-
دلتنگ...
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 14:20
حالم گرفته است، دلگیرم، دلم یک ابتکار می خواهد، یک اتفاق خوب، یک خبر خوش، سفر، هیجان، چیزی متفاوت از این تکراری که در این حوالی موج میزند، خیلی تنهاییم، خیلی بی مضمون، هوا خوب است و سردی زمستان جای خود را به بادهای خلسه آور بهاری داده است، و هر عصر، یا غروب یا شب، باران داریم، کاش میشد قدم زد در شهر، در شب، بی هراس،...
-
عطر خوشِ چای!
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 14:16
چای نوشی در خونمان است، از وقتی که چشم باز می کنیم گیلاس های چای مقابل چشمانمان است تا زمانیکه دار فانی را وداع می گوییم، در خوشی ها و ناخوشی ها، کم رنگ و پر رنگ، دم شده و ناشده، با هِل و بی هِل، در لیوان های دسته دار فرانسوی یا در فنجان های چینی، لب سوز و لب دوز و تازه دم یا مانده و جوشیده و سرد! همه جا همراهمان است،...
-
خاله دون دون!
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 10:28
یک برنامه کودک عروسکی بود در زمانی که ما بچه بودیم به نام " اُلِسّون و وَلِسّون" و در این برنامه یک کسی بود که گویا سَمبول بدی و بلاهت بود به نام " دون دون"، بعد بی بیِ ما یک دوستی داشت که من و برادر اسمش رو گذاشته بودیم، خاله دون دون! چرا که خیلی شبیه دون دونِ برنامه مذکور بود. صورت گسترده و بینی...
-
کمک دست!
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 11:19
جمعه هایی که مهمان داشته باشیم، مثل همیشه همان اول صبح مشغول میشوم و قورمه یا قورمه هایی که لازم است را آماده میکنم، تا برای ظهر فقط پختن برنج در دستور کارم باشد. همسر جان که می بیند بلافاصله پس از صبحانه آستین ها را بالا زده و مشغول شده ام، از خجالت یا مهرورزی یا خود شیرینی یا هر چی، اعلان می کند؛ حالا که تو مشغول...
-
پنج شنبه عصر نوشت!
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 16:42
از آن پنج شنبه هاست، از آنهایی که دل می رود ز دستم، و روی پا بند نیستم، البته روی پا بندم به ظاهر. دوست دارم زندگی را، هر چند تلخ در بعضی ابعادش، از آن روزهایی که درست این دقایق پایانی کاری اش سال میگذرد در دقیقه، صبح از خانه نمورِ کَپَک زده گفتم، الآن دلم میرود برای آن کَپَک های معصوم! دوست دارم زندگی را، و همزمان،...
-
این روزهای کابل، آسمان ابری با احتمال بارندگی!
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 11:24
آفتاب می خواهم شدید، آفتاب می خواهم زیاد، آفتاب می خواهم اما نه برای برنزه کردن تن و بدن، میخواهمش برای گرم شدن، برای خشک شدن، دوستش دارم، ما ساکن خانه های سایه رخ پلاستیک پیچیم با پنجره های چوبی تاب برداشته و کیپ شده درون قالب هایشان، دلم نور می خواهد، بزند از پنجره آشپزخانه به داخل، خشک کند کابینت های کپک زده ام را،...
-
یادگارِ دوست!
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 14:36
دوست زیاد داشته ام در زندگیم، و د وستیِ . از دوستی های پشت نیمکت های دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان با قهر و آشتی ها و هدیه دادن ها و گل بردن ها و تبادل دفاتر خاطرات کردن ها که بگذریم، باید بگویم تمام دوستی های این دوران های بچگی در همان سال ها تمام می شدند و با ختم هر سال دوستی ها تعطیل و با مهر ماه سال آینده...
-
میان خنده می گِریَم!
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 11:38
یک صبح سرد باران خورده، در میانه ی یک هفته ی بهاری، و من و رخوت میان هفته ای و یک افسردگی نیمه هشیار در لابلای زوایای پیچیده ی درونم. رئیس جمهور دارد بمناسبت کشتار اخیر برادرانش در فراه میان بازماندگان کشته شدگان و خانواده های داغدیدگان سخن میراند، و باز برادرانش را برادر خطاب و به آغوش باز ملت و دولت دعوت میکند، من...
-
بهانه!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 09:56
دوره کارشناسی ارشدم در چرخه ای از سفرها گذشت، سفرهایی که بیشتر شبیه حَضَر بودند تا سفر، و من همزمان در 4 محیط آمد و شد و بود و باش داشتم، همزمان در خوابگاه خودم، و خوابگاه متاهلین دانشگاهی که درس میخواندم نزد دوستان متاهلم، منزل خواهرم در قم و منزل خودمان در مشهد! مدام بین این مسیرها در آمد و شد بودم، و این آمد و شدها...
-
روشن، نزدیک شدن!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 09:32
با پرداخت 500 افغانی و وارد کردن کریدیت کارت طبعا" انتظار افزایش حسابش به میزان 500 افغانی را دارد، ولی وقتی موبایلش اعلان 650 کریدیت کارت می کند، با زیرکی به فروشنده که گرم کار خود است نگاهی می افکند و با چالاکی از محل می گریزد، شاد و خرسند در حال فرار به شخصی بر میخورد و آن شخص خجسته هم از وی علت ورخطایی توام...
-
من آمده ام، وااااااااااااااااااااااای!
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 09:50
در تمام دورانی که با کامپیوتر و اینترنت کار کرده ام(از 1378 تا اکنون!)، اندیشه ساختن و داشتن یک وبلاگ را با خود حمل کرده ام! فقط اندیشه اش را، همیشه فکر می کردم و می کنم که آدمی که وبلاگ می سازد یک جوری موظف است و متعهد، که خوب بنویسد، همیشه بنویسد و وقفه بین نوشته هایش بیش از چند روز نیندازد، بنابراین از ترس آغاز...