-
یک روز زندگی
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1402 18:40
بعضی وقتها بقدری خسته می شوم که به هیچ چیز دیگری نمی توانم فکر کنم بجز رفع خستگی، صبح ها ساعت را برای هفت می گذارم ولی بلااستثنا تابحال قبل از زنگ زدن ساعت بیدار شده ام و زنگ را از حالت آلارم در آورده ام، بدو بدو بعد از توالت( گلاب به رو) رفته ام سر وقت لانچ باکس ها، از شب قبل می دانم چه چیزی برای چه کسی بگذارم، دختر...
-
از محل کار شماره دو!
شنبه 29 مهرماه سال 1402 13:28
چه بگویم گه دلم پر از حرف است اما همین لحظه واقعا" حال نوشتن ندارم، هوا ی این اواخر ملبورن در ملبورنی ترین حالت خود است، یعنی در دم دمی ترین حالتش، دو روز بیست و هشت درجه می شود و لباس های تابستانی باید بپوشی و بلافاصله یکهو باران و طوفان و سرما می ریزد سرت، همین وضعیت مریضمان کرد، وسط هفته پیش برای دو شبانه روز...
-
در پس هر حادثه ای، درسی نهفته است!
یکشنبه 23 مهرماه سال 1402 12:29
امروز یکشنبه بعد از مدتها بچه ها را آوردیم یکی از این پارک های بازی سقف دار چون هوا سرد و بارانی است. این هفته بعد از یکماه کاری کم آوردم، هفته گذشته آخر هفته مان خیلی شلوغ بود و شنبه شبش که برای دیدن و مبارکی نوزاد دوستمان به خانه شان رفتیم ساعت دو شب برگشتیم و این شد باعث و بانی رفع نشدن خستگی هایم و نقطه ضعف من هم...
-
از رنج انسان بودن
جمعه 14 مهرماه سال 1402 19:20
برای شنبه صبر ندارم، امروز می نویسم. این سه روز اخیر همسر خان توی شهر ورکشاپ آموزشی داشت، از کار قبلی که ختم شد گفته بودند دوره آموزشی اگر دوست داشتید شرکت کنید پولش پای شهرداری است، همسر هم نامردی نکرده یک دوره سه روزه مدیریتی برداشته بود به ارزش چهار هزار و پانصد دلار، سه روز فول تایم، بهش گفتم نمیشه نری پول رو...
-
به رسم شنبه ها!
شنبه 8 مهرماه سال 1402 14:27
هوا امروز بیست و هشت درجه شده، دیروز روز جمعه و تعطیلی عمومی بود، اینجا معمولا" تعطیلی های عمومی دولتی را یا دوشنبه(اول هفته) یا جمعه(آخر هفته) می اندازند تا به ملت حال حسابی بدهند و به اصطلاح لانگ ویکندی بسازند برایشان. روز پنج شنبه هم سر کار یک اوضاعی بود، کسی حال و حوصله کار نداشت، توی مسنجر تیم هم تیم لیدر...
-
از کار
شنبه 1 مهرماه سال 1402 15:28
تقریبا"می شود گفت از نظر روحی و بدنی درباره شرایط جدید واقف شده ایم به تغییر عظما! قبلا" کجا که نهایت کاری که در شبانه روز انجام می دادم بردن و آوردن بچه به مدرسه بود، حالا کجا که صبح قبل هفت از خواب بیدار و در تدارک صبحانه بچه ها و ظرف غذای خود و همسر و بچه ها هستم تا شب که برمی گردم بچه به دست و سریع السیر...
-
آبدیت
شنبه 25 شهریورماه سال 1402 12:26
از دفتر مبل و فرش می نویسم. از آخرین پستم دوازده روز می گذرد و به ترتیب در این دوازده روز که رسیدیم به امروز استرس ها و ترس ها و سوال ها و وسواس هایم کم و کمتر شده اند. روز اول کاری هفته پیش که می رفتم برای کار جدیدم خوشحالی ام بابت این آغاز بخاطر استرس شدیدی که داشتم خیلی کمرنگ بود، اول که اصلا" نتوانستم صبحانه...
-
از زندگی
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1402 15:31
امروز آخرین روزی خواهد بود که طی هفته می آیم اینجا، از هفته بعدی که کار فول تایمم با ایمز شروع می شود، شنبه ها می آیم اینجا و طی هفته فقط به پیام ها و کامنت های پیج ها جواب می دهم. از خانه مان تا اینجا حدود سی دقیقه راه است ولی چون دختر را بین مسیر باید بگذارم چایلدکیر(مهدکودک) من معمولا" ساعت نه از خانه خارج می...
-
همزمان با بهار استرالیا (اول سپتامبر)
شنبه 11 شهریورماه سال 1402 20:31
خب حالا که اینقدر آدم مهربون در سراسر کره زمین وجود داره که با ساغر همراه شده و داره می خونَدِش، وقتی این آدم هایی که هیچوقت ندیده ام این مقدار بامحبت هستند که با دیدن پست آخر برای ساغر کامنت مبارک باد و عشق و بوسه فرستاده اند، من چقدر باید بی شعور و خاک بر سر باشم که یک لحظه بین حمام کردن بچه و جمع کردن وسایل تفریح...
-
از همان جا که فکرش را هم نمی کنی!
جمعه 10 شهریورماه سال 1402 15:38
این پست را دارم از محل کار بیزینس فرش و مبلمان می گذارم، همان که در پست قبلی گفتم از ابتدای ماه آگوست دارم دو روز در هفته می آیم، بقول همسرم که هر باری من را می دید که در صفحات مجازی فیس بوک و یا اینستاگرام می چرخم می گفت:" تو بجای گردش بیخود و سرگردان باید از همین صفحه پول در بیاوری"، دارم از طریق پست...
-
در مسیر کار!
جمعه 3 شهریورماه سال 1402 15:42
وای خدا من از رو رفتم آنها نه! یک. درست سه هفته پیش در چنین روزی یکجای خیلی خوب و عالی که خدمات برای جامعه مخصوصا" تازه واردها و مهاجرین ارائه می کند مصاحبه دادم، از مصاحبه نگویم برایتان( نگم براتونِ خودمون) از یکهفته قبل که بهم زنگ زدند که بیا مصاحبه و تاریخ دادند شرح وظایف کار را و وبسایت موسسه را خواندم و...
-
این روزام می گذره
سهشنبه 6 تیرماه سال 1402 15:17
برای بار سوم یا چهارم در کمتر از سه ماه اخیر مریض شدم، دو تایش انفلو انزای شدید بود و دو تایش درد خفیف و خستگی بیحد و کیپ شدن بینی و آبریزش و عطسه، دو سه روز دیگر سالروز برگشت مان از ایران است، سال گذشته این روزهای آخر چقدر خسته و حال خراب بودم، پنج کیلو کم کرده بودم از بی خوابی ها و خستگی های سفر، دختر را از شیر...
-
از تجربیات اوبر ایت
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1402 22:20
یک. اوایل فرصت که پیدا می کردم می رفتم روی اپلیکیشن ببینم چقدر درآمد داشته ام، تا سی دلار و چهل دلار یک حالت نومیدانه و رخوتناک داشتم بعد از چهل شیر می شدم و انرژی و انگیزه ام دو برابر میشد، بهترین حالت کار در اوبر ایت این است که هنوز غذا را تحویل نداده ای یک درخواست جدید می آمد و سریع اوکی می کردم، وقتی غذای آخر را...
-
از همه جا بجز اوبر ایت
شنبه 20 خردادماه سال 1402 14:48
اینبار برای مراسم ترحیم پدر کاربلد بودیم، همسر تازه فهمیده بود می توانسته مرخصی با حقوق بگیرد، از سه شنبه تا آخر هفته مرخصی گرفت، دوستان مان هم مثل دفعه پیش ساعت های هفت ببعد هر شب آمدند به عرض تسلیت، همان روز اولی که خبر را شنیدیم(دوشنبه) باز سالن را بوک کردیم، با خود فکر کردیم بسته بندی غذا و ختم جلسه در همان سالن...
-
مرگ در نزدیکی
دوشنبه 8 خردادماه سال 1402 21:38
ما باز رفتیم دنبال رخت سیاه هایمان.... از یکماه پیش پدر همسر برای بار چندم حالتی مثل سکته زده بود، بعد دو سه روز مرخصش کردندو انگار با زبان بی زبانی به دخترها و زنش گفته بودند هزینه مصرف نکنید و برایش دعا بخوانید. اینها ولی باز طاقت نمی آوردند و دو بار دیگر بردند بیمارستان ولی پاسخ همان بود. اواخر تماس تصویری زیاد می...
-
خاله زنک
سهشنبه 2 خردادماه سال 1402 18:07
بمحض سوار شدن به ماشین، همزمان با چرخش سوئیچ در جایگاهش مغز من هم استارت گپ زدن هایش را می زند، از همه چیز دور و اطراف سخن می راند، مثلا" اینطور آغاز می کند،" هوا چقدر سرده لامصب، سگ رو بزنی بیرون نمیاد، ای تفففففف بهت پول پدسّگ که اینطوری آهو گرداندیم( این یک اصطلاح است در زبان دری، وقتی کسی به جست و خیز...
-
از کارگری
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1402 16:17
گفتم که خیلی حرف دارم درباره اوبر ایت درایوری! حیفم می آید ننویسم درباره شان، اول که روزهای نخست یک هیجان عالی وارد خونم شده بود، هر وقت از کار برمی گشتم تجربه تک تک شان و حتی مسافت هایی که رفته بودم، اشتباهاتم و خوب و بد بودن کار را برای همسر تعریف می کردم. بعد اینکه از جهتی هم این کار برایم خوب نبوده است، همینطوری...
-
به کار ساده نیازمندیم
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1402 13:34
درباره کار در اوبر ایت خیلی حرف دارم، یعنی درست از روز اولی که اولین تحویل غذا را انجام دادم داستان دارم تا همین امروز. اصلا" از قبلش داستان شروع شد، چند روز طول کشید تا فرم های مربوطه را آنلاین انجام بدهم و تکمیل کنم، اطلاعات خودم و اسناد هویتی و کاغذ های ماشین، پلیس چک و در نهایت داونلود اپلیکیشن و فعال شدنش که...
-
سر خط خبرها...
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1402 23:33
یک. از یک ماه و پانزده روز گذشته تا بحال در حال کار در اوبر ایت( همان اسنپ فود ایرانی) هستم، در چند ارگان غیر دولتی برای کارهای اداری اقدام کرده و تاکنون نتیجه نگرفته ام و کماکان بدنبال کار مناسب هستم، تجربه توزیع غذا به مردم نسبتا" مرفه تجربه جالبی بود برایم، پر از درس، یکی اش اینکه چقدر پول بدست آوردن سخت است،...
-
برزخ درونی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1401 16:29
این چیزهایی که الان می خواهم بنویسم را خیلی سالها پیش یکی از وبلاگ نویس هایی که دنبال می کردم بطرز جامع و کاملی نوشته بود، حتی همان موقع هم که رویه و اصولم با اکنون متفاوت بود خواندم و خیلی از نوشته هایش را درک کردم. نویسنده مثل من مهاجرت کرده بود به غرب و برداشت هایش را پس از چند سال زندگی در آن فضا راجع به حجاب و...
-
کفر می گویم و از گفته خود دلشادم!
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1401 13:33
گاهی فکر می کنم زندگی چه بیهوده است، دنیا چه پیچیده و بی عدالت است. من همیشه به آدم ها خیلی نگاه می کنم بقدری که گاهی همسرم می گوید زشت است زوم نکن، ولی من همیشه دوست دارم آدم ها را عمیق نگاه کنم، توی یک محیط بسته مثل اتوبوس و مترو که بدتر، یکروز داشتم به یک اکیپ نوجوان مست و خوشحال در یک مرکز خرید نگاه می کردم،...
-
برای بودن می نویسم
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1401 21:54
خواهرم بعد از هشتاد روز اقامت با ما به کشور و خانه خود برگشت و این اولین آخر هفته ای بود که بی صدا و هیاهوی مخصوص او گذشت و ما تقریبا" بعد از پنج روز به نبودش عادت کرده و به زندگی عادی خود بازگشته ایم. این مدت اقامت او چندان هم همه اش دلچسب و خوش گذرانی نبود، زمستان سال گذشته ما بسیار کش آمد و قصد رفتن نداشت که...
-
مسافر راه دورم...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1401 22:17
از قبل از رفتن ما به ایران با خواهر کانادا گپ و گفت داشتیم که او چه کند؟ آیا همزمان با سفر ما به ایران بیاید و همدیگر را و بچه ها را ببیند و یا بعد از بازگشت ما به استرالیا بیاید؟ سفری که درست از بارداری دختر برایش شکل واجب پیدا کرد اما کرونا امد و او مجبور به کنسل کردن بلیط استرالیا شد و تمام این دو سال را در عطش...
-
برای خودم و سال هایی که رفت...
شنبه 23 مهرماه سال 1401 22:40
خیلی وقت است انقلاب درونی من شروع شده است، درست از وقتی که تصمیم گرفتم آن آدم سابق نباشم، درست از لحظه ای که به جنگ با غم رفتم، درست از زمانی که خانه تکانی ذهنی ام را شروع کردم، حول و حوش چهل سالگی ریختم بیرون مسائلی را که باعث استرسم می شد، روابطم با خانواده را مثل بقیه مردم ساده و درجه دوم قرار دادم، سعی کردم از هر...
-
من کی به خود باز خواهم گشت؟
سهشنبه 4 مردادماه سال 1401 23:47
فردا می شود درست یکماه که برگشته ام به خانه، برگشتم خیلی بهتر از رفتنمان بود، رفتنی بعد از سیزده ساعت در هو اپیما بودن با بچه هایی که نخوابیده بودند، شما اضافه کن با کل روز قبل سفر و چند ساعتی که زودتر رفته بودیم فرودگاه، و بعد پانزده ساعت در فرودگاه قطر ترانزیت بودیم، هتلی در کار نبود، آبخوری های داخل فرودگاه را با...
-
من حالم خوب است اما تو باور نکن
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1401 20:09
چیز برای نوشتن زیاد است، باید وقتی برگشتم به ترتیب اهمیت بیایم و بنویسم. الان از سفر ما یک ماه و یکهفته می گذرد، همسر بعد از یکماه از مرز رازی در شهر خوی ایران به شهر وان، محل زندگی پدرش بهمراه مادر دوم و خواهرانش رفت، دیروز از وان به استانبول رفت تا اندکی برای خود باشد، دوستی در استانبول داشتم، فقط بهش گفتم اینکه...
-
دو روز بعد مادرم را در آغوش خواهم کشید.
جمعه 12 فروردینماه سال 1401 16:45
اول بهار آمد، آنجا در شهر قم برادرزاده ام داماد شد، رفتند خانه بخت بلافاصله بعدش ویزا آمد! شنبه ای که گذشت رفتیم دنبال بلیط، دوست ژاپنی ام می گفت وا اسفا که شما چقدر هنوز جهان سومی هستید و اینجا همه آدم ها آنلاین بلیط می خرند، ما هرچه در اینترنت زدیم نتوانستیم بلیط را جوری بگیریم که بتوان برگشت همسر را از ترکیه زد،...
-
چمدان بوی سفر
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1400 22:52
چهار هفته پیش پاسپورت من هم پس از تماس با اداره پاسپورت رسید، ملت پس از سالها در قرنطینه و ترس همه گیری کرونا در آخر سال گذشته به سمت اداره پاسپورت یورش برده بوده اند و این دلیل موجهی برای تاخیر روند پاسپورت بود. بلافاصله برای ویزای ایران اقدام کردیم ولی تا همینک که بیش از سه هفته از اقدام می گذرد خبری از ویزا نیست،...
-
قرتی درون خود را آزاد کنید!
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1400 09:56
بیشتر از هر زمانی حرف دارم، بهتر از هر وقتی خودم را می شناسم و نجواهای درونم را، گاهی تعجب می کنم از اینهمه دانایی ام نسبت به خود، انگار یک روان شناس درون دارم که متخصص خودشناسی است. شاید هم همه اینها بخاطر این است که یک عمر عدد چهل برایمان نماد دانایی و بلوغ بوده، حس پیر خرابات را دارم در برابر از خود کوچکترها و خیلی...
-
گزارش وار!
سهشنبه 9 آذرماه سال 1400 15:56
به همان اندازه که حادثه یکهو و شوک کننده و مضحک بود، نوشته ام درباره اش هم سخیف و کوتاه و ناقص بود، فقط خواسته بودم بیایم و بگویم از اینکه خاک بر سر شدم بسیار خرابم دیگر حوصله نگارش بهتر و دقت در انتخاب کلمات و عبارات زیبا نبود، مغزم هم یاری نمی داد چون بشدت خسته و دردمند بود آن روزها. این روزها ولی باز داریم زندگی می...