آن شب که آخرین پست را نگاشتم بدترین شب چند سال اخیر نامگذاری شد، به رغم تصور ما که فکر می کردیم تب دختر کنترل شده است و چون تا آنموقع که خوابید دو دوز داروی مسکن و آنتی بیوتیک گرفته بود فکر می کردیم تب رفع و یا حداقل کنترل خواهد شد اما همان شب از ساعت یک تا سه صبح که بیدار شده بود و تب داشت و از خوردن دارو امتناع می کرد و متوسل به زور شدیم و بعد با سرفه و استفراغ دارو ها را بالا آورد، نمی دانستیم چه باید بکنیم، از دیروزش غذای درستی هم نخورده بود، نخوابیده بود و تب بالا داشت، چندین عامل باعث بهم ریختگی حال و احوالش شده بود و این امتناع از خوردن دارو را صد برابر می کرد وگرنه داروی بچه اصلا مزه بدی ندارد و در شرایط نرمال تر هیچوقت اینقدر بد عنقی نداشت.
خودم هم که از دیروز واقعه خسته و کم خواب بودم خیلی حال بدی داشتم، روز بعدش سر کار نرفتم( برخلاف آنچه اینجا نوشته بودم) و دختر تا نصف روز خوابید اما من نتوانستم بخوابم، از بعدازظهر کمی بهتر شد اما اینبار نگران یبوست بودم چون آنتی بیوتیک هم می خورد و از دو سه روز قبل هم دفع نداشت، شب دوم هم البته با کمی تفاوت از شب فاجعه تب داشت، روز چهارشنبه رفتم سر کار و همسر از خانه کار می کرد، و وضعیت دختر بهتر بود.
چهارشنبه صبح توی آشپزخانه دفتر بودم تا کافی ام را آماده کنم که تیم لیدر آمد دنبالم و گفت بیا توی تیم یک جلسه هست، در جلسه هر دو تیم لیدر و منیجر و من و فوزیه نام( همکارم که او هم کلاینت ساپورت ورکر هست) اد شده بودند و منیجر بعد از سلام گفت تصمیم بر آن شد که هر دوی شما که برای اکتینگ کیس منیجر اپلای کرده اید برای این پست انتحاب شوید و از دوشنبه هر دوی شما اکتینگ کیس منیجر خواهید بود برای شش هفته!
حالا یک چیزی را قبلش توضیح بدهم برای روشنی، فوزیه بعد از من آمد به دفتر، دختر جوان و فرزی هست، بعد از من هم به سفارش و هدایت من از طریق همان ارگان که من مدرکم را گرفتم دیپلمایش را گرفت، هم من و هم او بدنبال فرصت کیس منیجر شدن بوده و هستیم، درست تر بگویم رقیب من در این دفتر او هست.
دو ماه پیش یکی از همکاران کیس منیجر مجبور شد دو ماه زودتر مرخصی های زایمانش را شروع کند و او از بهترین همکارانی بود که داشتم و درواقع منتور و مربی من بود که با حوصله و دلسوزی بسیار به من آموزش می داد، هر سوالی داشتم بدقت توضیح می داد و هم او بود که بسیاری وقتها بهم می گفت تو لیاقت کیس منیجر شدن را داری، از طرفی او تنها کیس منیجری بود که بیشترین تسک را به من می داد با ذکر راه و روش انجامش و در سوپرویژن می تینگ هایش هم به کرات از همکاری های من و استعداد و اخلاق حسنه ام به تیم لیدر می گفت و حتی جوری بهش فهمانده بود که اگر مرخصی هایش شروع شد بهترین گزینه برای ادامه کار با کلاینت هایش ساغر هست.
حالا در چنین مواردی که کیس منیجر می رود سفر مثلا" کل مرخصی هایش را می ریزد توی بلیط سفر خارجی و برای شش هفته نیست و یا کلا استعفا می دهد یا مثل این همکار مرخصی زایمان می رود، سازمان بنا به لود کاری اش کلاینت های یتیم را پخش می کند بین بقیه کیس منیجر ها، اما چون در شرایط حاضر لود کاری خیلی زیاد است و همکاران بیش از حد ظرفیت کلاینت دارند، این اواخر این مشکل با استخدام اکتینگ ها رفع می شود.
همکار حامله بخاطر افت فشار پایین تجویز استراحت مطلق شد و بلافاصله دفتر را ترک کرد و مرخصی زایمان دو ماه زودتر شروع شد، خب، آنموقع من اطمینان صددرصد داشتم که حالا که دیپلم هم دارم سریع من را اکتینگ می کنند، چون تمام کلاینت های همکار را با ذکر نام و مشخصات و مسائلشان می شناختم بیش از هر کسی.
سه روز پس از رفتن آن همکار یکهو تیم لیدرم من را خواست توی راهرو و با ناراحتی(!) و اندکی خجالت گفت تیم منیجمنت فوزیه و ایلیا را بعنوان اکتینگ بجای فلانی انتخاب کرده اند و تو خیلی خوبی و خیلی به کلاینت های همکار آشنا هستی اما چون مدرک نداری نتوانستیم تو را برگزینیم و تو بهترین گزینه بودی و متاسفم!
توی چشمهایش نگاه کردم و گفتم( کاش میشد بهش گفت مردک احمق) مگر من به شما نگفتم من مدرکم را گرفته ام؟ فوزیه بعد از من به سفارش من مدرک گرفت، حتی سابقه کاری اش در این دفتر از من کمتر است، چطور فراموش کردی؟ و چه بگویم، او فراموش کرده بود، و او کسی هست که باید در جلسات میان دفتری منیجر را راضی به انتحاب من می کرد، درواقع او وکیل من و سایر همکاران در تیم خودش هست، اما چه کنیم که شانس ما هم از این تیم لیدر اینطوری است!
این از این!
بعد گفت الان چه حسی داری گفتم حس حسادت، چون بشدت اینرا حق خودم می دانستم.
بلافاصله منیجر من را خواست توی دفترش و گفت فلانی بهم گفت که تو خیلی ناراحت شدی، من گفتم من در عین حال برای دوستانم خوشحالم، ولی ناراحتی ام بابت این فراموشکاری تیم لیدر بود، که منیجر گفت الساعه مدرکت را برای بخش ادمین و من ایمیل کن و من شخصا" به تو و کارت اطمینان دارم و تنها دلیلی که تو را انتخاب نکردم این بود که نمی دانستم مدرک داری( من مدرک را برای آنها نفرستادم چون مترصد اعلام پست بودم تا آنموقع دست پر و با رزومه آبدیت اعلان کنم).
خلاصه که الان هم با این اعلان اکتینگ مشخص بود که با آن تجربه اکتینگ دو هفته ای فوزیه، مقام او در بدست گرفتن این یکی هم بالاتر از من هست اما بهرحال شاید بنظر خودشان لطف کردند و هر دوی ما را انتخاب نمودند.
از دوشنبه بجای تسک های سایر کیس منیجر ها، باید با لود کاری خودم و کلاینت های مشخص شده خودم کار کنم باشد که رستگار شوم!
این هفته دو بار در منزل مان جلسات همسر برای کاندیداتوری اش بود، اولی که چهار والنتییر( داوطلب کار با همسر) استرالیایی بودند و برای غذا پیتزا سفارش دادیم و من هیچوقت استرس خاصی برای خارجی ها ندارم، دومی اش دیشب بود با حضور پنج تن از تاجران( بیزینس من ها و صاحبنظران افغانی) و یکی از همان والونتییرهای اوزی، و من از دیشبش یک غذای ساده درست کردم، روزش هم ساعت سه از دفتر اجازه گرفتم و آمدم خانه، و سالاد و وسایل پذیرایی را آماده کردم، و وقتی آمدند چای بردم و آمدم به درست کردن برنج.
دیشبش هم ساعت دوازده خوابیدم بعد از تمیز کردن خانه، و خلاصه آقایان آمدند و در سالن جلویی نشستند و صحبت کردند، قبل از این جلسه با دو تایشان که صمیمی تر هستیم صحبت شده بود و آنها اینطور نظر داده بودند که ببین، شما در وهله اول فقط باید با آنها مشورت کنی و ابراز تصمیم کنی و حمایت معنوی شان را بدست بیاوری، مرحله بعدی که حمایت اقتصادی است خودبخود بوجود می آید.
دیشب هم همسر مراحل انتخابات، روندش و کارهایی که باید بکند را لیست وار توضیح داد، آقای اوزی که خودش یکبار شهردار یکی از شهرهای ملبورن بوده و سالها کانسلر بوده از شرایط نسبتا"خوب همسر در انتخابات گفت و حمایتش را اعلام کرد، آقایان خیلی خوشحال شدند و همگی حسن نظرشان را راجع به این اقدام بیان کردند و کامنت هایی دادند و نظراتی بیان شد.
من اینطرف سفره شام ساده ای چیدم و گرچه از زمانی که گفتم برای شام بیایید باز خیلی طول کشید و بحث ها داغ بود و غذا رو به سردی بود ولی بالاخره آمدند و خورشت قیمه و خوراک سبزی و الویه من را خوردند و برگشتند به ادامه بحث!
