ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

یک روز زندگی

بعضی وقتها بقدری خسته می شوم که به هیچ چیز دیگری نمی توانم فکر کنم بجز رفع خستگی،

صبح ها ساعت را برای هفت می گذارم ولی بلااستثنا تابحال قبل از زنگ زدن ساعت بیدار شده ام و زنگ را از حالت آلارم در آورده ام، بدو بدو بعد از توالت( گلاب به رو) رفته ام سر وقت لانچ باکس ها، از شب قبل می دانم چه چیزی برای چه کسی بگذارم، دختر در مهد صبحانه و اسنک و ناهار و عصرانه دارد ولی باز هم برایش میوه و اسنک می گذارم، برای پسر باید ناهار و اسنک و میوه بگذارم، معمولا" ساندویچ مرغ، ساندویچ سوسیس( هات داگ) و یا چیکن ناگت( ناگت مرغ) می گذارم با یک میوه و شاید یک ماست و یا چیپس کوچک، خودم و همسر هم هر چیزی باشد می خوریم.

بعد از مرتب کردن لانچ باکس ها می روم برای آماده کردن خودم، اجباری در صبحانه خوردن بچه ها نداریم چون هر دو در مدرسه و مهد می خورند فقط باید از پسر حتما" قول بگیرم که خواهد خورد، برای خودم و همسر، همسر متعهدانه ساندویچ درست می کند، آووکادو و پنیر و مربا ، شاید خرما و گردو از بهترین ساندویچ های مورد علاقه من است، که معمولا" تا مهد دختر توی مسیر می خورم، مسیر کار من روی نقشه از همسر کوتاه تر است اما مدت بیشتری در برمی گیرد چون بین راه دختر را پیاده و تحویل می دهم، ولی همسر از فری وی( بزرگراه) می رود و توقف ندارد، هر دو حدود یک ساعت و پانزده دقیقه تا نیم ساعت توی ماشین هستیم تا برسیم سر کار، همسر از دو هفته قبل کار جدیدش را در یک شهرداری دیگر در منطقه غیر منطقه زندگی خودمان یافته و سه روز از اداره و دو روز از خانه کار می کند.

برگشتنی وای خدای من پانزده دقیقه قبل از پنج از اداره خارج می شوم، و تا بچه ها را بگیرم و برسم خانه ساعت شده شش و نیم، بسرعت جت غذایشان را می دهم، چون اولین سوال پسر اینست که شام چی داریم؟( وات دو وی هو فور دینر مامی؟)

تا هشت که اینها شام خورده باشند، حمام کرده باشند و تقریبا" دختر در حالت خلسه و خواب رفته باشد در حال دویدن و خوراندن و رفت و روب هستم، بعدش خودمان هم چیزکی می خوریم و هشت و نیم رسما" بچه ها در خوابند و این بهترین بخش یک روز زندگی من است، اگر حال داشته باشم شاید به مادرم زنگ بزنم ولی بیشتر وقتها زنگ نمی زنم، اگر تلفن یا کار و مسیج واجب داشته باشم انجام می دهم و نه ببعد رسما" آماده خواب هستم، همسر خان طبق تمام تقویم زندگی مان تابحال همیشه کاری پشت کامپیوتر دارد، درسش که تمام شد گفتم خدا راشکر بیشتر باهم خواهیم بود، زدیم و آن موسسه خدمات رسانی به معلولین را ثبت کردیم، نگفته بودم؟

درست از وقتی از آن کار قبلی فارغ شده بود یکی از دوستان که از قبل می شناختیم ازش خواست که در گروهی که قرار است یک بیزینس راه بیندازند مشارکت کند، ما هم اینجا خیلی وقت است به این نتیجه رسیده بودیم که دیر یا زود باید یک کاری برای آینده مان دست و پا کنیم که عاید داشته باشد اما زحمت نه، که البته هیچ کاری بی زحمت نیست اما بهرحال از کار فول تایم اداری بهتر است،

اینجا دولت بخشی از خدماتش از را از طریق سازمان های غیر دولتی به ملت ارائه می دهد، مثل همین ارگانی که من درش کار می کنم که به دستور دولت ایجاد شده اما دولت اداره اش نمی کند، باید پروژه بدهند اگر دولت قبول کرد کار کنند.

