ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بعد از صدها سال امروز وقتی مهیا شد تا بیایم و بنویسم.
چه بود و چه شد خیلی مفصل است، از همه شان می گذرم و فقط به ذکر احوالات مبنی بر پذیرش همسر در دولت استرالیا بسنده می کنم، قبول شدن ایشان باری از روی جسم و جانمان برداشت اما نمی دانستیم برداشته شدن این بار مصادف خواهد شد با ترقیدن آشکار کیسه صبرمان و آن خودداری ها و سفت گیری های مان از نظر روحی که هی خودمان را محکم می گرفتیم که مبادا شکایتی کنیم یا پشت تلفن بنالیم از دوری ها و سختی زندگی مشترک با انسان هایی که فکر می کردند ما آمده ایم تا با آنها خوش باشیم یا باری از روی دوششان برداریم و همسر را ناراحت کنیم، جای خود را دادند به عدم تحمل و نازک دلی بیش از حد، این شد که بقول همسر بجای روز به روز ابراز نشاط و خوشحالی برافروخته تر می شدیم و اندک شکایت و درددلی را بر نمی تافتیم تا امروز!
و امروز که شاید کمتر از یکماه مانده به سفر ایشان به ایران و تازه شدن دیدار مان پس از بیش از یکسال و چهار ماه، همسر ضمن ارائه گزارش عارض شدند که سوغاتی ها را خریده و در چمدان گذاشته اند و منتظر آخر ماه جاری اند تا اسناد سفر بگیرند و برای ویزای ایران اقدام نمایند.
خیلی دلم می خواست اینجا را زنده نگه دارم و از ذکر روزانه احوالاتم غافل نمانم اما حقیقت چیز دیگری است و به شخص خودم ثابت شده که آدم زندگیِ تنها هستم، و کمترین آشوبی دلم را بهم می ریزد و اوضاعم را آشفته می کند، من همان دوری و بی آزاری ام بِه است اینها را...
دراین مهرکه پیش روداریم تولدیکی ازعزیزانم هست که دوست دارم
براش تبریک تولدجمع کنم هرچقدرشد البته هرچه زیادتربهتر
ممنون میشم دراین پست فقط تبریکهایتان رابزارید
s
بنویس و ما از خود بی خبر نگذار بانو.
چشم و دلت روشن ساغر، دیدار یار قدیم
آی ساغر خوش خنده، اینجا رو نبندی ها.. دوست دارم خبرهای خوش و احوالتو اینجا بخونم... برنامه دو هفته تهرانو یادت نره... بعد از یکسال و چهارماه برید بیخبر خانواده ها با هم خوش باشید... سوغاتی منو بذار کنار ...