ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

خاله بودن!


خواهرزاده با پدرش پشت تلفن صحبت می کرد و آرام و قرار نداشت، تابحال تلفنی صحبت کردن دختر خواهرم را با پدرش ندیده بودم، دخترکی که بعد از دو پسر آمده بود تا زندگی پسرانه شان را تغییرکی آورد، و براستی که لازمه زندگیشان بود این شیرین زبان بانمک! امان نمی داد و یکسره تلفن را از دست مادرش می گرفت و خودش حرف میزد، سنبله(شهریور) دو سال پیش دو سالش نشده بود هنوز و فقط چند تا اسم و کلمه بلد بود، دیشب اما خیلی راحت وار با پدرش حرف میزد در حد سفارش فلان چیزها که برایش سوغاتی بیاورد و یا تعریف خاطره دختر عمه اش که از نروژ آمده و از او کوچکتر است و...، صدا روی اسپیکر بود و می شنیدم، پسرعمو داماد هم لبهایش را غنچه غنچه می کرد در جواب دخترش و با صدایی که سعی می کرد بچگانه باشد گپ می زد، اصلا" یک وضعی بود، دلم از این دوری گرفت، از اینکه ندیدم کلمه یاد گرفتنش را و حالا دارد جمله بندی می کند، و خیلی دخترانه دلبری می کند از پدرش، از اینکه خاله اش هستم و او هم مثل من طعم شیرین خاله را نخواهد چشید، و آنچنان که من حسرتش بر دلم ماند وی نیز، دو خاله من نیز هر دو از ما دور بودند و در سرزمین های پدری به زندگی مشغول، و ما همیشه در عطش داشتن خاله ای که خیلی شبیه مادرمان باشد صدایش و حرکاتش و قیافه اش، و گذشته و آینده مشترکی با مادرمان داشته باشد، بودیم و با نداشتنش بزرگ شدیم و یک زمانی بهش دست یافتیم که تقریبا" به حس بی نیازی راجع به خاله رسیده بودیم.

دیدم که سرنوشت این عزیز دردانه شیرین زبان هم مثل خودم خواهد شد و من و خاله دیگرش شاید هرگز نتوانیم مراحل رشدش را ببینیم و بفهمیم چطور شد که اینطور شد و دارد مثل بلبل حرف می زند با پدرش، آن قطره ای که من اولین کسی بودم که گذاشتمش روی سینه مادرش و آنقدر ظریف و کوچک بود که می ترسیدم از لای انگشتانم بریزد روی زمین..........

نظرات 1 + ارسال نظر
سوده پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:28 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

الان میفهمم حست را چیزی در مایه های حسرت!کلان شدن قطره ای که لا به لای انگشتات با احتیاط گذاشتی روی سینه ی مادرش. حالا گب میزنه و اینهمه شیرین دلبری میکنه از پدرش.
اما وقتی دیدیش و بوسیدیش و تو را به اندازه ی همه ی خاله بودنت شناخت دلت باغ باغ میشه به همین زودی ها!

خاله بودن و خاله داشتن خیلی نعمته سوده، خیلی متاسفم هیچکدوم رو تجربه نکردی، ولی به همون اندازه که حسرت داره خوب خیالت هم راحته که نداری تا دوریش اذیتت کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد