ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کلاس فوتبال بچه را از پنج شنبه شب به روز شنبه تغییر دادیم و خود را از رنج خستگی های یکروز کاری و بلافاصله نقل و انتقال بچه به کلاس آنهم خیلی وقتها زیر باد و باران این فصل ملبورن نجات دادیم، امروز هم البته بارانی و سرد است اما خیلی توفیر دارد به شرایط قبل.
بچه فوتبالش را می کند و من بعد از مدتها فرصت کرده ام تا بنویسم، دختر را گذاشتم خانه پیش پدرش که داشت کارهای کمپاین را انجام می داد، یک صفحه فیس بوکی مخصوص کمپاین درست کرده و هر هفته چند پست می گذارد از فعالیت های اجتماعی و کمپاینش، چند فیلم کوتاه تبلیغاتی درست کرده است از خودش و آدم های داوطلبی که کمکش می کنند، جالب و هیجانی است، و دیروز ویدیویی برایم فرستاد که نشان می داد یکی از بیزینس های بزرگ ویدئوی تبلیغی اش را در سوپرمارکتش روی صفحه تلویزیون گذاشته و به همسر گفته معمولا هفته ای پانصد دلار در ازای ساعت های مشخص برای نمایش تبلیغ می گیریم، برای شما مجانی نمایش می دهیم.
هوا بشدت امسال سرد است، صبح ها که خورشید هنوز بیرون نیامده و حتی اگر بخواهد بیاید ابرها نمی گذارند، روی شیشه ماشین لایه ای از یخ بسته است و مکافات داریم با زدودنش، پارکینگ ما برای دو ماشین جا ندارد و ماشین کوچولوی هندای من محکوم به سپری کردن شب ها در خیابان است.
کار اکتینگ کیس منیجری در هفته آینده وارد هفته پنجم می شود و بزودی ختم خواهد شد و متاسفانه در نقش های کیس منیجری حتی مصاحبه نشدم و شانس ها از بین رفت.
یکی از روزهایی که مطمئن شدم برای مصاحبه خواسته نشده ام و ددلاین اپلای کردن گذشته است دل یک دله کردم و رفتم اتاق منیجر، از تیم لیدر که بالکل قطع امید کرده ام برای محافظت و حمایت های کاری ام.
رفتم بهش گفتم منیجر! من بشدت از لطف شما برای این اکتینگ سپاسگزارم و واقعا هر روز کار جدید یاد می گیرم، من از وقتی که مدرک گرفتم هر نقش کیس منیجری که اعلام شده اپلای کرده ام ولی هیچوقت مصاحبه نشده ام، من فکر می کردم بعد از اپلای کردن زشت و گستاخی است اگر از منیجر یا تیم لیدر بخواهم من را حمایت کنند و در لابی هایشان حواسشان باشد اما امروز اینجا هستم که شفاف و رسا بگویم من را حمایت کنید، فلانی که اسم نمی برم هم رده من است، تابحال این بار دوم است که برای کیس منیجری اپلای کرده و حداقل مصاحبه گرفته، چرا من مصاحبه نمی گیرم، و من فکر می کنم حمایت تیم لیدر یا منیجر در این زمینه نقش دارد.
گفت من چرا توی وبسایت رزومه و ایمیل تو را ندیدم؟ ایمیل هایم را باز کردم و بر حسب تاریخ های ارسالی نشان دادم که حداقل در سه نقش کیس منیجری در اولین وقت اپلای،کرده ام، گفت، تو ایمیل را مستقیما" به بخش اداری اداره اصلی سازمان فرستاده ای، اگر بخواهی تیم لیدرها و منیجرها از اپلیکیشن با خبر شوند باید از داخل سایت، قسمت اپلای کردن وارد شوی و رزومه و کاورلتر را داونلود کنی، اینطوری سایت برای ما منیجرها نشان می دهد که چه کسانی اقدام کرده اند.
گفت ازین ببعد فقط از طریق سایت اپلای کن و حتما به من خبر بده تا بدانم.
نوشته را آنروز قطع کردم چون سرد بود و دستانم یخ زده بودند.
الان شب است و بچه ها خوابیده اند، همسر برای جلسه ای بیرون است.
امروز یک برنامه رونمایی کتاب بود که مدیر موسسه ای که ابتکار برنانه را در دست داشت از من تقاضا کرده بود برای اجرای برنامه همراهی اش کنم و من مجری برنامه اش شدم، راستش من هیچوقت بجز معدودی در برنامه های ادبی و اجتماعی اینجا اشتراک نکرده بودم، امروز ولی خوب بود و علیرغم استرس بسیار اما اجرای عالی داشتم در حدیکه پس از سخنرانی مهمان ها یک نکته را سوژه می کردم و چند جمله ای درباره اش حرف می زدم.
امسال برای محرم انجمنی که عضوش هستیم یک مکان را برای عزاداری اعضا رزرو و کرایه کرده بود و از شب چهارم تا شب عاشورا آنجا بودیم، محرم و برنامه های عزاداری برای من از وقتی که از ایران به افغانستان و بعد به استرالیا آمده بودم تعطیل بود، هرآنچه از عاشورا و فلسفه اش باید می دانستم را در سالهای لیسانس در دانشگاه تهران اندوخته بودم، امسال به جبر تعهد کامیونیتی و البته برای دیدار دوستان تمام آن چند شب بجز یک شب را شرکت کردیم و حس جالبی بود، نوحه های وطنی و عزاداری هموطنان در قاره جنوبی دنیا حال و هوای عجیبی داشت، یکی از نکاتی که برایم داشت عکس العمل متفاوت بچه هایم در شرایط مشابه بود، من تا وقتی که دختر نیامده بود بارها شده بود که در خلوتم گریسته بودم و پسر خان بجز سکوت هیچ عکس العمل عاطفی ای از خود نشان نمی داد، طوری که مجبور شدم بهش بگویم پسرم اگر دیدی کسی ناراحت است و گریه می کند حتما چیزی بگو، حداقل اشک هایش را پاک کن.
در آن چند شب چندین بار وقتی به خودم آمدم و دیدم دلم گریه می خواهد دختر هراسان و احوال پرسانه به اغوشم آمد و ازم می خواست گریه نکنم و حتی می گفت مادر من دوستت دارم گریه نکن!
روز آخر که دید کاری از پیش نمی رود خودش هم شروع کرد به گریه، دست از گریه کشیدم و بغلش کردم.
پسر در پاسخ به سوال من درباره چگونگی آن چند شب برنامه عزاداری گفت، اوکی قبول که یک انسان خوب توسط یک انسان بد کشته شده است اما این برنامه بنظر من خیلی احمقانه و خسته کننده بنظر می آمد اینکه برای ساعاتی خودت را بزنی و گریه کنی فایده ندارد.
حالا خر بیاور و باقالی بار کن.
بعضی وقتها خیلی خسته می شوم و خیلی کم می آورم، سرمای زمستان و سختی آماده شدن صبح و سپردن دختر به مهدکودک گریه ام را در می آورد گاهی، اما همچنان در کار منظم و در خوشرویی در صف اولم، زندگی را دوست دارم و از داشته هایم راضی ام، داریم به اندازه خودمان و راضی هستیم به همین.
این وسط آنجا در مشهد و بین خانواده اتفاقاتی رخ داده و اتفاقاتی رخ خواهد داد، من هیچ من نگاه!
گاهی فکر می کنم چقدر مثلا ده سال بعد دیر است برای نوشتن زندگی ام، ولی دستم زیر سنگ است الان و باید صبر کنم تا آن فرصت بدست بیاید برای قلم به دست گرفتن و نوشتن زندگی و آنچه بر من گذشت!
سلام
واقعا بچه های نسل جدید از ما باهوش ترند.
مخصوصا بچه های اینجا هیچ ارتباطی با معنا و فلسفه و توجیه دینی ندارند، همه چیز بر اساس منطق و اصول منطقی برایشان قابل پذیرش است و البته یاد می گیرند کاری به کار اعتقادات دیگران نداشته باشند.
