ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سکانس دو: سال سوم دانشگاه با دوستان هم اتاقی می خواستیم برویم کوه، باید می رفتیم میدان سربند و از آنجا به هر جا که خواستیم، خوشحال و شادمان، سوار تاکسی ای شدیم که یک مرد کارگر افغان در صندلی جلو نشسته بود، جایی باید پیاده میشد، راننده ظاهرا" مبلغ بیشتری ازش گرفت، و مرد کارگر بهش گفت کرایه که اینقدر است پس چرا اینقدر گرفته ای؟ و ایستاده بود تا بقیه اش را بگیرد، و بالاخره هم گرفت، راننده که راهی شد گفت: کثافتا اومدن تو کشورمون زندگی و کار می کنن برای ما آدم شدن، اینرا نگو بلا بگو، قبل از من دو دوست همراهم چنان جیغی بر سر مرد زدند که با سرعت ترمز کرد و ایستاد، و گفتند آنچه باید می گفتند، اینکه این چه طرز حرف زدن است راجع به یک انسان دیگر و اگر فکر کرده ای ما هم مثل تو بی شرافت و غیر انسانی می اندیشیم که بخواهی حرف مفت و بدور از انسانیتت را با ما شریک کنی خیر پیش، و از موترش پیاده شده و سوار موتر دیگری شدیم، و جالب اینجا بود که تا مدتها اینها از رفتار و حرف راننده هموطنشان شرمنده بودند و از من معذرت می خواستند، که البته بنظر من معذرت خواهی نداشت، چرا که شخصیت و انسانیت در هر کسی به اندازه ظرف و شعور خانوادگی اش است و رفتار افراد مختلف انعکاس دهنده سطح تربیتی شان.