ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد***زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

گفته بودم بمحض اینکه خبری از قبولی همسر بهم برسد با چنین عنوانی پست خواهم گذاشت و اینجا را گلباران خواهم کرد، دیروز با مادر به دکتر متخصصی رجوع کرده بودیم، دکتر خان نیامده بود و ملت منتظر بودند، عکس های موبایلم را دید می زدم و اضافی ها را دیلیت می کردم، منتظر بودن روی صندلی های مطب دکتر ولو متخصص و متبحر ناراحت کننده است، دقیقا" همه را یک ساعت معطل گذاشت و با یکساعت دیرکرد آمد.

من میان حس معطلی و بیهودگی بعد از تورق عکس ها و پیام های اخیرم متوجه ذهنم شدم که دارد نگرانی نداشتن اینترنت را طی می کند و با خود می گوید،" اینترنت وای فای خوبست که سرعت دارد ولی برای مواقع بیرون باید از این اینترنت های هزار تومنی دایل کنم تا در چنین مواقعی از اخبار بی اطلاع نباشم، مثلا" الآن اگر همسر بخواهد به من اطلاع بدهد که قبولی اش آمده هی می رود اسکایپ هی می آید وایبر هی سرک می کشد توی واتس آپ و می بیند پیام ها دلیور نشده اند و زنگ می زند می بیند دایل نمی شود، خب لابد اگر قبول شده باشد بعد از اینکه فهمید نت ندارم زنگ خواهد زد، جز این نیست، خب اگر زنگ بزند تا خبر قبولی اش را به من بدهد در این فضای بسته بیمار آلود من چطور باید ابراز خوشحالی کنم، و آیا اصلا" ابراز خوشحالی خواهم کرد یا نه؟".......

اینها افکارم بودند، دقایقی بعد وقتی به تلفنم زنگ زد و بعد از اینکه گفتم بیرون هستم و نت ندارم و می بخشی بهت اطلاع ندادم تا سرگردان نشوی، گفت:" خب چرا نمی پرسی دلیل رگیولار کال مرا؟" و گفتم:" حتما" قبول شده ای و پیام گذاشته ای دلیور نشده و زنگ وایبر جواب نداده فهمیده ای بیرونم زنگ زده ای، غیر این است؟" و گفت بله امروز بهم زنگ زدند که قبولی ات آمد و زین پس پرمننت رزیدنت بشمار می آیی!

و اینگونه شد که همسر پس از یکسال و سه ماه و بیست و دو روز به نتیجه رسید و بهش جواب دادند، بیش از خودم برای او خوشحال شدم که صبوری هایش نتیجه داد و علیرغم ناامیدی های اخیرمان به جواب رسیدیم.

همسر بدنبال ویزای ایران است و بزودی برای یکماه به ایران می آید، و من نمی دانم اینجای زندگی چه رنگی ام، فقط دوستش دارم و نه بی صبرانه که خیلی بالغ منتظرش هستم، و فکر می کنم اصلا" خیلی هم باحال است که یکسال و سه ماه و بیست و سه روز از زندگی مان گذشته در دوری از هم، و خیلی هم هیجان انگیز است وصل دوباره، و خیلی هم شیک و باکلاس است که من تنهایی بروم تهران به استقبالش و به هیچ کس تاریخ وقعی آمدنش را نگوییم و برویم برای خودمان گم و گور شویم یکی دو هفته بعد برگردیم و طوری وانمود کنیم که تازه آمده است و دو هفته بماند بعد برگردد!

هیچکس نمی فهمد حسم را...


نظرات 5 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogfa.com

خیلی مبارک باشد ساغر جان.
همیشه شاد و دلخوش باشی و با رقص پروانه در دلت، آشوب می کند ولی آشوبش شیرین است.

ممنونم شیرین جان!
آره دقیقا" همینطوره!

سارای سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ب.ظ http://damanekhali.blogfa.com

آی ...خدا را شکر ساغر جان، کامنت قبلیو که عصر مینوشتم برات به این فکر میکردم که ازش بپرسم بالاخره چی شد؟ کی میره؟ یا کی شوهرش میاد.. ولی پیش خودم گفتم نپرسم بهتره .. ناراحت میشه...
الان خیلی خوشحال شدم...
نظر من هم اینه که برو و درست دو هفته برید شمالی جایی خوش بگذرونید.. اخه بیاد حتی اگه سه ماه هم ایران باشه وقتتون مال خودتون نیست همش مهمونیه و دید و بازدیده.. فکرت عالیه..

کی تو میتونی بری پیشش؟

مرسی سارای!
دیگه باید اقدام به خواستن من بکنه، نمی دونم چقدر طول می کشه، برای فعلا" همینکه خودش از بلاتکلیفی نجات پیدا کرد خیلیه!

بختی چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:05 ق.ظ http://salsal.shahmama.blgospot.com

مبارکتان باد! امید وصل دوباره و لحظات با هم بودتان سرشار از شادی و مسرت.

موفق و پیروز باشی همیشه!
قلمت را همیشه دوست دارم

مرسی بختی عزیز.وبلاگت برای من باز نمیشه.
قلم تو هم خیلی خوبه. دنیا کوچیکه شاید یک روز یکجا دیدیم همو!

سوده سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:33 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

خیلی خیلی خوشحالم برایت ساغر نازنینم.
تبریک باشد برای تو و همسر مهربانت. میدانی دیشب حرف همسرت بود و اینکه چقدر مهربان و محترم است.

آرزو دارم به زودی کارهای خودت هم راه بیفتد و راهی شوی.

قربانت گردم سوده مهربانم.
مهربانی از خودت است گرچه همسر زلال ترین مردی ست که می بایست در کنارم می بود و هست.
روزی هزار مرتبه سجده شکر می گذارم بابت داشتش!

ملودیکا شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:22 ب.ظ

آخیششششششش
باری از دوشم برداشته شد خواهرکم ...


این همه شهد و شکر کز نی کلکم ریزد/اجر صبری ست کزان شاخه نباتم دادند

الهی قربونتون برم ک اینقد مهربونید شما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد