ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
میان کلی درگیری روحی و روانی ای که با خودت داری، مشکلات و شاید کارهای نکرده و پیچَلَک شده زندگی، در بی نور ترین روزهای زندگی، و وقت هایی که شاید خیلی خیلی خسته ای، و دلت میخواهد برای لحظه ای هم که شده بعضی نقاط کور زندگیت را فراموش کنی و نمیشود، تنها یک نقطه همیشه نورانی آن ته ته ها جایی که خیلی مخصوص است، و خیلی مصون است، یک نوری سوسو میزند، و همین نور آهسته و پیوسته مداوم باعث و بانی این میشود، هر شب با همه ناگفتنی ها و زخم هایی که داری، با امید به خواب بروی، و فراموش کنی کجایی و چقدر زخمی هستی، نوری که از عشق میتابد بر تار و پودت، عمیق، آرام، نوازشگر و ابدی..........
سلام مهربون...
با اولین قسمت رمان "تلخی پایدار نمی ماند" بروزیم. منتظر نگاه مهربون و نظر خوشگلت در هنربلاگـ هستیم