ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک. امروز و دیروز بعد از مدتها هوای خیلی گرم را در ملبورن تجربه کردیم، دمای بالای سی و پنج درجه و ترجیح دادیم در خنکای خانه بسر ببریم، بچه ها در حال بزرگ شدن هستند، دختر چهار ساله و چهارماه و دو هفته ای و پسر که یک هفته مانده هشت ساله شود گاهی تصمیم می گیرند که همبازی باشند و باهم بازی می کنند.
دو. برای تولد امسال پسر کمی حرفه ای تر عمل کرده ام و تم فوتبالی به سفارش کیک داده ام و از وبسایت شین شمع و بادکنک و پاکت های طرح توپ خریده ام و امروز رسید.
برای پک های هدیه هفت بچه مهمان از بین همکلاسی هایش هم نفری یک دستبند که طرح توپ دارد گرفته ام و پسرم قرار است لباس مسی بپوشد و کیف کند.
سه. امسال برای هفته ای یک روز در یک کورس فوتبال ثبت نام بود و شنبه ها یکساعت فوتبال تمرین می کرد که از سال آینده باید به دوره سنی بالاتر ثبت نامش کنیم، می گوید در بیست سالگی به اسپانیا می رود برای ادامه دادن به فوتبال در تیم دلخواهش " بارسلونا" ، تمام دنیایش فوتبال است و بین تمام بچه های کورس فعلی اش مشهور به بهترین فوتبالیست و گل زن است.
چهار. این هفته توانستم مبلغ بیست هزار دلاری که به خواهرم مقروض بودیم را از حقوق خودم ادا کنم و پس از سالها مبلغ اندکی هم برای مادرم بفرستم، دیگر به کسی مقروض نیستیم و ازین ببعد پس انداز خواهیم داشت.
پنج. همسر دارد در همان شهرداری فعلی برای کارهای بالاتر اپلای می کند و پیشنهاد من این است که در شهرداری شهر خودمان که کاندید هم کرد به جستجو بپردازد که هم نزدیکتر است و هم شرایط ارتقای بهتری خواهد داشت بعلت سابقه کاری و کاندید کردن.
شش. من در محل کارم پس از اعلان پست نماینده کمک های اولیه بودن و ارسال تقاضایم قبول شدم و پس از یک روز دوره تعلیمی و اخذ مدرک رسما بهمراه یک نفر دیگر فرست اید افیسر هستیم که حدود ماهی چهل دلار به حقوق مان افزوده می شود.
در این مدت دو مورد حادثه نه چندان مهم، یکی برای یک کلاینت و دیگری برای یک همکار رخ داد، یکبار دو کلاینت باهم گلاویز شده بودند و طرف با مشت زده بود به زیر چشم طرف مقابل اما خونریزی رخ نداد و من فقط ازش پرسیدم اگر نیازی به کمپرس یخ دارد بگوید که طرف عصبی تر از این حرفها بود و رفت اداره پلیس، دفعه بعدی پای همکار خورد به گوشه دراور و کبود شد و کمپرس یخ گذاشتم رویش، برای هر دو حادثه ریپورت داخلی دادم و تمام.
اما یکبار یکی از کلاینت ها دچار حمله پنیک شد و من به آمبولانس زنگ زدم و این برای بار اول در عمرم بود و خیلی طول کشید که قانع شوند و بیایند.
اینجا کسانی که تحت حمایت دولت هستند و درآمدی بجز حقوق دولت ندارند کلیه مصارف پزشکی به شمول آمبولانس رایگان است و یکی از حقوق مسلمی که برایشان در جلسات شرح می دهیم همین است اما من برای اولین بار خودم که زنگ زدم فهمیدم به این راحتی ها هم آمبولانس نمی فرستند.
زنگ که زدم و مشخصات مریض را گرفتند و شرح مختصری از آنچه رخ داده را برایشان گفتم گفت شرایط مریض بحدی نیست که آمبولانس بفرستیم اما هر ده دقیقه یک پرستار به شماره شما زنگ خواهد زد ولی چنانچه شرایطش تغییر کرد شما خبر بدهید، در این بین برادر بیمار توسط دخترش باخبر شده بود و آمده بود بالای سر خواهرش، همزمان شرایط خانم شدت گرفت و همانطور که دراز کشیده بود گفت دست هایم لمس شده اند و ما شرایط را مساعد درخواست مجدد دانستیم و دوباره زنگ زدم و گفتم این می گوید دست هایم بی حس هستند و دندان هایش را قفل کرده، باز گفت نفس می کشد؟
گفتم بله، هوشیار است؟ بله، بعد پرستار خواست که با خود بیمار حرف بزند، در همین لحظه برادر مریض گوشی را گرفت و حسابی داد و بیداد کرد آنهم به فارسی، پرستار گرچه فهمید اوضاع خراب است ازم خواست که برایش ترجمه کنم من هم گفتم ایشان برادر بیمار است و از حال خواهرش نگران، و دارد شما را تهدید می کند که مبادا سر خواهرش بلایی بیاید و شما اهمال کرده باشید.
خلاصه که سر و صدای مرد جواب داد و گفت آمبولانس تا ده دقیقه دیگر آنجاست.
آمبولانس هم آمد بررسی کردند و گفتند این حمله عصبی است و بردنش به اورژانس بیمارستان هیچ مشکلی را رفع نمی کند، سعی کند آرامش خودش را حفظ کند و در اسرع وقت با دکتر عمومی اش جلسه ای مخصوص همین موردش بگیرد.
به تقاضای ما آمبولانس بیمار و دخترش را تا خانه اش رساندند و برادرش پیاده رفت.
کار بزرگی کرده بودم و مانند یک قهرمان گزارش نوشتم و رفتم خانه.
من در تمام کودکی هایم این صحنه را دیده بودم وقت هایی که مادرم دراز به دراز می افتاد و بدنش سفت می شد و دهانش قرص، به نفس زدن می افتاد و بعد مدتی یا از هوش می رفت یا به خواب، می دانستیم که نیاز به خلوت دارد و می دانستیم که از ناراحتی و تنش های روحی است اما آن موقع آنقدرها بزرگ نبودیم که مثلا فردایش مادرم را ببریم دکتر و مخصوص حالت روحی و عصبی اش پیگیری کنیم، تا وقتی که این به درجات بالا رسید و بعد برادرم اوج گرفت و بارها آمبولانس را زنگ زدیم و بعدش پیگیری های دکتر.
متخصص مغز و اعصاب هم دید و دارو داد و تا الان دارو می خورد و همگی باید مراقب باشیم حالت عصبی و روحی و خبر ناگوار یا ناگهانی بهش ندهیم تا از حمله جلوگیری کرده باشیم.
به دختر بیمار گفتم مادرت سنی ندارد و قوی است، مادرها قوی هستند باید به خودش زمان بدهد از این اولین سال مهاجرت تنهایی با شماها در کشور جدید عبور کند، نترس و فقط آگاه باش و در کنارش.
هفت. دیروز در آن اوج گرمی دفتر یک پرنده جوان را در کنار دیوار نشسته و خاموش دیدیم، همکارم گفت این از صبح همینجا نشسته است و بنظرم حالش خوب نیست.
رفتم برش داشتم و بله، پرنده حال نداشت حتی نمی توانست پنچه هایش را روی انگشتانم محکم کند و هر لحظه به طرفی می غلتید.
برایش آب آوردم کمی خورد، یکی گفت بگذار در سایه، یکی گفت نه بگذار توی افتاب، من گذاشتنش روی سبزه ها که خنک باشد حتی اگر آفتاب بیاید رویش، آب را هم گذاشتم کنارش.
یکساعت بعد که رفتم بهش سر بزنم مرده بود، تیم لیدرمان توی تیم مسنجر عکس من را که داشتم پرنده را وارسی می کردم گذاشته بود و کپشن نوشته بود،" فرست اید افیسر"!
دلم بدجوری گرفت، آخر پرنده طفل بود، می دانم که حیوانات وقتی یکی از بچه هایشان مریض و ناتوان باشند از بقیه جدایش می کنند تا به بقیه سرایت نکند، با خودم فکر کردم پرنده مادر به این چه گفته وقتی با آن جان نحیفش وادار به پروازش کرده، گفته بیا برویم پرواز یاد بگیر و بعد ولش کرده و رفته؟! چون قشنگ معلوم بود کودک و نو پرواز است، دلم برای پرنده مادر هم سوخت، براستی طبیعت چقدر بی رحم است!
