریزی برای استفاده یواشکی از ژتون ها نداشتیم.

در حسرت فهم دلیل انتخاب خانم معاون و هیئت مدیره صبحانه های مدرسه و همچنین استفاده از ژتون ها ماندیم، و فکر کنم همراه باقی گروهمان رفتیم برای هفته آینده مان ژتون خریدیم.

نظرات 3 + ارسال نظر
سوده پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

آن غرور نوجوانانه و گروه دوستان با جان برابر را خیلی میفهمم. ما نقشه کشیده بودیم هر طور که شده هر سال همدیگر را ببینیم هر سال کنار دبیرستان. نقشه ای که عملی نشد.

ولی صبحانه را برگردون به سفره ات خوبه ها

صبحانه تنهایی مزه ندارد، چند بار تلاش کردم، نان داغ هم بود حتی، از گلویم پایین نرفت، انگار صبحانه تنها با نشستن روبروی همسر معنا پیدا می کند، همان موقع ها هم تا همسر نمی رسید پشت میز در مدت دو سه دقیقه صد بار صدایش می کردم.

آواتار جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ

تا حالا نمی دونستم بدون صبحانه خوردن هم میشه زنده موند ! اونم هفت و نیم ماه !؟
این جور مواقع دعا میکنیم که طرف شفا پیدا کنه :D

برای رفع دل نگرانی شما باید عرض کنم ساعتای 9 به بعد همراه نسکافه بیسکوئیت یا کلوچه می خورم! به لطفش تا الآن زنده ام!

یاس شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ

سلام ساغر.. در چه حالی؟ کی میای ایران؟
....ایمیلم کلن نا معتبر شد دیگه

پلان بر آمدن است یاس، ولی چند و چون و چگونگی و تاریخش دست سفارت ایرانه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد