ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روز جمعه هفده ( یکروز قبل تولد)خرداد فرا رسید، در انتهای یک هفته کاری طبق معمول توی تخت دراز کشیده بودم به بالا و پایین کردن اینستاگرام که دیدم پشت در همهمه است، و بله سه تا از دوستان بهمراه خانواده هایشان با کیکی در دست آمده بودند به استقبال تولد بنده، چای و کیک خوردیم و شمع ها را فوت کرده و رفتند.
هفته پیشش تولد یکی از همین دوست ها بود، و من تولد هیچکس را در ذهن ندارم بجز همین چون از روزهای اول آشنایی فهمیدم متولد چهارده خرداد شصت و هشت است و همان سال اول با او و دو دختر خردادی دیگر رفتیم به یک رستوران ایرانی و تولدمان را تجلیل کردیم، بعد از آن سال همیشه تولدش بیادم هست، پارسال در اوج کار اوبر ایت وقتی دورهمی بانوان انجمن داشتیم سورپرایزش کردم، قبل از اینکه از کار برگردم خانه بین راه کیک گرفته و گذاشتم توی یخچال میزبان که با ما دوازده دقیقه فاصله بود، بعد رفتم آماده شدم و آمدم مهمانی، با میزبان هماهنگ کردم که بعد از شام خانم ها را به سالن اصلی هدایت کند و من کیک را ببرم برایش و خیلی خیلی خوشحال شد.
بعد امسال هم هفته پیش اول گفتم خودم و همسر کیک ببریم برایش بعد با آن دو دوست دیگر مطرح کردم و آنها هم پذیرفتند اما وقتی همسر متولد را در جریان گذاشتم گفت ما کابینت های آشپزخانه را ریخته ایم بیرون و تمان وسایل توی سالن ها هست و درواقع اوضاع بهم ریخته تر از آنی است که این سورپرایز همسرش را خوشحال کند گفتم قبول و کنسل شد.
بعد فردایش با خودم گفتم برای آن جمعیت اوکی نیست برای خودم و همسر که اوکی هست باز به همسرش پیام دادم و قبول کرد اما دو ساعت بعد پیام داد که چون خودش مریض بوده و به تازگی به متولد هم سرایت کرده حاضر نیست ریسک را قبول کند و کنسل است و باز هم گفتم چشم.
بجایش توی گروه دوستی با متولد و دو دختر دیگر تولدش را تبریک گفتم و به تبع من آن دو نفر دیگر هم دیدم دوست بلافاصله پیام گذاشت که چقدر آن پیام برایش ارزش داشته و همسر و بچه ها و خودش مریض بوده و با همسر بحثشان شده و بعد پریود شده و در روز تولدش خیلی غصه خورده و آشپزخانه را ریخته اند بیرون و گاز ندارند و ....
سر کار بودم که پیام را دیدم جواب دادم که اگر خوشحال تر می شوی بدان که ما همگی قصد داشتیم بیاییم اما بخاطر شرایط همسرت رد کرد و باز خوشحال تر شد و بعد فهمیدیم چون باهم قهر هم بوده اند همسرش بهش نگفته بوده حتی.
از سر کار که برمی گشتم با خودم گفتم درست است خسته ای اما همین که رسیدی برو یک غذای ساده درست کن، کیک که نشد ببری، حداقل یک غذای گرم برایش ببری، از راه نرسیده یک یخنی( شما فکر کن ابگوشت اما بدون رب و البته با میزان آب کمتر و پر از ادویه گرم) و مقداری برنج با ته دیگ زعفرانی و یک مقداری الویه ( خود الویه یک پروژه است اما دوست و همسرش خیلی دوست دارند) درست کرده و ساعت شده بود هشت که رسیدم پشت درش و زنگ زدم که بیا یک چیزی از دم درتان بردار من رفتم، و جیغ زد که نرو ، و وقتی آمد و غذاها را دید گریه اش گرفت و گفت تو چطور توانستی درست کنی و من را شرمنده کردی و با اینکه نمی خواستم اما بغل و بوس و تبریک تولد گفتم و خیلی خوشحال شدم از کاری که کردم برایش.
رسیدم خانه پیام دادم که امیدوارم خوب شده باشد و گفت تمام غذا تمام شد و انگار از خود بهشت آمده باشد...
خلاصه که همان دوست پروژه کیک آوردن را طراحی کرده بود و آمدند و رفتند.
همسر از چند وقت قبل گفته بود روز تولدت برایت سورپرایز دارم و صبح شنبه هشتم جون از توالت آمدم بیرون و با بچه ها پشت در کمین کرده بودند و گل و کارت تبریک را بچه ها دادند بهم و سورپرایز بوک کردن آن حوضچه های آب گرم طبیعی روی تپه ها بود که برای من و دوست متولد خرداد با همسرش ترتیب داده بودند و تازه گفت شب هم بقیه دوست ها، همان دو خانواده دیگر دعوت رستوران هستند برای تولد ما دو تا.
خلاصه که سریع السیر با دوست هماهنگ کرده و رفتیم آنجا، درواقع اولین تولد متفاوت و نیمه لاکچری من و دوستم بود، و آقایان ناهار هم بوک کرده بودند و بخش ویژه( وی ای پی) آن مجموعه را که البته بدرد ما نمی خورد چون تنها گزینه اضافی ای که داشت حق خرید و بردن نوشیدنی های مطبوع تا داخل آب بود که ما نخریدیم و نبردیم فقط با ناهارمان هر چیزی بود خوردیم و سریع کافی مان را گرفته رفتیم به تفرج.
ساعت شش هم دوست را در منزلشان پیاده کرده و رفتم آماده شدم تا به رستوران برویم. توی رستوران هم که بافِت بود بعد شام آقایان هر کدام یک کیک را شمع زده و آهنگ تولد را پخش کردند و کیک و چای خوردیم و من هی می گفتم خب چرا دو تا کیک اخه؟
همه چیز آنردز و شب خیلی خوب بود اما وقتی ساعت شش آمدم خانه دختر تبدار و مریض بود، از چندی پیش دندانش مشکل داشت و دکتر متخصص دندان اطفال ارجاعش داده به بیمارستان مخصوص اطفال و توی لیست انتظار اتاق عمل برای کشیدن یکی از دندان هایش هستیم، فکر کردیم از دندان است و لپش هم ورم کرده بود و مسکن دادیم اما تمام مدت رستوران گریه می کرد و خیلی خیلی ناراحت بودم.
فردایش باید جایی می رفتیم فاتحه خوانی و ما نرفتیم بعدازظهر دختر عموی همسر گفت هستید بیایم گفتم بله همسر بیرون است ولی ما هستیم دیدم آمد با یک کیک و گل های رز صورتی، خیلی خوشحال شدم.
آن روز همسر چندین جا جلسه داشت و همان روز فهمیدم تب دختر از دندان نیست و متاسفانه مجاری ادراری اش عفونتی شده و خلاصه مسکن و شستشو و عوض کردن لباس و امروز که دوشنبه و خوشبختانه تعطیلی رسمی بخاطر تولد آقای پادشاه انگلستان بود از صبح زود رفتیم اورژانس بیمارستان مخصوص اطفال و همانجا آزمایش ادرار دادند ولی مگر دختر جیش می کرد؟ اگر اشک هایش را بجای جیش جمع کرده بودیم قوطی پر شده بود و بچه می گفت می ترسم جیش کنم چون می سوزد خلاصه که آخر سر با جیغ و گریه مقداری جیش نمود و بله گفت عفونت صددرصد است و همانجا آنتی بیوتیک و مسکن دادند و برگشتیم، توی مسیر هم خرید کردیم و بچه ها هم چیزی خوردند و تا آمدیم خانه سه و نیم بود و منِ خسته و از دیشب نخوابیده ی پریود تا شش خفتم، تا الان که دو بار دارو گرفته و خوابید.
فردا همسر از خانه کار می کند و شب هم چهار مهمان دارد البته غذا پیتزا هست که سفارش می دهد ولی من باید بروم دفتر.
علاوه بر آن موقعیت کیس منیجری یک اکتینگ کیس منیجر در دفترمان اعلام شده بود و اپلای کردم و احتمالا" فردا جواب می دهند، فکر می کنم بروم و حاضر باشم بهتر است.
زندگی روی دور تند قرار گرفته، فرصت خسته شدن و بریدن نیست، بچه مریض است و من حتی وقت خوشحال شدن مداوم از چند کیک تولد امسالم و آن تفرج آبهای گرم را پیدا نکردم و الان باید بخوابم چون فردا روز دیگری ست.
لعنتی ها توی چایلد کیر بچه به این کوچکی را در امر تمیز کردن بعد پی پی هیچ هدایت و کمکی نمی کنند، یکی دوباری که شورت گوهی اش را دیدم منتظر چنین روزی بودم متاسفانه که رخ داد، در اولین فرصت حسابی بهشان تذکر خواهم داد که اینرا تنهایی ول نکنند برای اجابت مزاج.
سلام
بازهم تولدتان مبارک
دوستتان چه روز تاریخی به دنیا آمده!
انتظار داشتم درمورد روند انتخابات شورا هم توضیحی میدادید. مثلا این که شورای نگهبان استرالیا صلاحیت جناب همسر را تایید کرد یا نه؟
آره تاریخی داره که تولدش رو محاله یادت بره! و البته سنش، می بینید من خیلی راحت با افراد یک دهه کوچکتر از خودم رفیقم اینجا از بس کولم!
همیشه شاد باشی
عزیزید ممنونم مهربان
چه پست پر پیمونی :)
چه کار خوبی اون غذای گرم بردن! والله از کیک بهتره :))) دستت درد نکنه:)
همیشه به خوشی دور هم جمع بشید.
دخترت بهتر باشه عزیزم
ممنونم مهربان بانو، دختر خیلی بهتر شد، فردای اون روز سر کار نرفتم چون تمام شب بیدار بودیم
ساغر جان بچه ها تا میان خونه لباس زیرشون را زود عوض کن و یه دوش ساده بگیرن . هر روز باید لباس زیر عوض بشه و یاد بگیرن تو خونه خودشون را بشورن . چاره ای نیست عزیزم گناه داشت البته با این اتفاق راحت تر قبول میکنه که خودش این کار را بکنه .
وای خدا آره لباس زیر را هر روز صددرصد عوض می کنم ولی دوش خدایی با سردتر شدن هوا هر روز انجام نمیشه که بنظرم باید بشه چه زمستان چ تابستان
تولدت مبارک ساغر جان.
کار نامزدی همسر به کجا رسید؟
در جریانه، اعلام نامزدی به دوستان و آشنایان انجام گرفته، بروشورهای تبلیغاتش را تکمیل کرده، دو سه هفته است برای بازدید مردمی و معرفی خودش به درب خانه ها میره!
واقعا این با اب نشستن بعد مدفوع شون خیلی عجیبه.
بچه های پوشکی رو هم نمیشورن؟
بیشتر یادشون میدن تا براشون انجام بدن، دختر من یکی دو بار بهشون اجازه نداده تمیز کنن و بعد که من لباسش رو کثیف دیدم در حضور خود دختر بهشون گوشزد کردم که حتما با وایپ تمیز کنن، بچه پوشکی رو اگر پی پی کنه با وایپ تمیز می کنن.