هشت. امسال دفتر مرکزی سازمان برای آخر سال یک گردهمایی بزرگ با اشتراک کلیه کارمندان سراسر ملبورن برگزار می کند و دارند روی چگونگی جشن و کیفیتش کار می کنند، از هر سایت هم خواسته اند یک برنامه مثل استند آپ کمدی یا رقص یا موسیقی یا خواندن یا هر چیزی که دوست دارند اجرا کنند و از بین تمام برنامه ها یک گروه را برنده اعلام می کنند، منیجر ما گفت روی این مورد باید روی ساغر حساب کنیم او بهترین گزینه برای این هدف است.
من توی محل کار در جمع ها و مراسم هایی که گاه بگاه می گیرند دلقک جمع هستم با همان زبان الکنم همه را می خندانم و خوشحال می کنم، مثلا یکبار که ناهار دسته جمعی سفارش دادند و دورهم بودیم و از قضا تولد یکی بود و برایش کیک هم آورده بودند هنگامی که کیک را آوردیم و او را سورپرایز کردیم بعد از فوت کردن شمع ها من کل کشیدم برای کات کردن کیک با چاقو رقصیدم به طرز مسخره و خنده دار و همگی داشتند ریسه می رفتند و بعد از ان روز چندین نفر آمدند که به ما یاد بده کل بکشیم!!!!
برنامه جشن دفتر مرکزی یازدهم دسامبر است، ببینیم چه خواهد شد!
سلام
مقدمتان را به جمع همکارانم گرامی میدارم.
پس تا چند سال دیگر باید منتظر حضور یک بازیکن اهل افغانستان در تیم بارسلونا باشیم. این را هم بگویم که گرچه سخت است اما غیرممکن نیست. نمونه اش ندیم امیری.
چه خوب که دیگر به کسی مقروض نیستید. به امید افزایش روز به روز میزان پس اندازتان.
ممنونم بخاطر کامنت و آرزوی نیکتان
وااااای ساغر خیلی حرکتت بامزه بود کل کشیدن و رقص چاقو :))
نمیدانم شاید پرنده ی مادر مثل ما فکر نکرده است؟ شاید از اینکه چند جوجه را به سلامت بزرگ کرده خوشحال و راضی بوده است :( خیلی طبیعت بیرحمه. یه وقتهایی فکر میکنم واقعا نیاز به اینهمه بیرحمی نبود.
ممنونم عزیز
خداروشکر که شاد هستید
مهربانی عزیز
سلام گلبانو همیشه بخندی و بخندانی که هر دو هنره در این روز و روزگار پیشاپیش تولد گلپسر بارسلونایی مون مبارکککک

ممنونم عزیزدل، چقدر کامنتتون پرمهر بود برام
خوشحالم که تونستین در کارتون پیشرفت کنین و ارامش بیشتری داشته باشین
ممنونم عزیزدل
هرچه میگذره با تحقیق و گزارش اقوام و دوستان که مهاجرت کردندمیبینم از خیلی نظرها مثل پزشکی و انتخابات و...ایران فعلا از همه سرتر هست.فقط تبلیغ منفی علیه ایران زیاده.طرف اینجا از حاذقترین پزشکان مغز بوده و آنجا راننده تاکسی ویا اینجا رییس بانکوانجا توی جاده پرچم نگه دار.موفق باشید
ممنون بابت کامنت، ولی اینقدر راحت نمیشه با دو مثال نتیجه ای که عرض کردید رو گرفت، حاذق ترین پزشک و رئیس بانک هم اگر از راه درست پیش برود و راهش را پیدا کند اینجا هم می تواند در همان رشته خودش کار مناسب پیدا کند اما زمان می برد و به همت افراد بستگی دارد، و البته گاهی مهاجرت در سنین بالا اون صبر و توان لازم را بین آشوب ها و استرس های جابجایی از بین می برد و شاید این دلیل دنبال نکردن راه قبلی باشد.
سلام پست جدید مبارک
خدا رو شکر که مقروض نیستید
همیشه شاد باشید
ممنونم عزیزدل
کل کشیدن واقعا بانمک و جالبه
و بابت مورد چهار بابت خوشحال شدم و تبریک میگم ساغرجان
ممنونم عزیزدل