ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

اتاق پرو!

رفته بودیم برای همسر جان لباس بخریم، یعنی من دست همسر جان را گرفته و با خود به بازار بردم، با خودم عهد کرده بودم امسال با افزوده سالانه معاشم که کمتر از ده درصد بوده است، برای همسر جان لباس بخرم، پارسال بعد از مراسم عروسی مان دست خواهر جان را که از غرب آمده بود گرفته و با خود به بازار بردیم خیر سرمان تا نیاز حداقل دو سال لباس همسر را تأمین و تضمین نموده باشیم و از روزی که به کابل جان قدم میگذاریم فصلی نو در هیبت همسر رقم زده باشیم، اما زهی خیال محال! و نمی دانستیم خواهر جان تازه از سفر آمده هیچ حال و حوصله بازار گردی آنهم در پاساژ فردوسی مشهد، و آنهم در یک یعد از ظهر خواب آور تابستانی و آنهم در حالی که لباس هایی که پوشیده اذیتش می کند و مدام نق میزند که نمی تواند سیگار بکشد و یا با صدای بلند در خیابان حرف بزند و....، باعث این خواهد شد که تقریبا" سَنبَل کند، و ما هم به احترام ایشان و البته رفع اتهام مبنی بر خسیس بودن یا سختگیر بودن در لباس خریدن همسر، فقط به ابروان خواهر مبنی بر اشارت به لباس هایی که ببینیم و بدهیم همسر جان بپوشند، و بر  دهان همسر بعد از پوشیدن لباس، مبنی بر مورد پسند قرار گرفتن یا نگرفتن، بسنده نمودیم، و این شد که وقتی به خانه رفتیم خود را در میان چهار عدد شلوار های مختلف النوع مزخرف کتان و جین و همچنین چهار-پنج عدد تی شرت و پیراهن آستین بلند و آستین کوتاهی دیدیم که خب البته پیراهن ها و تی شرت ها بد نبودند و همسر جان ازشان استفاده کردند، ولی تو بگو یکبار از سه تای آن چهار شلوار آیا استفاده کردند یا خیر؟ که پاسخ نخیر است، و تنها از یکی از شلوارها استفاده نمودند و دوستش داشتند آنهم لابد از زور پول دادن، و هر کدام از آن سه شلوار دیگر را دوست نداشتند، و اصلا" طوری بود که من هم هرگز بهشان این اجازه را نمیدانم که آنها را بپوشند از بس که یک جوری بودند، و مثل یک بانوی حسابگر دادیم یکی اش را برایمان کوتاه و تنگ کردند و داریم می پوشیمش، و یکی دیگر را کادو کردیم و دادیم به پسر خاله مان که در دانشگاه قبول شده بود، و یکی دیگر را نیز دادیم به برادر که تولدش بود، و از شرشان خلاص شدیم! داشتیم می گفتیم، همسر جان داشت از بی شلواری زجر میکشید و ما نیز احساس کردیم دیگر بس است بی شلواری کشیدن ایشان، و جالب بود ایشان نیز در انتخاب های شلوارهای فردوسی مشهد بنده را مقصر میدانستند و می گفتند خب شما با خواهرتان برای من خریدید، و من بهشان گفتم جانم هر کدام را می پوشیدید و خواهر اپروف میکرد شما نیز سریع میخریدید، من چه میدانستم مورد پسند نبوده یا دارید جنتلمن بازی در می آورید یا نمیخواهید خواهر جان یا ما را بیش از این از اینسوی پاساژ به آنسوی پاساژ بچرخانید، و خلاصه! هر بار پرونده آن خریدهای جناب همسر را باز می کردیم به نتیجه واحدی می رسیدیم که هر کدام از ما سه تن انتخاب و تأیید را به دیگری واگذار کرده بوده ایم و این شده که هر کس فکر می کرده دیگری نظر مثبت دارد و این شده که پروژه ناکام مانده بوده است!

خلاصه! خرم و خندان قدح باده به دست، به بازار شدیم، قبلش ناهار مفصلی خوردیم تا گرسنه و تشنه نباشیم و بتوانیم خریدهایی عالی داشته باشیم، در خریداری لباس تز من اینست که تا پرو نکنی نمی توانی نظر بدهی، خیلی چیزها را در ویترین یا تن مانکن می بینی که خیلی خوشایند است و دوستش داری ولی وقتی می پوشی می بینی اصلا" بهت نمی آید و همان به که تن مانکن باشد! و یا هم بالعکس! و به این دلیل هر مورد مناسبی که می دیدیم می دادیم تن همسر جان تا برود بپوشد، و چشمت روز بد نبیند از هر ده مغازه یکی شان یک اتاق پروی داشت که میشد بهش گفت پرو، باقی انگار کن یک فضای بیست در بیست سانتی را درست کرده بودند بنام اتاق پرو، به مغازه دار می گفتیم مردک، آمدیم و طرف چاق بود، باید همین وسط مغازه بکشد پایین و بکشد بالا؟ این چه وضعیتی هست، و البته پاسخ غیر از پاسخی بود که صاحب دکان میگفت، و در واقع اصلا" ضرورتِ داشتن اتاق پرو در افغانستان خیلی دیربروز کرده است و از اینرو خیلی زورشان می آید یک جای دو در دو متری را اختصاص به تعوبض و انتخاب لباس مشتری بدهند، و خلاصه مکافاتی داشتیم، همسر جان با یکی دو عدد شلوار میرفت داخل و ما که بیرون بودیم با صداهای به در و دیوار خوردن ایشان بندری می رفتیم، از بس ریتمیک و دنباله دار بود! حالا ایکاش بعد از اینهمه به مشکل پوشیدن شلوار و زمانی که بیرون میشدند میشد اندکی از اندوه و مشقت این پرو کاسته شود، نه! و با هر بار بیرون آمدن همسر جان می دیدم که اصلا" با الفبای اندام همسر جان رابطه ای ندارم در خصوص انتخاب شلواری که بر تنش درست بایستد و پاهای لاغرش را جور بهتری نمایش دهد، شخصیت را که قربانش بروم همه را ریخته در شخصیت حقوقی اش، و از نظر شخصیت حقیقی صفر است، بمیرم برایش که اصلا" چیزی بنام شخصیت آن پشت مشت ها در نظر گرفته نشده است برایش، و این در حالیست که هر سه برادر ایشان چنان شخصیت های عظیمی دارند که آن سرش ناپیداست، حتی یکی شان از زوری داشتن شخصیت جزو اسپیشل فورس اردوی افغانستان است، و از آن طرف دیگر نیز اعضای خانواده ما ماشاالله از دختر و پسر، ظاهرا" اولین عضو از اعضایی که در وجودمان ساخته و پرداخته شده گویی همین شخصیت بوده است! و این میشد که هر بار با دلی اندوهگین و قلبی مالامال از غصه برای وجود نداشتن شلواری مناسب که بتواند همسر جان نازنین ما را بهتر از آنچه که هست نشان بدهد، به مغازه دیگر و مغازه های دیگر می شدیم، و هر بار با آهی از سوز جان می برآمدیم، خب اشکال اصلی از جایی است که ما از بد حادثه به پناه آمده ایم، و اینجا بدترین جا برای شاپینگ است در روی زمین، و این مشکل انتخاب و پسند لباس برای خود من هم بارها و بارها در کشور عزیز، رونما شده است و از اینروست که همیشه لباس ها را از بیرون سفارش می دهیم و یا وقتی بیرون رفتیم میخریم برای یکی دو سالمان! در همین اوضاع و احوال بودیم که یک شلواری را انتخاب کردیم، شلواری که بتواند همسر جان را متناسب تر نشان دهد، و همزمان به کشف و شهودی نائل گشتیم که زین پس همیشه باید برای همسر جان شلوارهایی با فاق کوتاه بگیریم، که البته پاچه هایش هم تنگ نباشند و راسته باشند، و ایکاش میشد غیر از راسته هم باشند و کمی گشادتر از حد شلوارهای راسته می بودند، و باز هم البته که در اینجا که ما هستیم اینگونه شلواری وجود ندارد و صد در صد در ممالکی که برای هر چیزی طرح و نظر و مهندسی و پلان دارند، برای اندام همسر جان ما نیز طرح و دیزاین و اندیشه دارند و شلوارهایی با فاق نسبتا" کوتاه و پاچه های متناسب و نسبتا" گشادتری با رنگ نسبتا" مردانه تری دارند برای ارائه، خودم بارها در تن همکاران مرد دفترمان دیده ام، ولی هر بار خجالت کشیده ام بپرسم آقا شلوارتان را از کجا خریده اید تا من هم بروم برای همسرم بخرم، ترسیده ام بگویند همشیره به شلوار پای ملت هم کار داری؟ عجب هیزی هستی تو و از این حرفها! حالا خر بیار و باقالی بار کن!

نظرات 3 + ارسال نظر
سوده دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.soode61.wordpress.com

و ما دلخستگان که دلمان را خوش کرده ایم به همین شاپینگ های گاه به گاه بی تنوع و بی پرو از زور بی تفریحی!

هیییییییییییییییییییییی!

عسل سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ

کابل است دیگر بانو. گله ای نیست. شاید سالها وقت ببرد که شهری شدن در این کشور جایی باز کند.

شما درست می فرمایید عسل!

baiganeh یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ق.ظ

kheli khosham amad. rastesh tanz novisi khobi hasted kash iadameh dehed!

تشکر، نظر لطف شماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد