ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

روز دختر بود و من به دختر نداشتن فکر می کردم!

یک. مهلت رأی دهی برای وبلاگ ها و سایر کاندیدها در سوشل میدیا از پنجم اکتبر تمام شد، و من با 91 رأی بعد از وبلاگ سخنگاه که 222 رأی آورد قرار گرفتم، از همه دوستانم که بهم رأی دادند ممنونم!

دو. یک روز صبح بیدار که شدم گردنم درد می کرد، از شانس خوبم روز رخصتی بود و در منزل بودیم، دوش آب گرم، ماساژ، روغن کاری، پروفن ها، چسب درد و کیسه آب گرم جواب نداد و درد به درازا کشید، به درازا کشید ولی من هم کسی نبودم که اینجا بروم دکتر، و نیک می دانستم نهایتش یک چیزی کمتر از پروفن می دهند و می گویند برو دوش آب گرم بگیر، ولی وقتی بعد ده روز هنوز صبح ها که بیدار می شدم نمی توانستم بتنهایی بلند شوم تصمیم گرفتم به حرف همسر گوش کنم و به دکتر مراجعه کنم، و دکتر، خانمی جوان و زیبای ایرانی بود، خلاصه کاری نداریم که زیبا بود و کلی برایم وقت گذاشت و کلی آزمایش برای چک آپ کامل بهم داد و کاملا" حرفه ای عمل می کرد، حین نسخه نوشتن هم ازم پرسید به چیزی حساسیت دارم یا نه که پاسخم بادمجان بود و خندید، خلاصه دارویی نوشت و من باید هر هشت ساعت یکی می خوردم، و از یازده شب همانروز شروع کردم و هفت فردا صبحش هم یکی خوردم، آنروز کلاس داشتم و طبق معمول مسیر را پیاده می رفتم، در طول مسیر تلو تلو می خوردم و حالم را نمی فهمیدم، هی پلک می زدم که هوشیار باشم اما هوشیار نمی شدم، با زحمت به کلاس رسیدم و در طول کلاس هایم هم همان حال را داشتم، سرگیجه و گیجی که کم کم تهوع هم چاشنی اش می شد، به زحمت برگشتم و دراز به دراز افتادم، حدس صد در صدی ام ری اکشن نسبت به دارو بود اما باورم نمیشد چنین علایمی از آن قرص ها ناشی شده باشد چرا که شنیده بودم اینجا دوز داروها خیلی کمتر از آنست که بتواند با جسم و روان امثال من بازی کند، که کرده بود، همسر که آمد باز اصرار داشت برویم دکتر و نرفتم در عوض با سرچ اسم دارو دیدیم از بدترین علایمش آن چیزی بود که مرا با خوردن دو تایش در بر گرفته بود، شانس نداریم، آنشب تا آخر شب تهوع و سرگیجه داشتم و درد گردنم فراموشم شد.

سه. اینترنت پر سرعت است و گیر کردن در یوتیوپ گاهی ساعتها به طول می انجامد، چیزهای بامزه و بی مزه و گریه آور و مهیج را یکی یکی از پی هم می بینم و گاهی با صدا می خندم، و گاهی اشک پهنای صورتم را در بر می گیرد، و یکی از ویدیوهایی که اشکم را در آورد ویدیوهای ثبت شده توسط آدم های خوشحال ازقدرت تولید مثل بود، وقتی خبر بارداری شان را به مادرها و پدرهایشان می دادند، اینطوری است که معمولا" یک لباس دخترانه نوزادی و یک پسرانه اش را کادو پیچ می کنند و در یک روز در مقابل دوربین به مادرشان هدیه می دهند و بعد مادرها، ری اکشن های محشری دارند، گاهی هم با کمال وقاحت و خونسردی بیبی چکشان را کادو می کنند، این مهم نیست مهم عکس العمل مادرانشان و بعد به تبع پدرانشان بود که اشک من را در آورد، نه برای شادی آنها، که برای خودم و میلیون ها آدم دیگر مثل خودم که نطفه هایشان در تاریکی و خفا بسته می شد و می شود و در تاریکی و بی جیغ بدنیا آمده و می آیند، و شاید تا روز تولد حتی جنسیت شان معلوم و مشخص نباشد، رزق مادر باردار کافی نباشد، همسرش کنارش نباشد، و یا همسرش حتی از  دنیا رفته باشد، برای نوزادانی که هیچکس از تولدشان خوشحال و اشکی و جیغی نشده اند، نوزادانی که بدنیا نیامده با شمشیر طالبان و داعش و هزار کثافت دیگر سوراخ شده اند، نوزادانی که خیلی وقتها ناخواسته و از سر اجبار و بی سوادی بدنیا آمده و می آیند....

فکر کردم دنیا چقدر جای بدی است برای بدنیا آمدن، اگر فیلمِ اعلانِ وجودت ثبت نشود، و اصلا" فیلمی وجود نداشته باشد و هیچکس نداند تو آنجایی، میان خون و آب داخل درونی ترین لایه های مادرت، و فکر کردم کار کثیفی است وقتی بچه هایی میان خون و آتش دارند می سوزند و زنده زنده پوست کنده می شوند تو به بارداری ات و گرفتن یکی از این ویدیوها هنگام اعلانش فکر کنی و احیانا" عکس بیبی چکت را برای خواهر هایت بفرستی  و هر کار دیگری شبیه به اینها.

و درست در روزهایی که این ویدیوها را می دیدم مادرم پشت تلفن گفت تو کی می خواهی خبر باردار شدنت را به ما بدهی و خوشحالمان کنی دختر؟ و اگر تا الآن بهت مهلت دادم و به دلایل رنگارنگت احترام می گذاشتم زین پس حقی برایت قایل نمی شوم و باید دست به کار شوی، اسمش را هم خودم می گذارم نروی از این اسمهای کونی گری بگذاری برایش!( مادرم به چیزهای عجیب و غریب و خارج عرف خودش می گوید کارهای کونی گری و اسامی غیر اسلامی و فشن هم جزو آنهاست)!

پ ن: اینجا هوا مثل روح من است، یک زن خردادی داخلش محو شده، هر دم به  شکلی در می آورد خودش را و آدم می ماند چگونه باهاش برخورد کند که پاره نشود!

نظرات 1 + ارسال نظر
خاموش چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:11 ب.ظ http://aseman97.blogsky.com

خیلی خیلی خوب می نویسید.
امیدوارم یه روزی نه تنها تو افغانستان بلکه هیچ جای دنیا بچه ای ناراحت نباشه.
شمام به بزرگی خودت اون خانوم دکترو ببخش

ممنون.
خانم دکترو که بنده مریدش هم شدم بدجور، اپینتمنتِ بعدی رو هم با خودش گرفتم، دختر خانم با اخلاق و زیبایی است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد