ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

اولین خرداد در زمستان!

یک. سومین هفته ای ست که کلاس نمی روم، به خودم آمدم دیدم دارم از دست می روم اما مصرانه حاضر نیستم یک دقیقه از کلاس ها را از دست بدهم، همه آخر هفته ها بهبود پیدا می کردم، و بمحض شروع هفته حالم بد می شد، اصلا" از یکشنبه شب تهوع می آمد بیخ گلویم، با آخرین بالا آوردنِ قبل آغاز هفته تصمیمم را گرفتم، رفتیم پیش مشاورم و جریان را بهش گفتم، و سیستم اموزش از راه دور( اسکایپ) را بهم معرفی کرد، قرار شد بقیه ساعاتم را اینطوری بگذرانم.

البته خوشحالم که در دوره مطروحه تقریبا" گفتنی ها گفته شده بود و آنچه باید درباره کاریابی و تدارک رزومه و اینترویو ومهارت هایش می فهمیدم فهمیدم، افتاده بود روی دور آزمودن و تمرین.

حالا تقریباً تمام وقت خانه هستم، تمام مدت، شب ها تا دیروقت همراه همسر بیدار می مانم، روزها دیر بیدار می شوم، اینروزها هوا بشدت سرد است و استراحت بیش از پیش هم می چسبد، تا بیدار شدن کامل چند بار به توالت رفته ام و چند بار سر یخچال، آخر الامر هم بیدار می شوم و باز پتو پیچ روی کاناپه دراز می کشم و فیلم می بینم، هارد دیسک ما پر از فیلم است.

گاهی وسطش گریه می کنم، دلتنگ می شوم خیلی زیاد، گفته بودم خیلی وقت است دلم تنگ نمی شود، فقط دلم می گیرد، برای دردهایی که در دل دارم و داغ هایی که از هر یک از پاره های تنم بر دلم است، زنده ها منظورم است، رفته ها که طبق یک روند پذیرفته و رفته اند در بایگانی، این روزها دلم برای تک تک شان تنگ می شود، بیشتر برای مادر، که از حالا دارد دردانه من را ناز می دهد و پشت تلفن قربان صدقه اش می رود....

خوشحالم از این رخداد، این بمعنی گذر من از یکسری مسائل غیر قابل حل و موجود است، از پوسته گذر کرده ام و به بطن واقعه رسیده ام، مشکلات و دردها سر جایشان استوارند، گاهی رفع شده اند و گاهی من پذیرفته ام شان، رسیده ام به ورای اینها، به دلتنگی برای خودشان نه ماجراهای پیرامون شان.

فکر می کنم از این بهتر هم بشوم، وقتی فرزند بیاید، و وقتی دریچه های تازه بیشمار دیگری بر من گشوده شوند، وقتی رسیدم به انتهای این خط و ابتدای یک مسیر تازه، مسیری که هیچ ازش نمی دانم و خیلی می دانم، مسیری که قرار است در جریانش خودم را بیازمایم، ببینم بقول پیشداوری بعضی ها چقدر همزمان سختگیر و خشن و منعطف و نوازشگرم، قوه های قهر و لطفم چه اندازه است و صبوری ام در درک یک پیشامدِ معصوم!

دو. تا امروز مثل اینکه در جهت انکار قدم برداشته باشم، هی در آینه ها خیره شده و هی با خود گفته بودم، این نفخ است، از بس قلنج داری و هوا سرد است باد کرده، یا معده ات است که آمده بالا، خانه ی جوجه ام هنوز آن پایین هاست، و جوجه درست اندازه یک جوجه است هنوز، اما امروز با تأمل بیشتری به آینه خیره شدم، و با اینکه سردم بود اما مصرانه رو به آینه به یادآوری سایز شکم سابق و مقایسه با سایز کنونی اش پرداختم، سعی کردم نفسم را در سینه حبس کنم و مثل همه عمرم که شکمم را صاف نگه میدارم، صافش کنم، بعد دیدم نه این معده ام نیست که بالا آمده، این خودِ خودش است، و اتفاق در حال افتادن است، و همین روزهاست که شدت بیشتری به خود بگیرد، حرکاتش جنبه بیرونی پیدا کنند، حوضِ جادار و کافی برای شناگری اش تنگ و تنگ تر شود، به دیواره هایش برخورد کند و من را باخبر، طبق آنچه تابحال خوانده ام باید این هفته رخ بدهد، و من بشدت منتظر این رخداد هستم.

سه. از امروز زمستان اینجا به شکل رسمی آغاز شد، اول جون زمستان شروع می شود، و منِ متولد داغیِ خردادِ ایران در تقویم اینجا زمستانی هستم!!!!!!!