به اقای دکتر رسولی
اصلا نشونه هوش نیست هر خانواده ای اعتقاداتی داره که اگه دوست داشته باشه به فرزندش منتقل میکنه جوانان و نوجوانان متولد غرب که توی عزاداری محرم شرکت میکنن باهوشند ولی اعتقاد دارن
یه خانوم دورگه ایرانی مقیم لوس آنجلس که فقط دبستان ایران بوده و مادرش آمریکاییه محرم داخل خونه ش پرچم میزنه خودشو و بچه هاش هرشب توی روضه هستن که من نمیرم همسرش دندانپزشک کودکانه و مرفه هم هستن جالبه یه دخترش محجبه س یکیشون نه و به اعتقاد هردوشون احترام میذاره اتفاقا این خانوم دهه شصتیه به پیجشون سر بزنین بد نیست sadatgirls@
ساغر جان مثل هر انسان دیگه ای مختارن هر جور دوست دارن بچه هاشونو تربیت کنن ....بین متدینین و غیر متدینین هم باهوش هست هم کم هوش
بی نظر هستم!
سلام سلام با کمال احترام به شدت موافق پسرجان هستم دمش گرم
به آقای دکتر ربولی
شرمنده بابت اشتباه تایپی
ببخشید مریم خانم
اگه منظورتون از دکتر رسولی من هستم باید بگم این که یک بچه در این سن با طرز تفکر والدین خودش چشم و گوش بسته موافقت نمیکنه و از اونها توضیح میخواد نشانه باهوش بودن اونه.
زمان بچگی ما به ما میگفتند در این ده روز باید عزاداری کنید و ما هم میگفتیم چشم!
درست!
ما تابعِ حاکم بودیم!
در ابعاد کوچک، پدر و مادر و در ابعاد بزرگ حکومت برای ما قابل انکار و رد نبود!
یک نقل قول از دکتر سروش بگم که میگفت همانطور که حس ریاضیات حس ادبیات و ... را در فرزندتان تقویت میکنید حس معنویت هم نیاز به پرورش دارد. میگفت هستند افرادی که معنویت نمیفهمند.
من خیلی دوست دارم دخترم بتونه جهان رو از دیدی غیر از دید منطق و ماده ببینه، این یک هنر و مهارته و لذتی که در ارتباط معنوی با جهان هست، در لذت های دنیوی نیست. درست مثل اینکه کسی نتونه از صدای شجریان لذت ببره، درواقع داره یه بخش از بودن در جهان رو از دست میده.
حالا واقعا جریان عاشورا هم یک معنویتی داره که رفته زیر خروارها آداب و رسوم. من خودم هم مراسم شرکت نمیکنم ولی اون ارتباط معنوی رو میتونم بفهمم.
بله برای خود من بیشتر اون احساس خاص و اتصال هزاران انسان به ماورا ارزش دیدن و غور داره، به پسرم هم همین رو گفتم. و براش قابل ارزش بود!
از آنجاییکه عموما (با تردید نمیگم همیشه ) این معنویت در راستای تأمین اهداف یک قشر خاص حاکم در میآید، من نمیتونم خیلی بهش ارزش بدهم.
در ضمن معنویت و هنر دسته بندی مختلفی داره، اون دوستی که صدای شجریان را مثال زدند، لذت بردن از اون برای شما ایدئولوژی به همراه نمیاورد، اما هدف از ایجاد و تقویت مناسک مذهبی و معنویت برخاسته از آن، بسیج افکار افراد جامعه در راستای منافع حاکمیت هست. بنابراین هر معنویتی اون چیزی نیست که ارزش انسانی و روحی بهمراه بیاورد.
و همه این معانی و تعابیر چقدرش ریشه در اون القای فکری و ساختار تربیتی نظام حاکم بوده؟
بیشترش، با ارفاق اگر نگویم تمامش!
اینه که آدم ها به هر درجه از بی تعلقی که برسند باز هم ممکنه یک صدا، یک ایین، یک یادآوری ارزش تزریق شده، پرتشون کنه به اون حس معنوی که یک روزی داشتن.
عاشق تفکر منطقی پسر شدم ساغر جوون
مهربونی دختر و برم من عزیزم
عزیزم
چقدر کامنت های این پست تامل برانگیزه. با احترام به دیگران من هم موافق دکتر هستم. چیزی که نیازه بچه ها یاد داشته باشند منطقی بودن و قبول نکردن هر حرفیه. چه بسا همین منطق توی زندگی شخصی و کاری از بسیار از خطرها حفظشون میکنه. بنظرم بعد معنوی و احساسی همیشه باید گوشه ای از زندگی باشه اون هم با درک خود شخص نه دیکته شده.
بله درسته، و انسان معاصر پشت هر حرفی بدنبال دلیل و مدرکه