ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

غمگینِ گرسنه!

باز کم خوابیده ام، کم خوابیدن و گیجی بعدش بزرگترین نفرت من است در زندگی، و قصدا" امروز ناهار هم نخورده ام، صبحانه هم خیلی کم خوردم، چون دیروز ناهار مفصل و پر کالری ای خورده بودم و دیشب نیز، به افتخار دوست مان، یک جگر مشت درستیده بودم، برای کم خونی خیلی خوب است ولی سنگینی بعد از خورده شدنش روانی کننده است، امروز از صبح تپش قلب دارم و حالم خوش نیست. بین اخبار دلم بود گریه کنم، ولی جلو اشک هایم را گرفتم، کم کم دارد باز میشود، بغضم را می گویم، چند روزی است دارم فرو می خورمش، البته فرو نمی خورمش، بلکه بهش فرصت ایجاد در گلو را نمی دهم، یعنی نداده ام، اما از امروز و با این بی خوابی و تپش و گرسنگی ای که به خودم دادم، دارد عیان میشود، ورم گلو را می گویم، الآن روسری ام را بازتر کردم تا اذیتم نکند، و تا خانه برسم، و ببینم چه باید بکنم، دیشب به دوست میگفتم باید اول فلان کار بشود و فلان واقعه رخ بدهد که بفهمم با حادثه تازه زندگی ام چه باید بکنم، خندید، و گفت عجب خری هستی، یعنی برای حادث شدن احساست به حادثه اخیر زندگیت، باید تایم و ددلاین و اسکجوئل و برنامه تنظیم کنی، گفتم رفیق تو هستم خب، خودش یک آدمی است که اگر برای یک شب به خانه من می آید، باید از یکهفته قبل تنظیمش کند و فقط چوب لباسی و حوله حمامش را نمی آورد وغیر از همین دو قلم هر چیزی که فکر کنی با خودش می آورد، و هر کدام این چیزها که گفتم را درون پاکتش و هر پاکتی را درون نایلونش، و هر نایلون را درون یکی از دو کیفی که همیشه با خود دارد، میگذارد، و وقتی میرود توالت طوری دمپایی ها را در می آورد که انگار برای شخص بعدی آماده کرده است، کلا" مریض میشود اگر داخل کیفش آشفته باشد، منظور از آشفته هم این نیست که چیزی درونش گم شود، چرا که هرگز چیزی درون کیفش گم نمیشود، چون کیف لوازم آرایش و کیف لوازم الکترونیکی و کیف دستمال ها و کیف دفترش و سایر کیف ها از هم متمایزند، بگذریم، داشتم بهش اینرا می گفتم ولی امروز کم کم علائم آن حس را در خودم احساس میکنم، و بدون رخداد آن صغراهایی که گفتم، کبرای قضیه دارد رخ می نماید! ازش استقبال می کنم، من کلا" آدمی هستم که از احساس های تازه استقبال می کنم، چه بد چه خوب، بهتر از بلاتکلیفی است، بلاتکلیف بودن و بی حس بودن خیلی مزخرف است، مزخرف است روزی که بیدار میشوی و به خودت رجوع می کنی و حالت را می پرسی به پاسخی نرسی، و بی پاسخ بلند شوی بروی توالت، و با همین بی پاسخی و ندانستن از حال و روز، صبحانه بخوری و بعد بروی سر کارت، خیلی سخت است، نه من آدم بی پاسخ زندگی کنی نیستم، باید صبح به صبح با یک حسی بلند شوم، خوب باشد یا بد، تکلیفم با خودم مشخص است، خوب باشم به همه لبخند میزنم و شارژم، بد باشم لبخند که نمی زنم هیچ، می آیم این خزعبلات را سر هم میکنم اینجا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد