ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

گزارش کار باوقفه!

  1. هفده روز از آمدنم می گذرد، خوشم و خوب می گذرد، خدمت محترمتان عارضم که در این هفده روز چهار کیلو گرم ناقابل وزن اضافه کرده ام، تمام فامیل را دیده ام، خورده و خفته ام، و سعی کرده ام خود را در محیط جدید بیابم، وردپرس اینجا فیلتر است، می خواستم آن چند پستی که آنجا گذاشته بودم را به اینجا منتقل کنم، نشد، دوستانم را در این هفده روز نخوانده ام و البته آنها هم!
  2. دیشب پرستار یک بیمار بودم، من تابحال پرستار خیلی ها بوده ام، شب تا صبح بالای سر بیمار زخمی، این یکی البته عمل زیبایی داشت، و دردش خودخواسته بود، با اینوجود من برای بازسازی و خودسازی رفتم، و تا صبح در ذهنم می نوشتم، از درد زنی که هر دو سینه اش را بریده بودند، سرطان سینه داشت، و دخترش بالای سرش بود، معصومانه چشم ازش بر نمی داشت، فکر اینکه سرطان سینه ارثی است و ممکن این دختر نیز ژنش را داشته باشد اشک آلودم می کرد، آن اتاق زن پیری ناله می کرد، و در هر اتاق بیماران زیبایی بسیاری بودند که بعضی شان همراه نداشتند، خود را ملزم می دانستم کمپرس سرد روی چشم ها و بینی شان را عوض کنم، تا پرستار اندکی بیاساید، ویتامین آ گرفته بودم برای خشکی لب های بیمار خودم که مجبور بود تمام شب را با دهان نفس بکشد و طبعا" لب هایش خشک میشد، دستمال به دست بالای سر اکثرشان رفتم و لبهایشان را چرب کردم، واقعا" محیط بیمارستان مخصوصا" شب ها که گاهی با ناله ای سرد می شکند دردآور و درس آموز است. از خدا برای همه بیماران شفا خواستم، و برای بار هزارم بخاطر سلامتی ام شکر کردمش، شما هم هرازگاهی اگر دست داد بروید شبی با بیماران باشید، خیلی برای روح خوب است.
  3. هفته دوم بود که رفتم سر خاک برادر، با دوستم که بر حسب اتفاق خیلی از زوایای زندگی اش ناخواسته شبیه من میشد، برادرش اما زودتر از برادر من رفته بود، بهش گفتم اینبار تو اول بودی من دوم، برادرش تقریبا" نزدیک برادر من بود، شده بودیم مثل هم...
  4. شنبه همین هفته هم رفتیم موج های آبی، یعنی از صبح تا غروب عر زدیم، و وسایل جدید را آزمودیم و هر چه جیییییییغ بود در تونل های رودخانه جاری در سطح پارک آبی به فضا ساطع نمودیم، و فردایش صدای من بیشتر از همه گرفته بود.
  5. مهمان خارجی هم شده جزء لاینفک زندگی ما، و همینک پذیرای چند مهمان هستیم، البته آنها جای دیگری خانه گرفته اند ولی هستیم باهم.
  6. باشکوه ترین رخداد این مدت رسیدن آن تایمِ مهمانی از آنسوی آبها به ایران و لمس تحفه های همسر جان در روز ولنتاین بود که سرشار از مستی و غرورم کرد....

بدرود تا درودی دیگر!


سلامی دوباره!

هیچ مطمئن نیستم اینبار که این صفحه را بستم و بار دیگر گشودم ببینمش یا خیر، حقیقت این است که این صفحه ناچیز برای مدتها در افغانستان باز نمیشد و من به خانه دیگری نقل مکان کردم، و احتمالا" بلاگرهای عزیز نیک می دانند نقل مکان از خانه ای به دیگری در بلاگستان تا مدتها گیجی می آورد و ناسازگاری و دلتنگی و....، جالب اینجاست که بلاگ اسکای فقط در افغانستان باز نمیشد و آنطور که می بینید امروز باز می شود، در هر صورت من شنبه به طرز غیر منتظره ای دو سه روز زودتر از تایمی که خواسته بودم، دارم می روم ایران، تا هجرتی دیگر به زادگاهم داشته باشم و زان پس منتظر زمان هجرت نهایی ام شوم. دوستانی که مشتاق خواندن منند به صفحه جدیدم بروند، ولی در اولین فرصت یا اینرا بدانجا یا آنرا بدینجا منتقل خواهم کرد.

بدرود تا درودی دیگر!