ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

همسفر

طی چهل و دو روز اقامت همسر در ایران به هفت شهر شدیم، زیرا خانواده همسر و بنده در این هفت شهر سکونت دارند، تنها کاری که برای خودمان کردیم رفتن به شمال برای سه شبانه روز نخست بود، و تا یخ هایمان آب شد مجبور بودیم راهی دیار خانواده همسر شویم، قضیه از این قرار بود که طبق توافق قبلی قرار نبود تاریخ دقیق آمدن همسر به گوش خانواده اش برسد تا دستمان در سفر دو نفره مان بازتر باشد، اما از آنجا که همسر محترم از آن دسته فرزندان خلف بشمار می آیند درست در شب رسیدنشان که در تهران مستقر بودیم زنگ زدند به پدر گرامی و آمدنشان را خیر مقدم عرض کردند!!!!! و خب باقی ماجرا خیلی دور از ذهن نیست که تلفن راه به راه زنگ بخورد و ابراز احساسات از آمدنشان توسط برادران و خواهران محترم بعد از سه سال که متین امان ازتکه انداختن ها وگپ های بجا و بی جای بعدی ،می گذاشتید یکهفته بعد خبر می دادید، اِ واه! چه غلطا، الآن کجایید؟ دارید خوش می گذرانید لابد و....."

و بعد توضیحات بنده که علیرغم حالت درونی ام مجبور بودم با لبخند پشت تلفن عرض کنم و البته بدون رو در بایستی و خیلی راحت بگویم، جانان ما! اصلا" از روز نخست قرار نبود تاریخ دقیق آمدن همسر را به خاندانشان اطلاع دهیم، و مثلا" ما زن و شوهریم و بعد از یکسال و نیم همدیگر را می بینیم، همسر از سر ادب و احترام زنگ زدند به قبله گاه گرامی شان اطلاع دادند، جای خوش آمدید و خیر مقدم و ابراز خوشحالی از وصل ما باید این چرندیات را بگویید و تو گویی براستی تازه می فهمیدند ما چه بدبختیم که بعد یکسال و نیم آمده ایم همدیگر را ببینیم درست در شب نخست سیل زنگ ها و تماس ها به ما هجوم آورده تازه ناخرسندند که چرا مستقیما" سر از شهر و دیار آنها در نیاورده ایم و رفته ایم هتل، چه غلطی داریم در هتل بکنیم؟ اصلا" چه لزومی دارد وقتی خانه خواهر همسر ما در بومهن است ما برویم هتل؟؟؟!!!!!!!

یک چنین حالت هایی ما در شب نخست سفر داشتیم با خودمان!

پس از تهران برای سه روز رفتیم شمال، سپس شهر همسر و بعد مشهد و الآن یادم آمد که یک پستی در مشهد گذاشته بودم!

پس از مشهد دوباره برای برگرداندن مادر همسر رفتیم شهر ایشان و بعد باز برای ادای احترامی دیگر به خواهر بزرگ همسر به شهر خواهرشان و سپس به شهر خواهر بنده که کلی شاکی بود که گذاشته اید در آخر سفرتان آمده اید اینجا و دیر است و زود می خواهید بروید و از این حرفها!

از شهر همسر به تهران و سپس بومهن و سپس تهران و باز بومهن و در نهایت امر دوباره برای چک نهایی بینی مبارک همسر به مشهد شدیم، بقول همسر باید سر فرصت بنشینیم و حساب کنیم چند ساعت و شبانه روزمان در مسیرهای بین شهری گذشته است، و خب ما آنقدر هنوز پولدار نیستیم که بتوانیم تمام مسیرها را با هواپیما بپیماییم و در وقت مان صرفه جویی کنیم! 

مشهد آخرین و بستن بارِ نهایی همسر برای تهرانِ آخر!

و من که سالها بود حسرت گذشته را نمی خوردم، و جز ایام کودکی در انتهای یک اردوی مدرسه که آرزو می کردم کاش الآن صبح می بود تا می توانستم تمام روز را خوش بگذرانم، دیگر یادی ندارم از حسرت گذشته را خوردن که گذشته بیش از خاطرات خوبش خاطرات بد دارد برایم، بشدت حس می کردم باید حسرت روزهای گذشته سفر همسر را بخورم، نه اینکه بگویم باید بیشتر خوش می گذراندم و اگر اینطور می کردیم بهتر می بود و یا حتی چرا اینهمه سفر کردیم و به خودمان کمتر رسیدیم، نه، که فقط آرزو می کردم کاش روز نخست سفرش می بود، که من هراسان خود را از را%D