ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

چهارشنبه سوریِ بی آتش

سال نو شود دو سال از افتتاح وبلاگم خواهد گذشت، امروز وقت کردم اولین پستم را در اینجا بخوانم، باورم نمی شود دو سال گذشته است و چقدر هیجان داشتم از داشتن وبلاگ.

شمار روزهای زندگی از دستم رفته است، گاهی فکر می کنم زیادی زندگی کرده ام، گاهی به پوچیِ سالهای عمرم می رسم، و خیلی وقتها دلم برای خودم می سوزد، به اندازه تارهای موهایم سفر کرده ام، تمام ایستگاه های بین راهی اتوبوسی و قطاری مشهد-تهران را می شناسم، در زمستان های بیشماری یخ زده ام موقع نماز صبح، پاهایم زیاد ورم کرده اند توی اتوبوس، از وراجی ها و صدای بلند ضبط اتوبوس در نیمه شب های بسیاری بیدار شده و باز خوابیده ام، مهم نیستند، خسته شدن در زندگی من معنایی ندارد، یخ زدن و دوباره گرم شدن تکراری است، از یخ بستن های مرتفع ترین جای وطن که بیشتر نیست، از سوز سرمای زمستان های همیشه سفیدپوشِ افغانستان مرکزی که شدیدتر نیست، تنها فرقشان در این است که من دیگر زیادی پیر شده ام برای زیادی خسته شدن و سرما خوردن و تنهایی سفر کردن، و یک چیز جدید دیگری هم چسبیده به سفرهای اخیرم، هی موقعی که می خواهد راه بیفتد اشکم دم مشکم است، هی به خود می پیچم و هی دلم می خواهد های های گریه کنم، بخاطر همه چیز، آنقدر که خوابم ببرد، باکی هم نیست از چشمان هراسان ملت، فکر می کنم خیلی پیرم برای زندگی.......

نزدیک سال نو خل شده ام، مزخرف می گویم، دیشب که دقایقی پیش تمام شد چهارشنبه سوری بود، و اینک آغاز امروز است، و سه روز تا سال نو مانده است، سال گذشته در دعاهایم تنها صبر خواسته بودم و ایمان، امسال صحت جسمی و روحی و روانی برای تک تک اعضای خانواده ام می خواهم و دیگر هیچ. کسانی که به نحوی بیمارند و حتی نمی دانند و مثل من در خود می پیچند و می پیچانند را شفای عاجل و کامل از خدا می خواهم،

 و مخصوصا" برای مادرم، که روح خانه مان است و صفای سفره مان و چراغ دل هایمان. "آمین"

آغاز سال نو به تمام دوستان دور و نزدیکم مبارک، امیدوارم این سال، سال آخر دوری و فراق عزیزانی باشد که از همسفر زندگی شان بنحوی دور افتاده اند...

خلصنی من النفسی یا رب!

سحرگاه نوزده رمضان المبارک است و من اینجا پشت میز نشسته ام و صدای دعا از مسجد محل می آید و من حتی تا مسجد محل نرفتم، من اعتقاد عجیبی به طلبیده شدن دارم و امشب نوبتم نبود، تا به خودمان بجنبیم شبکه خراسان رضوی داشت فراز چهلم از دعای جوشن کبیر را از حرم پخش مستقیم می کرد، سجاده پهن کرده همان پشت به تلویزیون رو به قبله زمزمه کردیم چهل به بعد را، من همیشه در اینگونه مراسمها از حضور خیل عظیم مردمان و شنیدن صدای استغاثه و دعای شان به فکر فرو می روم، صحن های بزرگ حرم را که می بینم چگونه مملو از جمعیتند و تا بیرون حرم هم ادامه پیدا می کنند، و از هر سری صدایی ست، از هر گوشه ای نجوایی بلند است، بارها با خودم می گویم اینهمه آدم دارند یکصدا صدایت می زنند پس حتما" می شنوی شان، از بین اینهمه آدم که دستشان به دعا بلند است و فضا را بوی دعا فرا گرفته است اگر به هیچ چیز هم جز فرستادن آرزو به ماوراء معتقد نباشی باید دیدگانت نمناک و دلت آرام شود از حضور کسی که بفکر توست، کسی که هزار نام دارد و من چقدر عاشق این نامهایم، یا دلیل المتحیرین، یا غایت آمال العارفین..... 

امشب اما نصیبم نشد در آن فضا قرار بگیرم و به خودم فکر کنم، ولی با همان حضور کمرنگی که در خانه میسرم شد وقتی به خودم رجوع کردم دیدم امسال هیچ آرزویی ندارم و هر چه بالا و پایین می کنم چیزی از خدا نمی خواهم جز صبر و ایمان، و البته سلامت مادر و دیگرانم، که براستی طاقت دردمندی هیچکس را ندارم، ولی برای خودم نه هرگز فکر هم نمی کردم که اشکریزان ازش بخواهم به دوسیه ما رسیدگی کند یا تعجیل کند، خدا را سپاس می گویم که تا امروز گرچه دلتنگم، گرچه کم صبرم، گرچه سختم است ولی هر بار که خواسته ام دست بدعا شوم تنها به خودش واگذار کرده ام و بس، و گفته ام خودت بهتر می دانی برایم چه خوب است و چه بد، هر وقت خواستی برنامه بریز جورش کن، تا آخر جولای؟، تا آخر دسامبر امسال؟، تا سال دیگر؟، هر طور صلاحمان است، ولی درعوض برایمان صبر عطا کن، برای من البته صبری مضاعف تا بتوانم به دوش بکشم مادر بودن را، و همینطور که برای دخترم گیره مو و کفش رو فرشی می خرم بتوانم روزی لااقل یکبار هم به آغوششان بکشم و نوازشی که هیچگاه از کسی دریافت نکرده اند را بهشان بدهم، آخ که من چقدر بیرحمم در ظاهر، در اعمالم، در صدایم، و تمام عطوفت زنانه ام خلاصه می شود در حرص خوردن از اینکه دیر نکند و کم نخورد و کفش هایش جفت نباشد و شورتش لک نداشته باشد، کاش در عوض اینهمه سختگیری روی دقیق بودن بیرون رفتن و آمدن و ست بودن لباس ها و ساعت و کیف و کفش شان می توانستم محبتم را بریزم روی دست هایشان، روی گونه هایشان، چرا نیستم؟؟؟

 از خدا تنها صبر و ایمان برای ادامه طریق زندگیم خواستم و بس، و برای مادرم سلامت، برای تمام مادران دنیا سلامت، و اینکه درد نکشند، یا لااقل کمتر درد بکشند.......