ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

حالم بهتر از قبل نیست...

حالم بهتر از قبل نیست...

یکی از دوستان نزدیک برادر هم رفت، به اشتباه در صفحات مجازی عکس نزدیکترین دوستش را زده بودند بجای دوست دیگر، بعد روشن شد اشتباه شده، و شهید، مرد جوان دیگری ست...

چون در مراسم خاکسپاری برادر خودم نبودم، برای مراسم خاکسپاری این شهید شرکت کردم، بعد از مراسم تشییع پیکر پدرم که از خود منزل الی حرم مطهر بود و جمعیت بسیاری بود، این اولین باری بود که اینقدر جمعیت می دیدم برای مراسم بدرقه، دلم می خواست از پوست بیرونی در آیم و عر بزنم، و نمی دانم چرا در حدی که دلم می خواست نزدم، برادر را می دیدم که از عمق وجود فریاد میزند ....جان! شهادتت مبارک...و اشک ها تمام صورت را فرا گرفته است. هی خودم را گذاشتم جای خواهران پسر جوان، هی بجای خودم، و هی جای پسر جوان را با برادر خودم عوض کردم و هی بیاد دوست نزدیک برادر افتادم که خیلی وقت است برایش دعا می کنم خدا اگر حتی لایقش است نصیبش نکند و رویین تن باشد و بسلامت برگردد و جنگ تمام شود و هیچ جای دیگر هیچ حرمی تهدید نشود تا آنها که دوستشان داریم نروند دفاع...

بعد وقتی می خواستند مرد جوان را بگذارند در خانه اش من هم با خواهران و مادر مرد رفتم، تونل زده بودند برای خانواده اش تا آخرین وداع را داشته باشند، با خودم گفتم اگر کسی هم خواست مانع بشود بلند می گویم من هم خواهرش هستم، برادر خودم را ندیدم، حقم است این شهید را بجایش زیارت کنم، نشد اما، مادر و خواهران زیادتر از حد توان حالشان بد شد و چهره اش را برایشان باز نکردند...

خیلی چیزها خیلی تغییر کرده است، زمانه ی دیگری ست، و باز هم تغییر خواهد کرد. خیلی خسته ام، خیلی زیاد، شاید اینجا نباید خیلی خسته شوم، من همیشه وقت هایی که به آخر خط می رسم همین را می گویم اما باز هم می بینم آنجا خسته می شوم و ناتوان و این ناتوانی گاهی نتایج جبران ناپذیری با خود بهمراه می آورد.

چه فایده دارد که بگویم دلم گرفته یا می گیرد، و می گیرد و خفه می شود گاهی از ازدحامِ سوال های بی جواب و جاهای خالیِ همیشگی و حس های تجربه نشده و نشدنی ...

برای چه نوشتم؟ شاید همین چند قطره اشک و بغضی که توانستم بیرون بدهم بهترین ثمره اش باشد، راحت نیستم اما، نشدم. 

حالم بد است هنوز....

نظرات 2 + ارسال نظر
سارای یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:17 ق.ظ

قربون دل تنگت برم ساغر

سوده یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:46 ب.ظ

نمیتوانم چیزی بگویم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد