ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از همه جا و هیچ جا


یک. آن یکی بخش که بودم به حد "خود سالار بینی" رسیده بودم تقریبا"، دو سال و هفت هشت ماه از استخدامم گذشته بود و یک نفر بعد من آمده بود و از آنجا که من نسبت به او کهنه کار تر بودم خودش قوت قلبم می شد، مثل دوران دانشجویی که همینطور که سال های تحصیلی ات بالاتر می روند شیر و شیرتر می شوی و اصلا" نگاهت فرق می کند، و گاها" هم بدت نمی آید با نگاه های ریز بینانه ات دل سال اولی ها را از حسرت و حسادت آب کنی، صرفا" بخاطر بلدتر بودنت، اینجا هم همین شده، لهجه شان باید در گوشم بنشیند، تیک هایشان، اکت و رفتارهایشان، کم هم نیستند، چهار نفر از روبرو تسخیرم کرده اند، لهجه پشت تلفنم را نمی توانم تغییر بدهم، از خانه و دوستان که زنگ می آید گوش هایشان تیز می شود تا بیشتر ایرانی گفتنم را بشنوند، صبح به صبح که با احتیاط پالتویم را در می آورم و در کمدم می گذارم می ترسم یک وقتی زیرش چیز عجیب غریبی نپوشیده باشم که بنظرشان تازه و متفاوت تر از همکار دیگر دختر باشد، اصلا" امروز فکر می کردم چاق تر و برجسته تر شده ام، چیزی که در آن دفتر سابق هیچ فکرم را مشغول نمی کرد، از آنطرف دختر عشوه ناک، که متولد و بزرگ شده پاکستان است هم شاید بخاطر حضور من بیشتر حرف می زند، نمی دانم شاید از اول اینطور بوده، و شاید من فکر می کنم بخاطر حضور منِ ایرانیگک( لقبی که به افغان های بازگشته از مهاجرت در ایران می دهند)، است که میان جملاتش نیمه اردو نیمه انگلیسی مخلوط می کند و بعضا" هم می ماند معادل فارسی یک کلمه چیست و از من می پرسد، " بله، مه ای فیلمه دَ اسلام آباد دیدم، بسیار بورینگ است، مگر دیو تو ایندیَن اند پاکستانیز دیپلی اینترستز ابوت موویز لایک دت، بسیار فروش کده، میگن تابحال اِیت میلیون دالرز ره فروش رفته، مه به بسیار گود فیلینگ به دیدنش رفتم مگر بسیار دیس اپوئینتد برگشتم....."

بنده داخل نمودن لغات انگلیسی را در حد مسائل کاری و برخی اصطلاحات اداری در این دفتر قابل قبول می دانم، ولی خیلی مضحک و مزخرف است بخواهی از یک داستان یا خاطره اینطوری تعریف کنی، و مانده ام این کجایش کلاس دارد، و مانده ام این خانم با مادر و خواهرش چگونه حرف می زند، و واقعا" بعید نمی دانم که در خانه هم اینگونه گپ زده گپ زده شاید می خواهد بگوید خیلی درگیر کار و لسان های خارجی است و این چند زبانه شدنش را نمی تواند شب ها تنظیم کند!

دو. همکار گوشه ای سمت چپ تمام بعد از ظهر ها را می خوابد.

سه. دیروز میز توالت را از اتاق خواب آوردیم داخل هال، چون تجربه بهم ثابت کرده است کم کم وقت کپک زدن تخت و میز و کمدهاست، بر اثر جابجا کردنش یک تغییر کوچک در هال آمد، صمیمی تر شد، یاد هر بار تغییر دکور خانه ام افتادم و ذوقی که بعدش نصیبم می شد، و رفتم گوشه هال ایستادم و تمامش را برای بار هزارم از نظر گذراندم، چقدر دوست داشتنی بوده این خانه برایم، با همه سختی هایی که از زمانه نصیبمان می شد و یا سردی زمستان ها، یا آلودگی هوا و همه چیزهای اندوهبار دیگر، این خانه گوشه امنی بوده برایمان، و ازش تا امروز خیلی راضی بوده ام، گرچه مشکلات خودش را هم داشته، ولی دوست داشتنی و دنج هم بوده است، دیدم دلم برایش تنگ می شود حتما"، و دیدم از الآن دلم برایش تنگ شده است اصلا"، از خلوتی که مخصوص خودم بوده است.

چهار. این سه هفته اخیر زندگیم قبل از ایران رفتن، سخت نیازمند یافتن خودم هستم، می خواهم بروم داخل خودم، خودم را بررسی کنم، بریزم روی میز، بعد دانه به دانه پازل های خودم را کنار هم بچینم، اشتباهی ها را دور بریزم، پازل هایی که گم شده بودند بعد بجایشان هر آت و آشغالی را گذاشته ام تا از هم وا نروم را با اصلی شان جابجا کنم، خودم را بشناسم، و تمام توانم را یکجا جمع کنم تا آنی باشم که می خواهم، من رسالت سنگینی بر دوش دارم، و رسالتم این خواهد بود که نگذارم امید در دل های جوان برادرزاده هایم بخشکد، نباید بگذارم امید و تکیه ای که به من کرده اند، و بتی که از من ساخته اند، و ارزشی که بر ساغرِ ذهنشان بار شده است را باد با خود ببرد، من با تمام کم بودن هایم و لرزان بودن ها و پایین بودن هایم از دید خودم، برای اکثر اعضای خانواده ام خیلی ام، بهم نگاه می کنند، بهم امید دارند، بهم اعتماد کرده اند، من را ستونی می دانند که می شود بهش تکیه کرد. این سه هفته باید با خودم تمرین کنم که متعلق به خود تنهایم نیستم و در قبال کسانی هم که به خودم امیدوار و علاقه مند کرده ام هم مسئولم، من چون انسان و اجتماعی هستم در برابر جامعه کوچکی که در انتظارمند مسئولم و حق ندارم پایه های اعتقاد آنها به خودم را لرزان کنم.

پنج. همیشه آخر مکالماتتان بهش بگویید: "مراقب خودت باش"، همین یک جمله یک شاهنامه سخن درون خود دارد.

پ ن: نمی دانم همسر پاداش کدام کار نیک من در زندگی بوده است؟ گاهی می ترسم از اینکه به اندازه من خوشبخت نباشد.

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
سوده یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

آخرین پاراگرافت را باید قاب کرد زد به دیوار. آدمی که خودش را بریزد به هم که بهتر بچیند و جور شود و مراقب گنجشک های کوچک روی شانه اش باشد.

ای شاعر لحظه های خلوت!

بابای عسل سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

خیلی عالی گفتی هر کدام از این نکات را....

آدمک چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:11 ق.ظ http://www.nighthtoughts.persianblog.ir

سلام !

ایرانیگک بودن از نظر خودمان مشکل بزرگی نیست اما توی این جامعه که معمولاً مردمش به دنبال این هستن که دیگران رو نسبت به خودشون کوچیک بشمرن، ایرانیگک بودن گناه کبیره ای محسوب می شه (می دونی و میدونیم). ولی در کل از اینکه گاهی اوقات یه کلمه دری رو با لهجه ایرانی تلفظ کنم بدم نمیاد. حداقل یادم میندازه که سال های کودکی ام رو توی ایران و بهتر از کودکان اینجا گذروندم (حداقل از نظر خودم)

قاطی کردن انگلیسی با دری هم که توی دفاتر یه جور افتخار محسوب میشه. زنگ زدم به یارو می گم بابا این اجناسی که ما خواستیم چی شد؟ میگی آیتم هایی که خواسته بودین approve شده، purchase هم شده، pack هم کردیم. الآن روی table هست. هر وقت یه driver اومد طرف وزارت زراعت. براتون send می کنیم. فقط asset hand over form رو sign کنید و دوباره return کنید.

خوش به حالتون. ما که معمولاً توی دفتر وقت کم میاریم. یعنی قبلاً کم نمیاوردیم ولی از وقتی این یارو ویتنامی آمریکایی اینجا پیداش شده حجم کارها تقریباً ده برابر شده.

برمی گردم و می خونمت.

ممنون آدمک از کامنت مشرح و با حوصله ات!

ملودیکا پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام نازنین ساغر ...
گرم و صمیمی ست اینجا ، مثل خودت...
به قول فروغ فرخزاد :
مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چه کار ؟ مرا تبار خونی گلها به زیستن ، متعهد کرده است ، تبار خونی گلها ، می دانید ؟

طبیعیست که کسی مثل تو دخترک عشوه ناک را نفهمد ...
امیدوارم برای تو هم به راحتی من بلاگ اسکای باز شود . من مشکلی نداشتم .

امروز همینجوری باز کردم با نومیدی دیدم باز میشه!!!!!!!!!!!! خدایا ممنون!

یاس پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام ساغر جونم، چطوری خواهر؟ امیدوارم که این سه هفته هم سه روز بشود و زود حال و هوایت عوض شود و البته امیدوارم که خیلی بهتر شود.

فقط مونده یه هفته یاسی!

قاتل حرفه ای پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.2rangi.blogfa.com

0)سلام 1)واقعا نمیدونستم کابل دریا هم داره!! 2) واژه "ایرانیگک" بار معنای مثبتی داره یا منفی؟ 3)خودت را یافتی مارا خبرکن! 4) "مراقب خودت باش" بنظر من بی معنی و پوچه یجور صلب مسئولیت هست(مطمئنم متوجه منظورم نشدید منظورم همون از سر،باز کردن بود ، بازم متوجه نشدی میدونم همون رفع مسئولیت) بجای گفتن "مراقب خودت باش" خودت مراقب او باش!!!
5) نداریم 6)موفق باشید.. 7) همین

در اینجا به رودخانه می گویند دریا، دریا ندارد، رودخانه کابل که در تمام شهر در جریان است را دریا می خوانند.
ایرانیگک بار منفی دارد معمولا!
ولی بنظر من مراقب خودت باش یعنی تو عزیزمی و اگر بهت آسیبی برسه من نمی دونم چه باید بکنم چون دورم و در دسترس نیستم تا خودم مراقبت باشم گلم! (چ آخرشم عشقولانه می کنم)

رها شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ق.ظ

ساغر جانم سلام
بسیار جالب بود.

یاس شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ

خوبی خانوم، نیستی دلنگرانتم

قربانت گردم، بلاگ اسکای اینجا باز نمیشد خودم مردم از بی وبلاگی رفتم در وردپرس وبلاگ باز کردم همه رو تونستم خبر کنم جز شما! منم نگرانت بودم که نگرانم خواهی شد! ولی باز اومدم دیدم باز میشه و الآن بعد سه هفته است دارم تو این بلاگ اسکای می نویسم!

یاس چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ

بانو کجایی؟ دلواپست شدم

دیدیم گفتم نگران میشی!

tahora شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ب.ظ

گلم بسیار زیبا بود این نوشته ت و سخت بدلم نشست...و اشکم ریختم باهاش...پازلهای وجودت را استوار واصیل چون همیشه بچین..و تکیه گاه ان نوگلها باش...ادم گاهی یادش میرود که فقط مال خودش نیست و چشمهایی که بهت امید بسته اند و خانواده ای و گاه فامیلی که تو را نماد و ارزش والگو میپندارند...جغرافیای دیگری از زمان و مکان در انتظارت است..واما لهجه ت ...شیرین است..خودت باش و قضاوتهایی چون ایرانگگ دیگر تاریخ مصرفش گذشته است..این فشار را من هم اینجا حس کرده ام..زیر ذره بین همشهریان گرامی و هنگام حرف زدن من با بچه هایم...هرقدر تلاش میکنم با انها کابلی گب بزنم در یک کلمه یا جمله ای که به جوجه ها میگم برباد میره..و دلسورانه میگویند همراه اولادهایت فارسی گب بزن..!!!!! انگار من ترکی یا عربی مثلا حرف زده ام!!!

وای عزیزم چقدر کامنتت دلنشین و مهربان بود، قربونت برم، پسران رو ببوس!

مجتبی سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ق.ظ

دیروز و امروز با وبلاگ تو و سوده اشنا شدم. دیروز وبلاگ سوده رو زیر رو کردم و امروز هم 4 و 5 صفحه از وبلاگت رو خوندم. خیلی خوشم اومد. از نثر که مینویسد واقعا لذت می برم.
قلم هر دوتون رساتر.
موفق باشین.

تشکر، من و سوده دو دوست همسن و سال(البته در وبلاگ نویسی به نثر) هستیم!

سوده سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ب.ظ

میبارک باشه باز شدن خانه ی قدیمی!
خیلی خوشحال شدم. این خانه انگار دلکش تر و مصفا تره با این همه نوشته و خاطره.

رسیدی آن طرف، سرت شلوغ شد باز هم بنویسی ها تند تند. یکی اینجا پشت میز خاکستری اش هر روز دق الباب خواهد کرد.


می بینی سوده باز امروز یهو دیدم باز میشه این صفحه!

سارای چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ http://damanekhali.blogfa.com

ساغر جونم من همون یاسم، به پیشنهاد تو وبلاگ ساختم و لطف کن منو پیوند بزن به خانه ات

یاسی آدرس جدیدمم داشته باش. ولی به احتمال زیاد همینجا ادامه میدم و اونو به اینجا منتقل می کنمش! خوش اومدی به دنیای بلاگر ها!
http://saghar2014.blogspot.com/

علی جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام یک مطلبی در یورونیوز در مورد ایرانیگک خوندم ( 95/09/05)
احتمالا جزو آخرین نفراتی هستم که راجب این جمله اطلاعاتی بدست آوردم کنجکاو بودم که یعنی چی ؟ در اینترنت سرچ کردم و به وبلاگ شما رسیدم ،
تقریبا جواب سوالم رو گرفتم
مطلب بسیار عالی نوشته بودید
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد