ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از دل توماس استریت دندینانگ صدای " اشهد ان علیا ولی الله" می آید!

روبروی کتابخانه اصلی و شهرداری دندینانگ روی یک سکو نشسته ام به انتظار آمدن دوستم، امسال به ابتکار شهرداری از چند شب پیش یک بازار شبانه مخصوص رمضان افتتاح کرده اند.

و  الان در قسمتی از فضای باز شهرداری دارند فرش های مخصوص نمازگزاران را پهن می کنند، دیدن این صحنه در اینجا برایم جالب است و مثل همیشه یادآور اینکه کجا زندگی می کنم.

با دوست قرار گذاشتیم هم بازار را ببینیم و از غذاهایش بهره بریم و هم دمی صحبت کنیم.

از محل کار مستقیم آمدم دندینانگ.

امروز آخرین کاری که در دفتر انجام دادم ملاقات با دختر سودان شمالی بیست و پنج ساله بعنوان کلاینت جدیدم بود، باید برایش مترجم هم بوک می کردم تا حضوری بیاید و ترجمه کند، زبان نیور، که تازه اسمش را شنیدم، یک زاییده زبان عربی ولی مخلوط با آفریقایی.

دختر بلند قامت، سیاه مثل شب و زیبا مثل ملکه های زیبایی، اما استرس و افسردگی از چهره اش می بارید.

 یکماه پیش که وارد استرالیا شده بود در یکی از شهرهای حومه ای ویکتوریا ساکن شده بود ( به انتخاب اداره مهاجرت) و بعد توسط مردم آنجا مطلع شده بود که این ناحیه مولتی کالچرال تر است و مخصوصا از جامعه آنها افراد بیشتری را در خود دارد.

متاسفانه در کیس هایی که به ما می دهند هیچ خلاصه ای از پیشینه و وضعیت زندگی سابق آنها در پرونده شان موجود نیست و بیشتر وقت ها میان صحبت های رسمی که باید داشته باشیم می پرسیم که خب مثلا" چند سال در کنیا منتظر قبولی سازمان ملل بودی، و یا خانواده ات هنوز در افغانستان هستند یا ایران؟

با این کلاینت ولی بعلت سختی زبان و نیاز به ترجمه مترجم و کمبود وقت نمی شد از چیز دیگری پرسید و طرف دپرس تر و ترکیده تر از آنی بود که من بخواهم بپرسم چرا تنهایی و آیا پدر و مادری هم داری یا نه.

حالا که فکر می کنم باید می پرسیدم چون اگر داشت و می خواست برای ویزای آنها اقدام کند باید کمکش کنم.

مترجم یک بخش دیگر قضیه بود، مرد دو متری سیاه که انگار قبلا سکته کرده بود چون یک طرف لبش جمع شده بود و حالت عادی نداشت.

گفتم در استرالیا علاوه بر سلامت جسمی سلامت روحی هم باید پیگیری شود و چنانچه شما احساس اضطراب یا استرس یا غم برای مدت طولانی دارید یا داشته اید در ملاقات حضوری تان با بیمارستان مهاجرین عنوان کنید تا اگر لازم است برای بررسی و اقدامات بعدی به پزشک ارجاع شوید.

مرد قبل از ترجمه با حالت توپنده ای گفت مسائل فرهنگی و روانی قضیه را در نظر بگیرید، ایشان بعلت بی سرپناه بودن و خانه نداشتن و تنها بودن این حالت را دارد، گفتم دارم مسیر پیگیری سلامتی اش را نشان می دهم و بی خانمان بودن ایشان در این قسمت از داستان موضوع دیگری است.

کلاینت از آن شهر حومه ای به درخواست خودش به این ناحیه انتقال داده شده و در آن زمان بواسطه همزبانان به خانمی معرفی شده برای بودن‌بودوباش اولیه تا خانه پیدا کند، حالا هم آن خانم خسته است از پذیرایی بیش از این از غریبه همزبانش و هم دختر سودانی پریشان.

تصور می کرده است اینجا بیاید چون محیط بزرگتر و مرکزی تر است شرایط رسیدگی هم بیشتر است و به یک دختر تنها خدمات الساعه ای عطا می شود، گفتم به خواست خودت منتقل شده ای وگرنه در همان هتلی که بودی تا خانه پیدا نمی کردی بیرونت که نمی کردند.

الان ولی همه صفر تا صد خانه یابی بعهده خودت و همان همزبانانت هست، البته بخش حمایتی ما برای خانه یابی و قرارداد بستن و وسایل کمکت خواهد کرد ولی اینطور نیست که خانه برایت مهیا باشد.

در آن مدت یک ساعت و بیست دقیقه ای که توی اتاق مصاحبه بودیم چند بار نفس کم آوردم و اضطراب دختر روی روانم تاثیر مستقیم گذاشت نه که خودم هم اشک دم مشک دیگر بدتر از این نمی شد.

هر چند باری که با کلماتم بهش تسلی می دادم و می گفتم همه اینها سخت اما گذراست و تو جوان و توانمندی و از این مرتبه عبور خواهی کرد و یا افرادی با سن تو اما مسئول سرپرستی چند طفل و مادر پیرش هم کلاینت من بوده اند اما از این چالش های روزهای نخست عبور کرده اند و سپاسگزار بوده اند، هرچه گفتم دریغ از جرعه ای تغییر در حالتش و یا قدردانی بخاطر کلماتم.

در مسیر قرار با دوستم سعی کردم به خودم یادآوری کنم که قرار نیست من پا به پای کلاینت ها و رنج هایشان مچاله شوم و خودم مچاله تر از همه شان هستم.

حالا با هر گذشته ای الان آمده اینجا، جوان، زیبا، رعنا و سالم، مرگ بزند بهش اگر عرضه نکند زندگی بسازد، مگر تو نساختی!

سعی کردم خودم را استوار کنم چون با دوست قرار داشتم!

بازار خیلی جالب بود، در خیابانی که بنام افغان بازار مشهور است و اخیرا" فعالین منطقه تلاش کرده بودند به نام بامیان کوچک تغییر یابد.

همانطور که می دانید کلمه افغان برگرفته از نژاد افغان( پشتون) ساکن این کشور است و در نتیجه سالها تبعیض نژادی و خود برتربینی آشکار این قوم بر سایر اقوام افغانستان( هزاره، تاجیک، ازبک، ایماق، عرب، سادات، قزلباش، ترکمن و...)  سایر اقوام مخصوصا" هزاره ها در این رابطه بغضی به دل می کشند که طی سال‌های سال در دل هایشان نشسته و باعث می شود خود را متعلق به کلمه افغان ندانند و از شمولیت زیر این نام ننگشان آید، و درواقع هم بیشتر تاجران و کسبه این خیابان از قوم هزاره هستند و کلا" منطقه دندینانگ طی بیست سی سال اخیر تبدیل به قطب اصلی هزاره نشین ایالت ویکتوریا شده است، به همه این دلایل تاجران و برخی فعالین فرهنگی با جمع آوری امضا از شهروندان متقاضی تغییر نام " افغان بازار" به " بامیان کوچک" شدند که در حاشیه اش گپ و گفت هایی بالا رفت و افغان( پشتون) های استرالیا مخصوصا" ویکتوریا شوریدند و به مقاماتی که می شناختند نامه دادند که اینها دارند مسائل قومی داخل افغانستان را اینجا هم تسری می دهند و افغان شامل همه اقوام می شود.

از نتیجه جنگ مطلع نشدم ولی چیزی شنیدم شبیه این که، کلمه افغان بازار هم از آن مکان برداشته شد بدون اینکه " بامیان کوچک" بدنیا بیاید.

خلاصه راه آن خیابان را از دو طرف بسته بودند و داخلش تاجران مختلف از رستوران ها و فروشندگان لباس و عطریات و خشکبار غرفه باز کرده بودند، یکی کبابش را باد می زد و آن یکی بساط عطر می چید، موقع اذان از بلندگوها اذان پخش شد و بعدش هم آهنگ های عربی، انگلیسی و فارسی مذهبی!

شهردار دندینانگ" جیم ممتی" هم برای خودش آنجا تردد می کرد و کسی هم کاری به کارش نداشت! دریغ از اینکه ببینی کسی بخواهد حتی باهاش عکس بگیرد!

مسلمان های زیادی از همه جا آمده بودند، من و دوستم یک بولانی افغانی خریده و منتظر اذان شدیم و بعدش خوردیم.

این برنامه فقط در یک هفته آخر ماه رمضان کلید خورد ولی فکر می کنم برای سال های بعد کل ماه رمضان اجرا شود.

خلاصه که نوشتم تا باشم!