برای معلولین استرالیا هم دولت یک ارگانی بنام ان دی آی  ای دایر کرده که شرکت های ان دی آی اس را کنترل می کند، ان دی آی اس پرووایدرها، درواقع شرکت های خصوصی ای هستند که برای معلولین خدمات ارائه می کنند، باید ثبت کنند، کارمند بگیرند، دفتر اجاره کنند و تبلیغ کنند تا معلولین آنها را بعنوان شرکت ارائه خدمات برگزینند، همسر هم با تقاضای آن دوست موافقت کرد و اینها شرکت ان دی آی اس امید را ثبت کردند، از پنج ماه پیش بدینسو دارند برایش تبلیغ می کنند، چند برنامه اجرا کرده اند و از ملت دعوت کرده اند بیایند و به حرفهای اینها گوش بدهند، تبلیغات بشود برای مشتری.

خلاصه که حالا هم هر وقتی پشت کامپیوتر است و یا جلسه دارد، فعلا سه یا چهار مشتری دارند و تا هنوز به حدی رسیده که فقط اجاره از روی سرشان برداشته شده اما هنوز سوددهی ندارد.

همین شنبه ای که گذشت برای هفته کودک یک برنامه گرفته بودیم و من نرفتم سر آن کار دوم،  تبلیغات کردیم تا مردم بیایند و در برنامه باشند و ناهار بخورند بلکه از کنار تبلیغات مان یک نفر معلول فامیل و آشنای شان را ثبت کنند.

این بود انشای من، والسلام نامه تمام.


نظرات 5 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 08:50 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا خسته نباشید
چه خوب که همسرتون هم کاری پیدا کردند
امیدوارم که از این به بعد روزگارتون روز به روز بهتر بشه
واقعا فقط با سه چهار نفر هزینه کرایه را میپردازند؟

سلام، تشکر بابت کامنت، من نفهمیدم منظورتون چیه، ولی گفتم شرکت همسرم تا الان توانسته اند سه ارباب رجوع بگیرند و با پولی ک دولت برای خدمات رسانی به اینها میره می تونن کرایه ماهانه دفتری که گرفته اند( ماهی هزار دلار) را بپردازند.( امیدوارم پاسخ درست را گفته باشم)

رها پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 02:20 ق.ظ

خدا بهتون قوت بده و یه عالمه پول و سلامتی

وای پول و سلامتی، پول و سلامتی، پول و سلامتی

زری.. پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 04:25 ق.ظ https://maneveshteh.blog.ir

خدا قوت عزیزم،
پست قشنگی بود، من دوست داشتم اینهمه اکتیو بودنت را.
چقدر فاصله خونه تا محل کارهاتون زیاده

آره متاسفانه راه بسیار است، ولی بهرحال برای شروع خیلی راضیم

پت پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 05:50 ق.ظ

آفرین به این همه فعالیت

پ. ن. فکر کنم پست نصفه اومده

رفتم هرچه فکر کردم داشتم چی میگفتم یادم نیومد و اون جمله اضافه را دیلیت کردم

ربولی حسن کور شنبه 13 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 02:08 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
تازه متوجه منظور شما شدم!
یک لحظه فکر کردم با هزینه ای که از آن سه چهار نفر میگیرند کرایه را میپردازند!

آن سه چهار نفر هیچ نمی پردازند و برعکس موجب ورود پول و تحرک در شرکت می شوند، از همان پرداختی دولت به آنهاست که کرایه و سایر مصارف شرکت مثل وبسایت و بعضی برنامه ها ادا می شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد