امروز پل سرخ دوست داشتنی ام لرزید، مکانی بیاد ماندنی، که تمام خاطرات خوب و بدم را در خود جای داده است، حقوق بشر، رضوی و بستنی های سنتی ایرانی اش، زبانسرا و کلاس رفتن های صبحگاهی، میوه های نوبرانه دست چینش، رستوران تاج بیگم، که باید از پل سرخ بگذری تا بهش برسی، بعد بروی روی یکی از تخت هایش بنشینی و قلیانی و چای نعناعی و شاید فراموشی ولو مقطعی از شرایط، و خانه فرهنگ هم که همانجاست، و خانه چندین دوست و رفیق نیز، از پل سرخ که رد می شوی محال است از آشناهایت کسی را نبینی، یک جوری قطب فرهنگی شده است برای خودش، پاتوق است تقریبا"، و قرارگاه خیلی ها، و خیلی سر راست است، آن سالهای نخست فقط رستوران رُزَش را می شناختیم، اما اینروزها رستوران هایش قابل شمارش نیست، خیلی وقتها حتی برای خرید اقلام بسیار کم حاضرم این راه طولانی را بر خود هموار کنم تا بروم و هوای پل سرخ بهم بخورد، و برگردم با یک پاکت لازانیا یا یک قوطی قارچ، از فمیلی سوپر مارکت، شاید یک پیراشکی ده روپیگی هم از قریشی خریدم اگر تازه باشد، یک پل سرخ داشتیم، دارند ازمان می گیرند، بی شرف ها!
حالا اینجا هم باید با احتیاط قدم زد. قدم که نه عبور و مرور در حد کارهای ضروری. اصلا در این کابل تفرج و حس خوب داشتن حرام است انگار.
حرام است، حرام.....
حالم بد شد اصلا خوندم.... پل سرخ بهترین منطقه کابل هست... خیلی بهتر از شهر نو و وزیر اکبرخان... خدا لعنتشان کنه که هروز دایره انتحاری و انفجار بزرگ و بزرگتر میشه!
دیگر هیچ جا امن نیست.......