ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

آیا بد نوشتن بهتر از ننوشتن است؟

یک. بعضی چیزها انگار باید گفته شوند تا از بین بروند، دیدی بعضی وقتها داری از شدت چیزی در درونت برای کسی حرف می زنی ولی همان لحظه از بین می رود و اصلا" نیست؟ یا مثلا" می خواهی یک خصیصه بد از یک بچه یا یک آدم دیگر برای کسی بگویی، دقیقا" همان لحظه تغییر رویه می دهد به منزه ترین حالت، من هم دیشب داشتم از اوضاع بدن و حالت های بدم در اینجا به خواهر می گفتم، درست از امروز حالم خوب است، یعنی خیلی خوبم، گوش شیطان کر، از صبح کلی سر و صدا راه انداخته ام، دو دور لباس ها را انداختم داخل ماشین لباسشویی و بیرون آورده ام، می خواهیم برویم بیرون، شاید باران ببارد و دوباره خیس شوند ولی اصلا" مهم نیست، بشود، آخرش محکوم به خشک شدن هستند!

دو. بعضی اصطلاحات را به سلیقه خودم تغییر می دهم مهم این است که مفهوم را می رسانم، یک مرکز خرید هست بنام" دی اف او" من بهش می گویم" ام دی اف"، در هر دو دی و اف مشترک است، و مهم این است که همسر می فهمد و می خندد، این که چیزی نیست اول هایش تلفظ اسایلم سیکرز برایم مشکل بود، ریسایکل بین می گفتم بهش، همسر می فهمید منظورم را!

سه. یکی از دلایل کم نوشتنم مزخرف نوشتنم است، فکر می کنم دارم سیاه می کنم که نمیرم، و در اینجا تخته نشود، و از مفهوم ها دور شده ام و جمله بندی هایم هراسان و بی نظم شده اند، راستش قبلا" حس بهتری پیدا می کردم با بازخوانی نوشته ها، حالا کمتر این احساس را دارم.

چهار.  اکثر مهاجرین افغانی که قبل از اینجا به پاکستان مهاجر شده اند و بعضا" مثل من در مهاجرت بدنیا آمده اند، اینجا نمی گویند آیم فرام افغانستان، می گویند آیم فرام پاکیستان، و این برای من خیلی جالب است، گاهی دلم می خواسته بهشان بگویم چرا اینطور می گویید، ولی باز پشیمان شده ام، در خودم جستجو کردم چرا با هر بار شنیدنش از هم کلاسی ها اینطوری می شوم، فهمیدم با صرفنظر از اینکه پاکستان  اصلا" جایی هم نیست که بشود بهش افتخار کرد و اصلا" برای شخص من محلی از اعراب هم ندارد،  ولی گوشه های ذهنم حسادت کردم بهشان چرا که احساس کردم بهم ظلم شده، نمی خواهم بگویم چقدر دلم می خواست من هم می توانستم بگویم آیم فرام ایران! که نه ایران و نه پاکستان هیچکدام کشورهای ایده آلی نیستند برای متعلق بودن بهشان، پاکستان اولین صادر کننده و بزرگترین مرکز طالب پروری برای افغانستان است و ایران با آن نژادگرایی زننده و تزریق احساس برتری نسبت به تمام آدم های دنیا مخصوصا" افغانی هایی مثل من، بدترین جا برای این است که بتوان خود را بهش منسوب دانست، ولی همینقدر هم دم دولت پاکستان گرم که گذاشته فرزندان کشور همسایه براحتی خود را متعلق به خاکی بدانند که درش بدنیا آمده و بزرگ شده اند، اینطوری قدر زحماتی هم که دولت برایشان کشیده بیشتر دانسته می شود، ظلم هایش حتما" خیلی کمتر از اینها بوده که پاکستانی بودن را برنتابند!

 حرف دیگری ورای اینها این است که چه بر سر ما آمده و بی سروسامانی ما افغان ها تا کجاست که بهتر می بینیم بگوییم شهروند پاکستانیم! 

پ ن: بابا یکی به این استرالیایی ها بگه اینقدر موهاشون رو باز نذارند، گاهی دلم خواسته بروم یک عالمه گل سر و تل و کش و از اینجور چیزها بخرم نذری بدم بهشون، بس که بنظر من شلخته بنظر میاد، گاهی ظرافت زنانه هم بد چیزی نیست، یه گل سر کوچیک بزنید اینقدر نیاد تو صورتتون، یکبار هم پشت چراغ قرمز وقتی باد شدیدی وزید رسما" موهای تا کمر یکی رفت تو چشم و چار من عین خیالش هم نبود، بخدا بعضی وقتا قشنگه ببندیدشون!!!(ی کم شبیه پستای فیس بوکی شد ولی خیلی دلم می خواست بنویسم!)

نو کامنت آن پاریس دارک فرایدی ات 13 آف نومبر!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
شیرین دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

بنویس ساغر جان خیلی هم خوب می نویسی.
من همیشه می خوانمت :))
یک حس خوشایندی در دلم هست که می گوید در آینده افغانستان کشور خیلی بهتری خواهد شد که ایران! ایران قوانینش دگم و عقب افتادگی دارند و در افغانستان، مانع فقط سنت و ذهنیت هاست. قوانین مدرن اگر وضع شوند کم کم و به تدریج ذهن ها هم تغییر خواهند کرد. خلاصه که از ایران قطع امید کرده ام، از افغانستان نه!

فدات بشم که اینقدر خوشبینی شیرین جانم!
ولی راستش افغانستان از نظر من شوم و نفرین شده است اینرا با تمام وجود حس کرده ام و متاسفانه خیلی دیر است برای خیلی چیزها، مگر بقول دوست همیشگی ام یک بمب اتم همه ما را در افغانستان نابود کند و کلا" نسل جدیدی از افغان ها تولید شوند و به افغانستان فرستاده شوند، هر چند این اکثریت را شامل نمی شود ولی متاسفانه آن بخشی را شامل می شود که قدرت در دستشان است.

امیرحسین سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:47 ق.ظ

میفهمم که از ایران آزرده ای ولی کاش فکر کنی که فرهنگ ایران این عصبیت و خشم کور و بی منطق دیگر گریز نیست. اینهمه ایرانی آواره هر گوشه دنیا قصه پر غصه چیزی است که بر سر ما رفته و می رود

قصه پر غصه ما سر درازی دارد، و ازش گریزی نیست، توصیه می کنم سلسله نوشته هایم را با عنوان " از مهاجرت یک تا فکر می کنم 5 " بخوانید!

سوده سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:21 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

همیشه خواندنی بودی و هستی! اولین جایی که سر میزنم خانه ی خودت هست. راستی خواب دیدم شیرینی پختی رنگارنگ آمدیم خانه ات داریم تست میکنیم شیرینی هات رو.

قربونت برم، خانه کوچک من آرزو دارد شما عزیزان را در آغوش داشته باشد، چه خواب شیرینی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد