ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دلم برای خودم گرفته است، دلم برای خودم تنگ شده است، باید خودم را نوازش کنم، ببرم برای خودم چیزی بخرم، خوراکی مثلا"، بیایم بنشانمش کنار بخاری و هر سه شعله اش را روشن بگذارم، پاهایش را گرم کنم و به تبعش تمام بدنش گرم شوند، خودم را بوس کنم، ناز کنم، خودم را باید بیاورم بنشانم روبرویم، برایش داستان های خنده دار تعریف کنم، بخندانمش، مثل روزگاری که با یادآوری بعضی حکایت ها به خنده می افتاد، بیاورم خودم را بنشانم روبرویم، برایش میوه پوست بگیرم بگذارم دهانش، یا نه بچینم داخل بشقاب خودش بردارد، شاید حتی هسته های میوه را هم از درونش در آوردم دادم دهانش، نارنگی ها را مثلا"، خودم را ببرم حمام، خیلی طولانی زیر دوش بماند، اگر دلش خواست آواز بخواند، وقتی بیرون آمد با حوله دم در منتظرش بمانم، کمکش کنم خودش را خشک کند، سشوار بکشم برایش، روغن بزنم به پاها و دست هایش، موهایش را ناز کنم، موهای خسته اش را، و بگذارم آرام آرام خشک شوند، باهاش مهربان رفتار کنم، باید بیاورم خودم را روی تخت، پاهایش را دراز کند زیر پتو، چای بیاورم برایش، زعفرانی، برایش شعر بخوانم، از آفتاب، از دشت های وسیع، از آرامشی که دست یافتنی ست، از خدایی که آن بالا حواسش بهمان هست، بیاورم خودم را بنشانم روبرویم و از خوبی ها بگویم برایش، از اینکه زندگی رنگ های بهتری هم دارد گاهی، و نگران نباشد، و مراقب خود باشد، و ورزش کند، و سیگار نکشد، و کتاب بخواند، و دوست داشته باشد خودش را، خودش را بغل کند گاهی، بهش بگویم به خودش ببالد گاهی، که نمی گذارد آب در دل کسی تکان بخورد، که نگذاشته است اندک دردی از سوی او عاید کسی شود، که نخواهد گذاشت اشکی از دیده کسی بخاطر او بر گونه ریخته شود، خودم را نوازش کنم، که اینهمه سنگین و صبور بوده است، برایش جایزه بگیرم و در تاریخ مشخصی بهش بدهم، با خودم حرف بزنم باید، با خودم خلوت کنم باید، با خودم برقصم باید، و به خودم قول بدهم خودم را بیش از همه دوست داشته باشم، تا بتوانم دیگران را هم دوست بدارم، به خودم مهر بورزم و مهربانانه رفتار کنم، تا توانایی مهرورزی به دیگران را هم بدست بیاورم، باید به خودم بگویم قبل از هر کس باید خودت را بشناسی و پاس داری و دوست داشته باشی.
خودم را دوست داشته باشم باید.
وقتی حصار غربت من تنگ میشود


هر لحظه بین عقل و دلم جنگ میشود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
با تمام غصه ای که تو این نوشته ات هست و عمیق ترین آه ممکن رو باید کشید اما خیلی خیلی دوست دارمش. خیلی خیلی زیاد
مرسی سوده عزیزم، براستی دلم برای خودم تنگ شده است، نمی دانم این منی که هستم خودم هستم یا منی که دوست دارم، یا منی که در خیلی از عکس ها بهم می خندد، یا منِ همیشه سرد و ساکت، یا منِ خشمگین؟
سلام
علیک سلام یاس!
وااای سلام ساغر جون، می دونی چرا گفتم وای؟ چون قله نظر گذاشتن برای پست های تو را فتح کردم... احتمالا متوجه شدی که چند روز خبری ازم نبود... به هر دری می زدم کامنت هام ارسال نمی شد. الان با یه مرور گر دیگه وارد گوگل شدم و وبلاگت ، که متوجه شدم ممکن شده برام... خب چطوری؟
نمیدونی چقد حرص خوردم
راستی خیلی دلم می خواد از سوده بگی ، ظاهرا خیلی با هم دوستین؟ خدا کنه هر دو سالم باشید و موفق
اتفاقا" همین امروز داشتم می گفتم پس یاس کجاست این یکی دو هفته، خوب شد اومدی، همینه میگم باید وبلاگ داشته باشی از اونجا خبرت رو بگیرم، مرسی که هستی!
soode61.wordpress.com
اینم سوده دوست خوب و همکار نازنین من!
soode61.wordpress.com
دسترسۍ به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمۍ باشد.
اینه وضع ما.... خواهر... البته من از محل کار وارد می شم..
و کلا این فیلتر بودن به نظرم خیلی هم بد نیست، فیلتر وجو نداشته باشه دسترسی بچه ها به همه جا و همه سایتی هست و این شروع انحراف برای بی جنبه هاست.شعار نمیدم باور دارم
آره این که وردپرس رو در ایران نتونم بدون فیلتر شکن بخونم یکی از دغدغه های من از حالا هستش، یادم رفته بود ایران فیلتره.
بگو سوده جان پست هاشو برات ایمیل کنه خخخخخخخخخخخخخ
خودمونیم ها این صفحه نظرات، الان شده چت کامنت روم برا خودمون
حالا جالبیش اینه داریم زیر پستی که همچین دلگیر و گریه ناکه، سبزی پاک می کنیم
و نشونی این و اونو می دیم به هم!
سلام
عالی بود