ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

اژدهای خشمگین!


رأس ساعت دوی گفته شده پشت در سفارت ایران هستم که می فهمم تایم باز کردن دروازه شان 2:30 است و مأمور دروازه بان برای به قول خودش به قطار(صف) شدن مراجعه کنندگان و تأمین نظم به همه می گوید ساعت 2 بیایید، غافل از اینکه یک بدبخت بیچاره ای مثل من برای هر دقیقه کاری اش باید اجازه بگیرد و فورم رخصتی پر کند و ناز آفیسر مربوطه اش را بکشد، بگذریم که به علت همیشه استرسی بودن و هراسان بودنم در این بعداز ظهر سگی گرم و اصلا" داغ کابل، مسیر محل کار تا سفارت را هروله که نه به دو آمده ام باشد که رستگار شوم که اگر قرار بر رستگاری می بود باید یک زمزمی چیزی در این مسیر می جوشید از زمین چرا که من قصدم خیلی خیر بوده و هست، بگذریم، عصبانی می شوم وقتی می فهمم باید 2:30 اینجا می بودم و همزمان از فرق سر تا نوک انگشتان پاهایم آتش می بارد، آنقدر که داغ است هوا، زنک زیر پایم چادری(برقع) اش را طبق معمول خیلی هایشان آورده بالای سرش تا نفسی تازه کند و البته حالش از من بهتر است چرا که مثل من ندویده است و شاید اصلا" از همان صبح که فورم تقاضای ویزایش را ارائه داده است تا کنون در سایه سار درختان کم جان نزدیک سفارت منتظر ساعت 2:30 بوده است و برایش 2 و 2:30 هیچ فرقی ندارد، نگاهم که به نگاهش می افتد می گوید کجا می روی؟ یعنی آتو را داده بود دست این اژدهای خشمگین، نگاهی آتش بار بهش کردم و گفتم: اَمریکا، خو پشت در سفارت ایران به چه کار می آیند مردم؟ - مردی که کمی دورتر ایستاده بود بعد از خنده گفت:  منظورش این بود که به چه منظور ایران می روی؟ و پشت بندش به زن می گوید برای دیدن فامیل خود می رود، مالوم(معلوم) دار است که برای فامیلش می رود!

 از اشتباه و عکس العمل زشت خودم خجالت زده شده بودم، و با گرمی هوا و حالت انفجاری ام توجیهش می کردم، نگاهی بهش کردم، به کودک بی آزار و مظلومی که مادر عصبانی اش بی توجه به کودکی اش لت و پارش کرده است می مانست، دلم برایش خیلی سوخت، مخصوصا" وقتی بعد از این ماجرا زبان دربندش رها شده و داشت با همان مرد راجع به چرایی رفتنش به ایران گپ می زد، تو گویی اصل سوال هم برای این بوده که برای من راز دل کند و از غصه اش و بچه بیمارش بگوید که آنگونه رانده بودمش، کلیه های پسرش که آنسوتر ایستاده بود عفونت شدید داشت و این بعد از بارها پاکستان و هندوستان رفتن اینبار میخواست شانسش را در ایران امتحان کند، احساس زنی را داشتم که بی توجه به معصومیت فرزندش خشم بی دلیلش را روی بچه خالی کرده، دلم برایش سوخت، و التیام نیافت حتی زمانی که با لبخند و حالت عذرخواهانه بهش گفتم سوء برداشت کردم از سوالت و چقدر هوا گرم است و او تنها لبخند بی رمقی زده و گفته بود از صب تا بالی رَ اینجَه ایستاد استیم تشنه گشنه، بخیر مِگن 2:30 باز مِشَه داخل میریم..............

نظرات 1 + ارسال نظر
دوست همیشگی دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ

برای هزارمین بار به یاد اون سفارت مزخرف افتادم، تنفر عمیقم را از پروسه ویزا دهی اونجا ابراز می دارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد