ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از هیچ....

روز یکشنبه است که آمدم بنویسم، فردا هم بخاطر روز کارگر تعطیل هستیم، هوا سی و سه درجه است ولی تا شب بارانی خواهد بود وگرنه می خواستیم این لانگ ویکند را برویم کمپینگ.

چه چیزهایی می خواستم بنویسم؟

اها، یک اینکه تصمیم گرفتم دیگر درباره حال و احوالاتم چیزی ننویسم، برسم به همان روزمره نویسی هرچه هست بدون باز کردن تار و پود روحی ام.

هفته بعدی دوشنبه وقت دکتر گرفته ام که بروم باز آزمایش بنویسد برای چک آهن که ببینیم بعد تزریق آهن و گذشت دو ماه چه اتفاقی افتاده است، می خواهم بگویم آزمایش هورمون را هم تکرار کند شاید دفعه پیش نشان نداده!

دو سه روز بعد از نوشته آخری ام روز ولنتاین بود، در مسیر خانه یک دسته گل گرفتم و شش تا دونات، شش تای دنیل دونات که یک برند دونات در اینجاست توی یک پک ویژه شان می شود بیست دلار و بچه هایم خیلی دوست دارند و در مواقع خاص برایشان می خرم.

آنروز هم جعبه دونات و گل ها را بمناسبت روز ولنتاین به دخترم دادم و گفتم شما هم وقتی رسیدیم خانه بده به برادر و پدرت و بعد همگی دونات بخوریم، شماها نفری دو تا و من و بابا نفری یکی، و البته مثل همیشه آخرش هم من و علی حتی یکی هم نخوردیم و روز بعدش یکی خودمان را هم دادیم به آنها.

خانه که رسیدم و گل ها را دادم لباس عوض کرده و رفتم به توالت، وقتی برگشتم همسر بچه ها را آورده بود و دسته گل و جعبه شکلات و کارت تبریک را گذاشته بود روی سینی و همگی گفتند هپی ولنتاین دی!

هر سال حتما گل می خرد و یک هدیه مثل یک بلوز یا عطر، دو بار تابحال طلا گرفته یکبار اولین سالی که او استرالیا بود و من ایران و از دست دختردایی ام دستبند طلا فرستاده بود و یکبار سالی که رایان را بدنیا آورده بودم و باز دستبند.

امسال هیچ انتظاری بجز تکرار یک بلوز یا عطر نداشتم به رسم هر سال که دیدم خبری از همان هم نیست و کارت را مثل هر سال نوشته و تاریخ زده، که بمناسبت ولنتاین دو هزار و بیست و پنج تقدیم  به زیباترین زن دنیا!

گل را گرفتم و بوسه ای تقدیمش کرده و می خواستم بروم توی اتاق که گفت پس شکلات چی؟ گفتم شکلات را بخورم؟ یعنی تو کی دیده ای من یک شکلات بکنم توی حلقم، گفت بازش کن شاید چیزی داخلش بود، یکهو من را برق گرفت و بازش کردم و دیدم یک کاغذ زیرش است، و بله، جناب بسته کامل چیتان پیتان موی دایسون را برایم خریده بود، و چون شعبه فروشش نداشته رفته از دوستم پرسیده که چه کنم او ارجاع داده به کاستکو، این رفته آنجا و آنجا هم نداشته و گفته اند سفارش بدهید تا سه روز می رسد و این هم کاغذ خرید را گذاشته بود توی جعبه شکلات.

دوشنبه هفته بعدی اش رسید و خیلی خیلی سورپرایز و خوشحال شدم.

این وسیله کامل دایسون خیلی مشهور شده است و چند باری برای خوشگلاسیون رفته بودم خانه دوستم و ازش بهره بردم، همسر بلادرنگ با خود عهد کرده بوده برای ولنتاین باید برایش بخرم و خیلی سورپرایزم کرد.

چون وسیله گران بود من حاضر به خریدش نبودم هرگز و وقتی قیمتش را از دوستم پرسیدم و گفت هشتصد دلار گفتم عمراً من چنین پولی نمی دهم برای عشق و حال فردی ام!

بعد از ماه رمضان اتفاقی در خاندان ما به وقوع خواهد رسید که سالهاست منتظرش هستم، اگر این اتفاق عملی شود بخشی از رنج هایم رو به ترمیم شدن خواهند رفت، بخش بزرگی که هیچوقت و هرگز زبان گشودنش را هیچ کجا نداشته ام تا امروز!

هفته پیش به یک دوست کمک کردم تا بتواند برای رهایی  شرعی اش از همسری که شش هفت سال است از او جدا شده اولین اقدام عملی را انجام بدهد، گفت ایران رفته ولی هیچ دکه و دکانی از آیات عظام حرفش را گوش نکرده اند، گفتم من اینجا شیخ روشنفکری می شناسم که شاید کارت را راه انداخت و شماره دادم، فردایش گفت ساغر، فقط دلیلم را شنید و گفت در صورت تایید حرفهایت توسط سه شاهد من تقاضای طلاق غیابی ات را به دفتر فلانی در ایران ارسال خواهم کرد، من شدم اولین شاهدش.

امضاها را گرفت و فرستاد.

منتظر است از ایران برگ طلاقش را بفرستند تا بعد از شش هفت سال رهایی کامل جسمی و عاطفی، شرعا" رها شود.

فضای دفترمان رمضانی است و مسلمانان معتقد به روزه داری روزه می گیرند، سر جمع چهار نفرند بقیه نمی گویند ما اعتقاد نداریم یا گشاد هستیم و یا سختمان است، می گویند مشکل معده داریم یا یکی شان چون از دفتر که می رود تا آخر شب روی فود تراک کار می کند می گوید نمی رسد سحری بخورد پس روزه نمی گیرد.

گفتم تو اگر معتقدی فکر می کنی روز قیامت می توانی همین را به الله بگویی؟ خب راست و مستقیم بگو نمی توانم و نمی خواهم قربانت گردم مگر نمی دانی او از تمام درون تو باخبر است، تو اگر بخواهی خواهی توانست مثل همه آدم هایی که از تو لاغرتر و مشغول ترند ولی می گیرند، چون می خواهند بگیرند.

خودم؟!

من به زور غذا می خورم و کل وعده های خوردنی من اندازه یک وعده یک آدم نرمال می شود اما اگر همین مقدار را بگذارم بعد دوازده تا پانزده ساعت بعد بی شک دار فانی را وداع خواهم گفت!

بله قبل از اینکه این بشوم، روحم وجوب روزه را از زندگی امروزی ام برداشته بود! 

هاااااااااا اینرا نگفتم،

آخرین سیگار زندگی ام را سه شنبه هجدهم فوریه کشیدم و از آن پس هیچ سیگاری نخریده و نخواهم خرید و  امروز نهم مارچ است!

روز بین المللی زن هم رفتم اداره پست و برای تمدید گواهینامه رانندگی ام اولین عکس بدون حجاب برای یک مدرک شناسایی ام را گرفتم و قهقهه زدم!

اگر اینها کافری ست، ساغر کافر است، یکی از دلایلش هم همان راز مگویی است که بعد رمضان با حلول ماه شوال و فرارسیدن نوروز با افشاگری اش اینجا را روشن خواهم کرد اگر رخ بدهد و اگر بشود.....