ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نمی دانم از کی به این ادراک سرعت گذر سالها رسیده ام؟ یادم نیست، فقط این را بیاد دارم که دیگر این هم شده جزء زندگی ام، ماه ها و فصل ها و سال ها می آیند و می روند، و چیزی به نام عمر می گذرد، کلیشه ای است از گذر عمر و لب جوی گپ زدن، و نمی خواستم هم از این بگویم، فقط می خواهم بگویم لج آور است وقتی کلندر را در ابتدای سال می گیری و تاریخ های رخصتی هایی که داری را با برچسب های رنگی نشان دار می کنی و همزمان به کیف و حالی که ممکن است در آن روزها عایدت شود فکر می کنی، اما درست روز قبلی که رسیده ای به آن نقطه نورانیِ خیال انگیزِ علامت دار کلندر، خیلی بی تفاوت باشی راجع بهش، رسیدن بهش یک طور افسردگی رفتنش را بیاورد برایت، یک همچین موجود افسرده ای شده ام یعنی!
پ ن: یعنی من به پوچی معتقد شده ام الآن؟ همه چیز را گذرا و فانی می بینم و به این نتیجه و نکته رسیده ام که بد و خوب می گذرند، اما این نتیجه گیری چطور می شود که یکی را دم غنیمت شمار و شادمان می کند و یکی را فرو می برد در رخوتی ترسناک؟
ساغر جون، تیتر خوبی برای نوشته انتخاب کردی
گاهی اوقات انگار آدم نیاز داره کمی غر بزنه، نق نق کنه ...!
هیچ عیبی نداره، زندگی هم لحظات خوشی داره و هم لحظات ناخوشی و بی حوصلگی. هم این میگذره و هم آن!
درکت می کنم ساغر
ممکن است چند دلیل داشته باشد: اول اینکه خوب از عزیزت دور هستی دوم اینکه با تجربه ای که من از افغانستان و کابل دارم و اینکه جایی برای تفریح تقریبا وجود ندارد این خود مزیت بر علت می شود. مسایل دیگری مثل اغاز فصل پاییز، حتی موقعیت خانه و اتاق های انجا که من می دانم بعضی ها رو به افتاب و روشن است و یعنی ادم حال می کند حمام افتاب بگیرد و بر عکس بعضی ها نمی و سایه رخ هستند و ادم را افسرده می کنند و ..........
نتیجه اینکه برای خودت کار درست کن، چی می دونم رفتن به خانه دوستان، درست کردن غذاهای مورد علاقه، فیس بوک و اینترنت، تماشای تلویزیون و فیلم و در عین حال تخمه و پفک های خوشمزه ....... می تواند بعضی از استراتیژِی ها باشد..
هاااااااااااااااا...
ختم کلام اینکه خودت را مشغول نگه دار و به زیبایی ها فکر کن..