اینرا نوشتم که داخل پرانتز یک احساسی را بنویسم. من و همسر از طبقه متوسط رو به پایین جامعه مهاجری در ایران بودیم، اینرا در من علاوه کنید به خانواده مذهبی و انقلابی و ولایی، که دنبال رزق و روزی بودن و کارگری حتی برای رفع و رجوع هزینه های جاری ساده زندگی در مرحله اول آموزش و پرورش ما نبود، بجایش داشتن روحیه انقلابی و مذهبی، تعهد دینی و مشارکت های فرهنگی و سیاسی_ مذهبی جزو لاینفک تربیت ما بود، ما نوروزها سفره نداشتیم، لباس عروسی و عزای مان یکی بود، لباس مدرسه مان لباس مهمانی بود، هیچوقت داشتن لباس مجلسی برای شرکت در عروسی ها برای مادرم مهم نبود، می خواهم بگویم سیستم تربیتی خانوادگی من حالا با اندکی تفاوت در بیان خانواده های عموها و عمه و دایی ها، همین بود.
من خودم از دوران نوجوانی به خودم که آمدم دیدم چقدر از فقر متنفرم، و هیچ توجیهی برای رشد اقتصادی نداشتن، پس انداز نداشتن، درجا زدن و شبیه پارسال زندگی کردن وجود ندارد جز تن پروری و حماقت، و از همان موقع انتقاد داشتم و از همان موقع آرزو داشتم اطرافیانم مخصوصا" خانواده خودم بینش اقتصادی و رشد مالی داشته باشند ولی متاسفانه هیچوقت شاهد چیز خاص قابل بیانی نشدم.
در زندگی خودم از همان سالهای نوجوانی ترتیب چیدم، در جوانی دلارهای کار بامیان را دانه به دانه جمع می کردم تا بتوانم مشکلی از مسائل خانواده را حل کنم، در حد توان خودم کارهایی کردم و الان هم تمام تلاشم در زندگی اینجا رشد اقتصادی و رفاهی هست، چیزی است که هیچ راه فراری ندارد، من شاید تنها کسی باشم که هیچوقت خودم را مقایسه نمی کنم که اگر کردم هم هیچوقت خودم را سرزنش نمی کنم که مثلا" چرا از برخی افراد عقبم.
حرفم این است که من دیشب میزبان چند نفر از میلیونرهای جامعه افغانی بودم، آدم هایی که هیچ تفاوتی با بقیه ندارند بجز اینکه در زمانی که باید، برنامه درست چیده اند، تلاش کرده اند، زندگی شان نظم داشته است و گاهی پاره شده اند از خستگی اما دست از هدف برنداشته اند، یکی شان آخر مجلس تعریف کرد که یکبار از فرط خستگی پشت چراغ قرمز خوابش برده و بعد از چند بار سبز و سرخ شدن همانجا مانده بوده تا پلیس بیدارش کرده.
می خواهم بگویم تربیت دینی خانوادگی ما طوری بود که می گفتند پول کثافت است و پولدار که شوی لجن زار می شوی ( نه با این شدت ولی منظورشان این بود که پول مهم نیست دیانت مهم است، سرت را بالا بگیر اگر باسوادی فدای سرت که فقیری، علم بهتر است از ثروت).
حالا در سن چهل و سه سالگی، چه دروغ بگویم، به چشم خود می بینم که همین پول چه قدرتی دست و پا کرده برای صاحبش، و همین پول قرار است دست ما را بگیرد برای استفاده از همان علم، و ما دیشب میزبان آن پول بودیم برای کسب امتیاز مدنی، برای اعتبار یافتن بیشتر پیش مردم، ما نیاز به حمایت صاحبان قدرت اقتصادی( به تبعش جایگاه فرهنگی و معنوی) داریم تا از آن جایگاه فرهنگی و سواد علمی مان بهره ببریم.
سوای از حمایت اقتصادی که بحث دیگر است، ما برای باز کردن جایگاه فرهنگی فردی مان، نیازمند صاحبان قدرت اقتصادی جامعه خودمان هستیم.
بخش دیگر صحبتم این است که، دلم می خواست مثلا" یکی از آقایان آخوند فامیلمان دیشب می بودند بهش می گفتم الان این حاجی فلانی که همیشه نمازش سر وقت است و حج هم رفته و هیچ کار غیر مشروعی نکرده و از طرفی پولش از پارو بالا می رود و دست صد یتیم و بیچاره را می گیرد کجای کارش اشکال دارد؟ کجای این پول بد بوده؟ چرا بجای آموزش درست مکتب تان، ریدید به پول و اقتصاد؟ کجای رفاه عیب دارد؟ زن این آقای حاجی ماشین خوب سوار می شود و غذای خوب و سفر خوب می رود با مال حلال و پاک، کجایش بد است؟ الآن خانواده این آقا در سلامت و رفاه هستند کجایش اشکال دارد؟
بعد آقایان همگی ساده، مودب، سر به زیر، انسان، خدایی خیلی لذت بردم و همزمان هزار نجوا و سخن در درونم بود که بسیار خسته خفتم!
و امروز یازده صبح بیدار شدم و تنها دلیل ناراحتی ام نریدن دختر است!
داشتن مال و ثروت زیاد هیچ اشکالی نداره مساله این است که در زندگی انسان هدف بعد مادی است یا معنوی؟ اگر بعد معنوی باشد و این مال در خدمت آن خیلی هم عالی، ولی آنچه که نهی شده هدف دیدن مادیات و حب مال است.
مرز بین هدف و وسیله بودن مادیات برای زندگی خیلی مهمه که اگر فهمیده بشه آدم راهش را یافته!
سلام
امیدوارم حال دخترتان بهتر شده باشد و جناب همسر هم موفق باشند.
در مورد پاراگراف آخر حرف زیاده و من هم توانایی بحث را ندارم. امیدوارم دوستانی که میتونن نظرشونو بدن.
دختر خوب شد، بله حرف زیاده، ممنونم
سلام ساغر جان

بسیار خوب مینویسی ممنون از این که تجربیات و اتفاقات زندگی را با ما شریک میشین راستش همیشه شما را تحسین میکنم برای اطرافیان مثال میزنم که با جرئت و تلاش به این نقطه رسیدین. ان شالله همیشه در اوج باشید.
برای دختر جان هم شربت معده آلومینیوم ام جی اس اگه صلاح میدونین بهش بدید زود جواب میده.
ای جانم ممنونم عزیز، دختر بالاخره اجابت مزاج نمود
انشالله به همه آرزوهات برسی
ممنونم از کامنت پر مهرتان
سلام. در خصوص پول و مال، تا جایی که من میدانم، پول داشتن هیچ وقت بد دانسته نشده، عدم استفاده درست یا استفاده از پول در راه نادرست اشتباه دانسته شده!
در نظر بگیرید در اسلام و مخصوصا مذهب شیعه چقدر به دادن قرض الحسنه به دیگران توصیه شده؟ خب اگر پول نباشد چطور باید قرض داد؟
یا دادن صدقه، هبه کردن و بخشیدن, دادن خمس، اینها همه مواردی است که توصیه شده!
همه هم به پول نیاز دارد!
اصلا برگزاری مجالس مذهبی!
همین الان بسیاری از کسانی که این امور را انجام میدهند افراد پولداری هستند که قریب به اتفاقشان خود و خانواده شأن از پول برای رفاه شخصی هم استفاده میکنند.
آنچه ما از دین فهمیدیم در دین پولدار بودن بد نیست بخدا!
صددرصد با گفته های شما موافقم، درستش هم همینه، سفارش به کسب معقول مال برای رفع حوایج زندگی و پس انداز و دستگیری از نیازمندان، اما خیلی وقتها بخاطر راحت کردن خودشون نه تنها تشویق نکردن که با تفسیر منفی، ذهنیت ها رو به تنبلی و توجیه بی برنامگی از نظر مالی سوق دادن.
چقدر قشنگ ادم از فرط خستگی از پیشرفت و تلاش برای یه کار خوب پشت چراغ قرمز خوابش ببره..چقدر این خستگی میچسبه!
ولی باحال بودا
این ماجراهای اعتبار دادن به فقر و سرزنش ثروتمندان یک بخشش برمیگرده به تفکرات مارکسیستی که در دهه شصت و هفتاد میلادی مد بود و ایدولوژیست های اسلامی هم مطابق مد روز این قسمت از دین رو پررنگ کردن.
دقیقا همینه، تفکرات اون زمان خیلی انقلابی، محکم و بی برو برگرد بود و ما دهه شصتی هام که وسط ماجرا
سلام بانو جان خواننده نسبتا خاموشتون هستم اما این بخش نوشته هاتون در مورد اقتصاد عالیییی بود لذتتتتت بردم
موفق باشی و توانمند و پر تلاش
میبوسمتتتتت
ای جانم، ممنونم بابت کامنت عزیزتون
اتفاقا در دارین اسلام برای رزق حلال سفارش بسیار شده.چه خوبه که از راه حلال پول داشته باشی و به دیگران کمک کنیم.که در دین اسلام بسیار سفارش شده
بله همینطوره