ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

من در میان جمع و دلم .....


خیلی دوست دارم خود رویاهایم باشم، ساغر رویاهایم زنی بسیار موقر است، بلند نمی خندد، طمأنینه دارد در کلام و رفتارش، آرام قدم بر میدارد و آرام حرف می زند، متین و منطقی ست، ترجیحا" زیباست، و اگر هم نیست خودش را برای زیباتر شدنِ مصنوعی جِر نداده است، گذاشته با همان ذره زیبایی خدادادی اش دیده شود، خودش را باور داشته باشد، طناز باشد مقداری، و حرف هایش سنجیده باشد و ابتدا و انتهایش آشکار، دستپختش خیلی عالی و سلیقه اش بی نظیر باشد، برای خودش خرج کند و برای همسرش سنگ تمام بگذارد، کیک بپزد هر چند وقت یکبار و مهمانی بدهد و هر بار غذای تازه ای را پرده برداری کند، با بچه اش یا بچه هایش خیلی عالی و مادر و صبور و شیک و رفیق باشد، کلا" آرامش داشته باشد و عجله در قاموسش نباشد، ساغرِ رویاهایم می تواند ساعت ها برای بچه اش شعر و داستان بخواند، بازی کند، , و خیلی چیزهای دیگر، البته نه که اینها که گفتم در ده فرسخی من هم مشاهده نشده و نمی شود، خیلی هایش را دارم، اما داشتن مداوم  بعضی هایش مثل داشتن آرامش و طمأنینه برایم آرزوست، اکثر اوقات ندارم، حتی اگر بخواهم مخفی اش کنم یک طوری خودم را تابلو می کنم، با زیاد ضر زدن، و با مجلس گرم کردن، روز جشن یکی از رفیق ها یک حالی داشتم، حالی مضطرب، اما آنقدر در مهمانی رقصیدم و خودم را میمون(شادی) کردم که نزدیک بود شاخ بکشم، و جالب اینجاست در چنین اوقاتی ساغر درونم مدام کنایه می زند، و تذکر می داد که خاک بر سرت زنیکه! سی و چند سالت است، از تو کوچکترها اینجا آرام و متین نشسته اند تا یکی بیاید بلندشان کند و یک قِر شیکی بدهند آنوقت تو میان مجلس به هیچ سازی رحم نمی کنی؟!، یا وقتی که در جمعی دست چندم از نظر رتبه بندی دوستانه نشسته ایم و تنها من باعث خنداندن می شوم، و خدا شاهد است در آن لحظات دارم توی دلم آلام می تراشم برای خودم و غصه می خورم.

 نمی دانم! شاید آنِ واقعی من همان ساغرِ خوشحال باشد، فقط اضطراب همیشگی درونم باید درمان شود، که نمی شود، که حق هم دارد که نشود، من از خودم انتظار زیادی ندارم، و شرایط زمانی و مکانی را هم درک می کنم، و خوب می دانم همیشه در چنین حالت هایی باید به داشته ها و مثبت ها فکر کرد و خود را زنده و شاد نشان داد، اما ظاهرا" تلاشم در این زمینه تنها در سرخ نگه داشتن صورتم با سیلی موفقیت آمیز بوده است، و نتوانسته ام درونم را شاد نگاه دارم، و از اعماق وجودم شاد باشم، اما هنوز امیدم را از دست نداده ام، و تصمیم دارم به یک شرایط نسبتا" ثابت که رسیدم روی خودم غور بیشتری کنم، شرایط نسبتا" ثابتی که بهم این اجازه را بدهد که چمدان ها را در هم فرو کرده به یک جعبه کوچک تبدیل کنم و بگذارم داخل انباری، شاید برای همیشه!

نظرات 2 + ارسال نظر
Sam چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:22 ق.ظ

من همین طوریت رو دوست دارم. اینقد به خودت کامنت نده. همینجوریش عالی هستی. کی میدونه اون ساغر دیگه بهتره. شاید اصلاً دوست داشتنی نباشه به اندازه ساغر خودمون.

هییییییییییییییییییییییی! تو چی خبر داری از بلوشوی چسبیده به درونم! امیدوارم هرگز هم باخبر نشی!

دوست همیشگی چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ

می دونی به عنوان یه دوست احساس کردم که بعضی وقت ها بعضی چیزها که اصلا ارشش رو نداره تو برا خودت خیلی بزرگ می کنی که این خودش باعث خیلی از نگرانی های و تشویش هاست!

دقیق میگی، روحیه حساس سگی که میگن همینه دیگه! همیشه به روحیه سهل گیر تو غبطه می خوردم دوست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد