ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گفتم که خیلی حرف دارم درباره اوبر ایت درایوری! حیفم می آید ننویسم درباره شان، اول که روزهای نخست یک هیجان عالی وارد خونم شده بود، هر وقت از کار برمی گشتم تجربه تک تک شان و حتی مسافت هایی که رفته بودم، اشتباهاتم و خوب و بد بودن کار را برای همسر تعریف می کردم.
بعد اینکه از جهتی هم این کار برایم خوب نبوده است، همینطوری هم من تمام مدت زندگی در بیداری درون خودم حرف می زنم و حرف می زنم، فرصت رانندگی کردن بدون داشتن هیچ همراهی در ماشین چیز تازه ای بود برایم، و از آن زمان هایی که این خلق من را تامین می کرد، حرف های درونی ام وقتی فقط و فقط خودت هستی و جی پی اس، بیش از پیش با خود درونم حرف می زنم و می زنم و گاهی زیادی است و خسته می شوم. به خود می آیم و می بینم چقدر رنج دارم در کنج دلم، گاهی از خاطرات دور سخت بر خود می پیچم و باز بیادم می آورم که همه آنها تمام شده اند و حالا زمان دیگری است و من از آنها گذر کرده ام.
یکی دو بار هم در باران رانندگی می کردم و حرف می زدم و گریه ام گرفته بود بخاطر همه چیز و گفتم چه خوب است که این خلوت را دارم پس بیا به سبک فیلم ها که زیر باران و در ماشین گریه می کنند و جیغ می زنند گریه کنم و یکهو به خودم می آمدم که ای بابا آنها فیلم بوده اند و با گریه پیش چشمت را نمی بینی و بیم آن می رود که تصادف کنی زن احمق و همینطور هم هست، اینجا شبها خیابان گورستان است و چراغ های خانه ها نهایتا" تا هشت شب روشن است و بعد از آن نهایت هر خانه یکی آن هم کورسویی و خیابان و بزرگراه ها هم به قدر بسیار محدود، پس رانندگی ات را بکن و به خانه برگرد.
وسط های حرف هایم به این می رسیدم که این نیز بگذرد و تو روزی به شغل مورد نظرت خواهی رسید و به این خاطرات خواهی خندید و برای الان لابد این بهترین کاری بوده که می توانستی بکنی و کرده ای.
قبل از این کار هر بار برای خانه خرید لازم داشتیم همگی باهم می رفتیم و خیلی کم پیش می آمد که به همسر پیام بدهم که مثلا" نان تست و شیر نداریم و بیاور، حالا که بارها و غذاهای ملت را برده و آورده ام مثل آب خوردن خریدهای خودمان را هم انجام می دهم و می آورم خانه مثل یک دختر خوب می چینم سر جایش.
اوبر ایت فقط برای غذا نیست و گاهی خریدهای ملت را از وولورث( یکی از مارکت های زنجیره ای مواد غذایی) گرفته و می برم دم منزل شان، چه دروغ بگویم بسیار شده است مخصوصا" آن اوایل که وقتی خریدها را که گاهی بسیار زیاد بوده اند حمل کرده و گذاشته ام پشت در حس حمال بودن داشته ام، فکر اینکه کسی( زنی، بانویی، مادری، دختری، مردی) در کمال رفاه نشسته توی خانه اش و خریدهای روزانه اش را از روی اینترنت انتخاب کرده و سفارش داده است و برایش بسته بندی و منظم کرده اند و از اینطرف شخصی به نام ساغر رفته گرفته و آورده تا آب توی دل آن شخص تکان نخورد و برود سراغ پخت پاستا و کبابش، دلم را به درد آورده است گاهی، اما حقیقت همین است و ما در این برهه تاریخی بسیار نیازمند به بدست آوردن پول بیشتر هستیم برای گذراندن زندگی و هیچوقت به اندازه الان مساله مالی نداشته ایم. تازه این شرایط با حذف بالا رفتن بازپرداخت قسط خانه برای ماست چون ما همان اول که خانه را گرفتیم گزینه فیکس کردن نرخ بهره بانکی را انجام داده ایم و با تورم های اخیر و بالا رفتن سود وام های بانکی هیچ تغییری روی بازپرداخت وام ما روی نمی دهد الی سال آینده همین حوالی. وام ما دو سال پیش که خانه را گرفتیم دو هزار و دویست دلار بود که فیکس کردیم اگر فیکس نمی بود تا الان حدود سه و پانصد می شد، خیلی ها بخاطر این بالا رفتن سود توان بازپرداخت را از دست دادند و با مشکل جدی روبرو شدند، برای ما سال آینده پس از گذشت سه سال فیکس بودن مشخص خواهد شد که چه مقدار خواهد بود( حداقل باید برای مبلغ سه هزار و پانصد در هر ماه آمادگی داشته باشیم).
اگر امید نمی بود، اگر به گذر زمان باور نداشتم، اگر به دعای مادر ایمان نداشتم، اگر لحظه ای خودم را با دیگران مقایسه بکنم و هزار اگر دیگر اگر نمی بود اینجای زندگی کم می اوردم، اما ما دوام خواهیم آورد و روزی اینها می شود خاطره!
سلام
خسته نباشید
مطمئنم که روزی این خاطرات را برای نوه هایتان تعریف میکنید و آنها باورشان نخواهد شد چون همیشه در ناز و نعمت زندگی کرده اند
الهی آمین، ممنون از انرژی مثبت شما آقای دکتر
هربار می خونمت بیشتر شوکه میشم. شما اون سر دنیا، من اینجا در ایران. اتفاقات زندگیمان شباهت زیادی بهم دارند .
بجز داشتن مادر (مهربان ودلسوز)که برایم دعا کند.
عزیزم، اگر از دنیا رفته اند مطمئن باش هنوز برایتان دعا می کنند و به فکر شمایند.
با خوندن این مطلبت ساغر عزیز بهت افتخار کردم و خیلی چیزها یاد گرفتم
همونطور که خودت گفتی باور داشتن به گذشتن این روزها، دعای خیر کمک می کنه به ادامه دادن
بهترینها رو برات می خوام از خدا
عزیزدلم مهربونم، الهی باعزت باشید
به قول خودت این نیز بگذرد ساغر عزیز
اگر به چشم یه تجربه موقت بهش نگاه کنی، خیلی هم کار جالب و هیجان انگیزیه!
کلا هم دمت گرم که اینقدر برای بهبود زندگی تلاش میکنی :)
فقط یه توضیح بدم، من هم در ایران مدتی از سرویسهای مشابه برای خریدهای سوپرمارکتی و این چیزها استفاده میکردم، و دلیلم هم رفاه یا تنبلی نبود. خیلی ساده دلیلم اضطراب اجتماعی بود! البته که هنوز هم این اضطراب را دارم، اما کمی برش مسلطتر شدم و میتونم خودم رو مجبور به انجام خریدهام کنم. این رو گفتم که بدونی لزوما کسی که سفارش رو براش میبری، از تو بیدغدغهتر نیست، گاهی هم طفلکیتره :))
آره دقیقا اینو می دونم، واقعا بسیاری یا پیرند یا مریض یا ماشین خراب شده یا تنها و با بچه کوچک هستند نمیشه رفت خرید، گاهی دلم می خواهد همه وسایل را تا روی کابینت ببرم برای پیرها که مخصوصا خیلی با محبت و دوست داشتنی و تنها هستند اینجا.
هورا
به کامنتها جواب داد!
چی بگم اینقد مهربونید
میدونی که اگه دم دربشون بایستی و زنگ بزنی و با خوشرویی محصول را تحویل بدی، بهت تیپ میدن. و درآمد تیپ خیلی زیاده
در اپلیکیشن گاهی ذکر می کنند که در نزنید و فقط پشت در بگذارید( خودشان از طریق اَپ می فهمند که رسیده)
ولی همیشه تا قبل رفتن اگر آمدند و غذا را بردند حتما یک های و بای می کنم و گاهی در حد دو دلار و سه دلار تیپ هم دریافت کردم(
عزیز دلم / به امید رسیدن به شغل دلخواهت
ممنون جان
موفق باشی عزیزم. مهم این بود که از یک نقطه ای شروع بکنی.
ممنون عزیزدل
چه خوب که درمورد تجربه ی کاریت نوشتی ساغرجان، من بازهم دوست دارم درمورد این موضوع بخونم و منظر نوشته های بعدیت درمورد اوبر ایت درایوری هستم ...
حتما خواهم نوشت خیلی حرف دارم درباره اش