ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ساعت خواب مان از دوازده و یک شب به بعد از اذان صبح به افق مشهد تغییر کرده و تایم بیداری آنهم بخاطر عذاب وجدان به دوازده یک، وگرنه وصل می کردیم به غروب آفتاب، من و خواهر و برادر در اتاق برادر می خوابیم و انگار در سفینه خودمان هستیم، کسی کاری به کارمان ندارد، مخصوصا" من که بعد صدها سال دارم برای خودم زندگی می کنم و ذهنم را جمع کرده ام از کوله پشتی بچه و کتابهایش و راه پله های کثیف، آورده ام توی این اتاق سه در چهار و متعجبانه قاه قاه مان فضا را در بر می گیرد، و به هیچ چیز فکر نمی کنم، جز این دقایق بارانی!
پس از سالها می خندم و به هیچ نمی گیرم زمین و زمان را...
ممنون که آمده ای باران!