ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چقدر آدم خواندنی در این دنیا زیاد است، دنیای مجازی را می گویم، وقت ندارم بخوانم شان، بعضی وقت ها گیر می کنم در یک وبلاگ و شاید تمام خودش و بعد لینک هایی که داده را مرور کنم، خواندن آدم های مختلف، با سبک های مختلف زندگی، و الحان متنوعی که در نوشتن بکار می برند برایم لذتبخش است، و این لذت وقتی بیشتر می شود که خیلی جاها می بینی با بهترین نحوه بیان تو را نوشته، احساست را، آنِ دیگری که هستی، آنِ پنهانت را، که قرار بود اینجا کشف حجابشان کنی، نکردی اما، یا نه حرف هایی را زده اند که برای تو هم اتفاق افتاده یا دوست داری اتفاق بیفتند، و تمام این نوشته ها در کالبدی جاندار و دوست داشتنی می شوند که ممکن است سال های نوریِ بسیاری دور باشند از شخصیت اصلی بیرونی خواننده ای که من باشم.
مثل هیچکدامشان نیستم، زندگی ام، کارم، خوراک و پوشاکم حتی شاید، خوشی و ناخوشی هایم صد در صد، و اولویت ها و مهم های زندگی ام، همه و همه فرق دارند با نویسنده هایی که می خوانم، اصلا" تفاوت ها در حد ماه من و ماه گردون است، ولی نمی شود نخواندشان، من بارها با این نوشته زن بابای امروزی گریه کرده ام و دو سه باری که داستان را برای دیگرانی هم تعریف کردم بغض کرده بودم، یا مثلا" برای نوشته جک موریسون کامنت گذاشته، احساسم را شریک می کنم، با برخی نوشته های لوا زند که خیلی حال می کنم، سیب و سرگشتگی را لینک نکرده ام بخاطر مسائل ناموسی که می نویسد ولی بشدت دنبالش می کنم، آیدا و خرس که خوراکم هستند، عزیزان نازنینی علاوه بر برآورده کردن میل سرکشم به خواندن شان، باعث تلطیف روحم می شوند، ملودیکا و شیرین و عتیق و نوشی و صاب مرده و خارخاسک و سوده و شهرزاد و شین و گیلاسی و سارای کتابها و هاله و گلدن، همیشه زوایای انسانی و زنانه(ببخشید صاب مرده عزیز) روحم را کالبد شکافی می کنند، بسیاری از وبلاگ ها را بعد از لینک شده ها دنبال می کنم، بعضی وقت ها روزی چند بار رفرش را می زنم ببینم چکارشان است، چیزی ننوشته اند، به کجا رسیدند؟
در زندگی واقعی اما رسما" باید اعلام کنم این زنی که دنبال کننده اینهمه دگراندیشانه نویسی هاست کسی است که اگر روزی از کنار این نویسنده هایش رد شود فقط رد می شود، برای اینکه باید رد می شده است مثلا"، شاید در حضور هیچ حرفی برایشان نداشته باشم، دنیایم دیگر گونه است، تفاوت فکر دارم حتی، نمی فهمم شان در بسیاری مواقع، تفاوت درد داریم، ریشه های درد یکی نیستند، من شاید حتی مسخره باشم برایشان، آنها هم، من نهایت عشقم به زندگی و آدم هایش در یک جمله گاهی خلاص می شود، توانایی بیشتر ماندن و شنیدن ندارم، تعبیرم از شادمانی و خوش بودن شاید خیلی پرت باشد از آنچه در ذهن آنهاست، آدم ها متفاوتند، ولی من خیلی از وبلاگ هایی که می خوانم متفاوت تر و پَرت ترم!
پ ن: در زودترین فرصت ممکن خود را به روانکاوی قهار خواهم سپرد، تا خودم را بهتر بشناسم، دکتر زنان هم باید بروم، اینرا در این برهه از زندگیم به خودم قبولانده ام.
پ ن 2: خیلی سخت بود این پست، آنهمه لینک دادن در این جای تنگ و تاریک، و جالب است بدانید وسط کار یکهو رفتم درون صفحه دیگر و این هم که وُرد نیست سیو شود، باز روز از نو روزی از نو!!!
بعدا" نوشت: الآن رفتم دیدم فقط بعضی لینک ها قابل رویت هستند و باقی به رنگ کل پست است، هر کاری کردم رنگی نشدند، عمدی نیست!!
یکساعت بعد نوشت: همه را بولت کردم!
اینکه اگر روزی این نویسنده ها را ببینی و از کنارشان رد شوی من هم هستم به شدت.
و اینکه اینهمه تفاوت داریم و شاید آنها هم همان قدر تفاوت دارند با هم..
من هم زنانه نویسی بی محابایت را دوست دارم و گاهی بی اغراق در تلاطم این دریای کابلی غرق شده ام.
وااااااااااااااااای سوده عزیزم، مرسی، خوشحالم که اینو می شنوم ازت، نظراتت همیشه بهم انرژی میده!
برای خود من خیلی جالب بود اینه که وبلاگ باعث شد که من بفهمم چقدر ما آدمهای اطرافمون رو کم می شناسیم. یعنی اصلا سعی نمی کنیم ته روحشون رو ببینیم. من یه همکلاسی داشتم توی دوران فوق لیسانس که از دانشکده زیاد ازش خاطره ندارم چون یا نبود یا معاشرت نمی کرد. اما حالا آدرس وبلاگشو داده بهم و تازه دارم بعد از ۵ سال که از فارغ التحصیلیمون گذشته انگار باهاش آشنا می شم. اینقدر که وقتی توی جمع دوستامون اون رو هم دعوت کردن همه تعجب کردن از اینکه ما با هم ارتباط داریم. ازش پرسیدن از کجا. نگفت وبلاگ. گفت از فیس بوک.
حقیقت اینه که آدم ها طوری شده اند که رو در رو نمی توانند راحت باشند، نوعی ترس از شکافته شدن اسرار شان توسط خودشان دارند، وبلاگ این محدودیت ها را بر میدارد.
قلمت را در دستانت بگیر من میگویم تو بنویس …… اول از درد هایم بنویس از زخم هایم.زخم های کهنه ایی که سال هاست در دلم جا خوش کرده اند…از اشک هایم بنویس از اشک هایی که اگر نباشن گل زندگیم خشک میشه..مادرم چقدر پیر شده این چند ساله مرا که میبیند اشک در چشمانش حلقه میزند….پدرم عزیز تر از جان کمرش خم شد از پس غصه خورد. اه ای خدا دیگه خسته شدم کمرم توان حمل این همه درد را ندارد..بعضی وقتا به خود کشی فکر میکنم ولی شنیدم خیلی سخته حتی سخت تر این که عشقت ترکت کنه ولی تو فقط بی صدا فریاد بزنی .تا نیمه شب گریه کنی.نتونی حرف دلتو به کسی بگی دیگه دارم از اینترنت هم خسته میشم با این که خیلی دوست داری ولی باز وقتی این کامپیوتر لعنتی رو خاموش میکنی بازم تنها میشی. تنها تر از هر کس…………(غمگین ترین پسر دنیا)
غمگین ترین پسر دنیا!
برم وبلاگتو بخونم، ولی اینقدرام که نوشتی سخت نیست، زندگی رو میگم. مادرها پیر می شوند، و زخم هایی همیشه در زندگی باقی می مانند، و ممکن است در انتخاب اشتباهی رخ دهد، مهم اینست که در هر شرایط و موقعیتی بتوان مدیریت بحران داشت، و همیشه گفت: این نیز بگذرد!(این ها حرف هایی اند که خیلی وقت ها دیگران به من زده اند، شاید جزء اولین بارهایی باشه به کسی میگم)
خواندن ادم های متفاوت مثل هم صحبت شدن با ادم های متفاوت است ، و این در زمانه ما ممکن است فکرش بکنید پدر و مادرهای ما باید چقدر جابه جا می شدند و یا مسافرت می رفتند تا می توانستند این همه ادم پیدا کنند برای شنیدن حرف هایشان ، امکانی که برای من و شما در یک ثانیه رخ می دهد ، پس ما خوشبختیم خوشبخت تر از پدرمادرهایمان ..
در ضمن نیازی نیست همه بلاگ ها را هر روز سرکشی کنید کافی است از نرم افزار " ار اس اس خوان " " یا فید خوان " استفاده کنید ، اگر یکبار ابدیت شود همه پست های تازه را برایتان بالا می اورد .
این نرم افزارها را اگر جستجو کنید می یابید .
در آن شکی نیست که در زمینه شیوه زندگی و رفاه ما خوشبخت تر از پدر و مادرهایمان هستیم بودا، ولی قبول دارید آن خوشبختی های ساده همان مادر و پدر های دور مانده از زندگی الکترونیکی چقدر می چسبید بهشان، وقتی زندگی ها اینقدر پیچیده و شلوغ نشده بود، و حتی تلفن نبود و وقتی هوس کسی را می کردند فقط باید می رفتند ببینندش، دیدارها مجازی نبود، واقعی بود، لمس می کردند دنیای هم را...
درود بر شما . خوشحالم که اینجا را پیدا کرده ام .
با آرزوی بهترین ها . شاد و تندرست باشید .
تشکر، من هم خوشحالم!
اهای کسی اون جا هست اهای با تو ام صدامو میشنوی.اه بازم خیالاتی شدم فکر کردم پشت مانیتور یکی داره نگاهم میکنه بعضی وقتا فکر میکنم دارم دیونه میشم شاید هم دیونه شدم خودم نمیدونم اره من منی که یه روز میخندیدم شاد بودم ولی حیف لبخندو از صورتم پاک کرد و یه خط راست روی دهنم کشید.خیلی وقتا با خودم میگم اشکالی نداره این روزاهم میگذره میره ولی نمیشه از کنار چیزایی که یه روز برات ارزش خواصی داشتند بگذری و بری ....دوست دارم هر روز فقط به دور دست ها نگاه کنم بی ان که نفس بکشم ...تنهایی سخته ولی سخت تر از ان اینه که یه روز تنها نبودی و الان تنها شدی(خداااااااااااا جوووون ممنون از همه چی)(غمگین ترین پسر دنیا) ..................
علی بودا: سلام خانم ساغر ، انچه که شما ازش صحبت کردید رو من اطلاعی راجع بهش ندارم ، اما منظورم از نرم افزار فید خوان نرم افزاری ست که ربطی به وبلاگ تان ندارد فقط یک سافت ور است که می شود جداگانه با ان کار کرد ، کافی است ار اس اس هر بلاگی را که دوست دارید در ان اد کنید
ار اس اس وبلاگ من بطور مثال این است
http://vebbikas.blogfa.com/rss
این لینک اگر در فید خوان کپی شود به محض اینکه این بلاگ ابدیت شود شما می توانید با یک بار رفرش نرم افزار ، از پست جدید خبر دار شوید .
اینجا من ادرس یک فید خوان نسبتا خوب را می گذارم که خودم ازش استفاده کرده ام امید که به دردتان بخورد .
http://s4.picofile.com/file/8100253042/Feed_Reader_v314.rar.html
تشکر خیلی زیاد، این بار از این آدرس امتحان می کنم.
اغوشت را باز کن میخواهم سردی تنم را بهت هدیه بدم دلت را بشکاف میخواهم دلتنگی هایم را بهت هدیه بدم دست هایت را باز کن میخواهم با اشک هایم نوا زش شان کنم اشکهایی که در نبودنت تنها دوستم در خلوت شبهیایم بودندو قلمت را بر دار و بنویس ...از درد هایم از زخم های روی قلبم چه بی اعتنا از کنارم رد شدی وقتی که دلت را در سیاهی باختی اه ه ه ه ه ه دیگر توان زنگی را ندارم با این که خیلی وقته مردم.......
سلام خوشحالم که اینجا هم با احساسات و نوشته هات شریک شدم....
بیشتر پستهات رو خوندم زیبا بود و حس نزدیک تو بودن بهم داد
راستی منم یه وبلاگ دارم
میام به وبلاگت، منم خوشحالم که باعث شدم تو هم به دنیای وبلاگی ها بیایی! موفق باشی دوست عزیز.
سلام. بسیار ممنونم که من رو هم در این مهمانی شریک کردی. امیدوارم روزی از کنار هم رد شویم و هم را در آغوش بگیریم.
ای فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند ...
انگار از ارادت ما به خودت غافلی ! ولو نکه نتوانیم به خوبی و قشنگی تو بیانش کنیم ...
قربانت گردم، دل به دل خیلی راه دارد! شما جزء آرامش بخش ترین آدم هایی هستید که دارم!