ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

پیری زودرس!


 پست آخر سارا در وبلاگ "برای خاطر کتاب ها" برآنم داشت تا بیاد همین داستان در خودم بیفتم، من آدمی بودم که تمام عمر به این افتخار می کردم که هرگز بیمار نمی شوم و هرگز به دکتر نمی روم، و بیماری هایی که تا همین یکی دو سال پیش بیاد داشتم اوریون کلاس سوم ابتدایی ام بود که باعث شد سه روز مدرسه نروم و بعد از آن دندان دردی که دو سال بعدش داشتم، بغیر از این دو مرحله بیماری خیلی کم بیاد دارم که در آن روزگاران دچار بیماری جدی ای شده باشم، همه چیز خوار و همه جا گرد هم بودم و هستم، کلا" تمام اعضای خانواده ما افراد و اشخاص مقاومی هستیم غیر از خواهر بزرگ، که به نقل از مادر بعلت طفولیتِ(!) مادر در هنگام تولدش، از شیر مادر محروم مانده و بسیار بیمار می شد و می شود.

این روند تا سال پیش ادامه داشت، تا اینکه زمستان سال گذشته به آنفلوآنزای بسیار سختی مبتلا گشتم، در ابتدای امر فکر می کردم یک سرماخوردگی سطحی است و مثل هر بار دیگری که احساس سرماخوردگی داشتم شروع به خوددرمانی کردم، شربت لیمو و عسل و شیر داغ و مرکبات بسیاری مصرف کردم و برای خودم سوپ و آش دوغی درست کردم با پیاز و سیر زیاد تا بهتر شوم، اما وقتی بعد 48 ساعت بجای بهتر شدن دیدم نفسم بالا نمی آید و تنگی نفس گرفته ام، و تمام مدت تب دارم و مخصوصا" شب آخر به هذیان گویی رسیده بودم، همسر جان ما را برداشت و به دکتر برد، لازم به ذکر است که همسر جان بر عکس من که تا جانم در نیاید صدایم در نمی آید، با کوچکترین علائم و نشانه ای که در بدن و احوالش می بیند راه دکتر را در پیش می گیرد و خیلی حواسش به خودش هست، از آن دسته آدم هایی ست که هر شش ماه باید گوش و حلق و بینی و چشم و دندان هایش را چک کند و هر سال گراف قلب و چه می دانم آزمایش خون و چی و چی بدهد، و کلا" در این زمینه 180 درجه با من تفاوت دارد، می گفتم، به دکتر اندر شدیم و دکتر پس از معاینه داروها را نوشت و به همسر گفت برود بگیرد تا اولین تزریقش را همانجا انجام دهد، همسر هم داروها را گرفت و من دیدم این تزریقات چی مرد است می خواستم بگویم من به بخش تزریقات بانوان می روم که گفت آستین را بالا بزنید، و تازه آنجا فهمیدم تزریق وریدی است، بماند که چقدر از تزریق وریدی انزجار دارم و احساس معتاد بودن بهم دست می دهد و فکر می کنم تزریق تا بشود باید عضلانی باشد اما چیزی نگفتیم و ضمن اینکه آستین را بالا می زدیم همسر رو به تزریقات چی گفت همسرم از اداره آمده و خسته و احتمالا" با معده خالی است(ساعت 6 عصر بود)، از نظر شما اشکالی ندارد؟ و مرد همانطور که گارو را به دست بنده محکم می کرد گفت خیر اشکالی ندارد تزریق را با سرعت پایین انجام می دهم، و این شد که حدود پنج دقیقه اینها سرنگ را در رگ من خالی کردند و خلالش هم میگفت مشکلی نداری و من هم مشکلی نداشته و بهش میگفتم خیر، خلاصه! تزریق که تمام شد از روی صندلی بلند شدم یکباره دنیا دور سرم چرخ زد و از سر انگشتان پایم تا نوک موهایم داغ شده و نفسم تنگی کرد، سریعا" خود را روی صندلی دیگری که آنسوتر بود انداخته و دکمه های لباسم را کندم، و هر آن حس می کردم منفجر و همزمان خفه خواهم شد و نفس های آخر را خواهم کشید، همسر که گویا رنگ رخ بنده را دید سریعا" بدنبال لیوانی آب و دکتر رفت و در آن لحظات شاید من حس می کردم رفتنم صد در صد است و دلم می خواست بجای درپی آب شدن کنارم می بود...........

همسر کلی بدو بیراه نثار مرد مسئول کرد و همزمان دکتر توبیخش کرد که چرا وریدی زده است و او هم در پاسخ گفت، خواستم لطفی کرده باشم و تأثیرش زودتر و بهتر باشد برای بیمار، که البته همینطور هم شد و بعد از آن سکته ناقص خیلی بهتر شدم، تغییر وضعم هم بخاطر ضعف بود و عادت نداشتن بدنم به ورود مسکن و داروی قوی.

دکتر می گفت چون بیماران ما اکثرا" کسانی اند که بعلت گرفتن داروهای قوی بدنشان به داروهای ضعیف جواب نمی دهد اکثرا" دوز داروهایمان خیلی بالاست، خلاصه بگویم دوز داروهایمان مناسب ویروس های افغانی است و داروهایمان را طبق ویروس های این محیط تجویز می کنیم و شما هم چون خیلی وضعت وخیم بود و از بیماری ات ناله و شکایت زیاد داشتی داروی قوی بهت دادم تا زودتر سر پا شوی اما باید مراقب باشی از این به بعد قبل هر تزریق گرسنه نباشی.

اینچنین شد که ما از آن پس به مانند همسر جان عزیزمان مراقب هر گونه علائمی در بدن و واکنش هایمان به گرمی و سردی هوای اینجا هستیم، تا خدای نکرده به بیماری مبتلا نگردیم که به تبعش برویم دکتر و از آن امپول وحشتناک ها بدهند بهمان، خدا آن روز را دوباره نیاورد که آنقدر بیمار شوم که از ضعف بسیار اشکم دم مشکم باشد.

پ ن: شاید هم از علائم پیری است و ما نمی خواهیم قبولش کنیم که باید زین پس بیشتر مراقب خودمان باشیم که دوران قوی بودن و سلامت و سرمستی ما نیز به پایان رسیده است!

نظرات 6 + ارسال نظر
رها دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ق.ظ http://zibatarin1368.mihanblog.com/

سلام خوبی؟
دوست دارم بیایی با هم تبادل لینک کنیم تا هم بازدید کننده وبت بره بالا هم من بازم بتونم بهت سر بزنم میدونی چرا ؟چون اگه وبت را ثبت کنی من آدرس وبلاگت را دارم در ضمن من هر روز به دوستام سر میزنم منتظرت هستم

عتیق دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:39 ب.ظ http://ateegh.blogspot.com

مساله فقط بالارفتن سن نیست. گرچه بالارفتن سن باعث میشه توان جسمی آدم کم بشه ولی نه اونقدر که مثل آدمهای هفتاد ساله مدام مریض باشیم.
من هم یه مدت مدام مریض بودم. حتی نمی تونستم ده دقیقه توی ماشین بشینم و مدام خسته بودم. الان فهمیدم که علتش تغییر سیستم تغذیه است. یه چیز خیلی ساده مثل اینکه میزان گوشت گوساله مصرفیمون رفته بالا. الان دکتر بهم یه رژیم غذایی داده که از وقتی رعایت می کنم خیلی حالم بهتر شده. یه سری قرص های تقویتی هم مصرف می کنم مثل آهن و ب کمپلکس. توی همین مدت کم واقعا اثرشو نشون داده.

خیلی خوب هست که آدم دلیل رخوت یا ضعفشو بدونه و طبق قاعده رفتار کنه، یک چیز دیگر هم هست و اون اینه که آدم ها در برهه ای از زندگی به این صرافت می افتن که باید بیشتر مراقب خودشون باشن، مثل بحران میانسالی می مونه! برای من که همین حالتو داره.

شیرین دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:38 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

بلا دور ساغر! راست میگویی انفلوآنزا واقعا بیماری سختی است. خیلی ها در شروع پاییز واکسنش را میزنند اما آنقدر خبر ناجور در مورد ناسازگاری واکسن با بدن و فلج (!) شنیده ام که به ابتلا به اصل بیماری راضی شده ام!
فکر کنم بهترین کار اینست که میوه و سبزیجات زیاد و فراوان استفاده کنیم. اینطوری بدن اگر مبتلا هم بشود توان مقابله خواهد داشت.
بعد هم ... مگه چند سالته که دیگه احساس جوانی نداری ...؟! دختر خوب تو حالا خیلی مونده تا از این حرفها بزنی

هاهاهاهاها! مرسی شیرین جون! سی و دو سه سال شاید سنی نباشه، اما زن سی و دو سه ساله افغان دیگه در زمره پیره زن ها به شمار میاد! راجع به کامنت بعدیت هم که خصوصی گفته بودی باید بگم ما مخلصیم، برای من هم جای شعف و خرسندیه، و منم اصلا" اهل معامله نیستم!

ملودیکا دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ http://melodika.persianblog.ir

همسرم دیروز که از راه رسید تا قیافه ی زار و نزار منو دید گفت : حالت چطوره زین العابدین بیمار ؟!!!(زین العابدین لقب یکی از امامان شیعه ست که همیشه ی خدا مریض بوده اند )
خدائیش دیگه خودم هم خجالت میکشم بس که هر روز یه چیزیم میشه !! توی هفته ی گذشته پایم پیچ خورده بود و درد میکرد ، چند روز بعدش از استرس اول مهر و بازگشایی مدارس تبخال زدم و گلو درد گرفتم ، آلرژی فصلی هم که باعث شده روزی صدتا عطسه بکنم و آبریزش هم که دیگه نگو !! سه روز هم هست که معده درد. امانم رو بریده ! امروز که علائم کمر درد هشدار رسیدن سیکل ماه جدید رو داد دیگه از خودم خجالت کشیدم رسما !! امروز همسرم از راه برسه باید یه اسم جدید روم بذاره !!

هاهاهاهاهاهاها! صد رحمت به زین العابدین بیمار ما که فقط تب داشته اند، بیمار هم بیماران قدیم، فکر کنم این معضل فراگیر هست ملودیکای عزیز، بیشتر مراقب خود باشید!

سوده سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ http://soode.wordpress.com

من که میگم بیشترش مال اینه که ما خیلی کم تحرکیم و البته هوای وحشتناک الوده ی کابل.
من که به این نتیجه رسیدم باید شروع کنم به حداقل روزی پانزده دقیقه ورزش.

اگر بتونیم بد نیست سوده، تو نزدیک پل هستی، هر شب برو تا بالای پل معروف شهر، منظره اش هم شب ها خوبه!

بابای عسل سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ

واقعا خدا مریضی را نصیب ادم نکنه ان هم در کابل و یا در مجموع در افغانستان !!!!!!!!!
یادمان باشد که به قول معروف جوانی به احساس است. من که فکر می کنم وقتی سن از 60 بالا رفت تازه اول پیری شروع میشه!..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد