ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

بعد از سفر نوشت

یک. یکروز مانده که بشود یکماه از برگشتنم، و تازه کمی به خود بازگشته ام، سفرم با تمام سختی هایش خوب بود، بعد از اینکه همسر آمد به سفرهای در سفر رفتیم، سمنان، گرمسار، تهران، بومهن و قم مسیر راهمان بود، البته یکبار هم از بین راه به مشهد بازگشتیم، بله برون برادر خان را انجام داده و باز براه افتادیم، و برای منی که خستگی معنا نداشت، خستگی ها معنا یافتند، هر جا منزل می کردیم چند ساعتی لازم بود که پسرک خو بگیرد و تا دل می داد باید کوچ می کردیم، دوست ایرانی ام می گوید شما چه خلقتی دارید که اینهمه جا برای دیگران دارید و سهم خودتان چی؟؟؟ اما برای ما وظیفه وظیفه است گرچه سخت باشد و وقتی عنوان دختر و عروس را به دوش می کشی باید زحمت هم بکشی و زحمت ما همین است که هر چند سال یکبار سفر کنیم و گوش شنوای چند سال درددل و ناله و شاید خاطرات خوب و بد باشیم.

پدر همسر چند ماه پیش سکته نموده اند و اینک توان راه رفتن و اجابت مزاج به تنهایی را ندارند، و در مدتی که آنجا بودیم همسر زحمتش را می کشید و کلا فضای غریبی بود، با خود می گفتم زمانی که ما کودک بودیم پدربزرگ ها و مادر بزرگ های پیر و زمین گیر سکته می کردند و می مردند و حالا چقدر بزرگ شده ایم که این اتفاق برای پدر و مادرهایمان می افتد؟ 

دو. این نوشته سعی داشت تمام سفر را پوشش دهد اما حالا می بینم رمقی نیست و شور و شعفی هم، دامادی برادر بزرگترین دستاوردش بود که حکایتی طولانی دارد و از حوصله ام خارج است، و براستی در این داستان فهمیدم من برای او خواهر نیستم، چون مثل مادر عمل می کنم و کرده ام و مثل یک مادر اینروزها استرس دارم که مبادا اشتباهی در رفتار و خللی در استوار کردن خشت های ابتدایی زندگی اش مرتکب شود و این است که بجای نشاط، اضطراب دارم، چون من بیشترین نقش را در این سامان گرفتنش داشته ام.

سه. خانه را که درست سه روز قبل از سفر صاحب شدیم فرش کردیم، با فرش هایی که از ایران آوردم و پروسه باربری اش خیلی اذیت داشت و تصمیم گرفتم هرگز دیگر این کار را نکنم ولو  اگر با این کار قرار باشد زیباترین فرش در استرالیا مربوط به خانه من باشد!

از روزی که آمدم خیلی آهسته آهسته خانه را مرتب کردیم، فرش ها، پرده و چوب پرده که حکایتی دارد، و خرید میز تلویزیون و میز ساده و سایر مایحتاج، و اینک خانه ام به بهترین وجهی که میسر بود چیده شده است.

در تمام مراحل کارم که همزمان بود با تنظیم خوابم و بیقراری های پسرک بابت تنهایی و تنظیم با فضای جدید، بغضی عجیب در تمام وجودم جاری بود، بغضی بزرگ بابت اینهمه دوری و مسافت و اینهمه تنهایی، و فکر کردن به اینکه جایی وجود دارد که با یک تلفن یا پیام چندین نفر با اشتیاق برای انجام این کارها که ذوق دارد حاضرند و اینجا دستت از همه شان کوتاه است و خدا دوست پا به ماهم را خیر بدهد که با وجود حال بدش تمام مدت با همسرش کمکم کرد.

اینبار بمحض ورود به این سرزمین غربت را درک کردم، و همه اش بخاطر پسرک بود، با وجود او غربت به تمام معنا بعد از این سفر سه ماه و نیمه ام در جانم نشسته است.