ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تنم مور مور می شود، نفس در سینه حبس، نفرت و انزجار از چشمان و صورت و گوش و حتی دهان و بینی ام می بارد، وقتی این پَست ترین موجودی که تابحال دیده ام مقابل دوربین می گوید: ببخشید، دیگر تکرار نمی شود، قول می دهم دیگر شهوتم را روی طفل دو ساله فرو نکنم، تا پاره پاره نشود و امعاء و احشاءش بیرون نریزد بعد ببرم بگذارم لابلای کاه های طویله خانه شان، مرا ببخشید............
نمیدانم چرا تا حالا این موجود نفس میکشد؟ چطور میتواند خودش را مستحق زندگی بداند؟ آدم میماند چه بگوید!!!!!
فقط سکوت.......
مخلوطی از حس تنفر و انزجار .....