ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

گرچه ناز و نازنینم...


آن قسمت کلیپ جدید آریانا سعید وقتی به انتهای آهنگش می رسد جایی که روی تصویر زنی ست که تیل(نفت) را ریخته روی سرش و گوگرد(کبریت) در دستان لرزانش قصد نافرمانی دارند و دلش گیر کرده میان پاسخگویی به ضجه های فرزند تنهایش و رفتن، همانجا که تصویر طفل گریان را نشان می دهد که بسویش نگران است و می داند کاری در مرحله انجام است و درونش آگاه شده است از اینکه فاجعه ای در شرف وقوع است، خیلی عمیق و واقعی احساس می کنم مظلومیت زن را، و انگار اولین بار است که تمام اخبار راجع به خودسوزی های زنان کشورم رنگ می گیرند و تازه می فهمم سوزاندن خود یعنی چه، اینکه خودت تیل بریزی روی سر تا پایت و بوی تیل توی دماغت برود و داخل چشم هایت برود و چشم هایت بسوزد و ندانی اشک است یا خون که جاری می شود از آنها، بعد گوگرد را دَر بدهی و آتش بگیری،  برای بار اول است انگار که این اخبار برایم معنا می شوند، آخر آنقدر شنیده و خوانده ایم که گمان می بریم برایمان ملموس و تکراری شده است بی آنکه یکبار هم که شده در ذهنمان ترسیمش کنیم و به افکار آن لحظه زن و جیغ های پیاپی فرزندش بیندیشیم، به اینکه حتما" در آن لحظه تمام زندگیش مثل یک حلقه فیلم از پیش چشمانش رژه رفته است، و حتما" به کودکانش فکر کرده است بعد از خود........

تمام هزار باری که این کلیپ را دیده ام صدای گریه و ضجه کودک درون گوشم است و نگاه های مستأصل مادر در چشمم و به این فکر می کنم که چه میشود که یک انسان می تواند خود را بسوزاند، آتش بزند، و بیرونش هم مثل درونش خاکستر شود، و چقدر باید بی روزنه و مظلوم باشی که خود را بسوزانی.........

نظرات 4 + ارسال نظر
سوده دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:33 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

وقتی دیدمش گریستم و حالا که نوشته ای با خواندنش پرده ی اشک جلوی چشمانم را میگیرد. این صحنه! آن کودک! آن چشم ها! چقدر واقعی و چقدر وحشتناک!

هر چه در یوتیوپ گشتم آهنگ را ندیدم تا اینجا شیر کنم، خیلی گویا هستند تصاویر.

آرزو (همه اطرافیان من) دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:21 ب.ظ http://ghezavathayam.blogfa.com

ترم اول دانشگاه بودم برای فرجه قبل از امتحانت به تهران آمده بودم و حالا برمی گشتم. به خوابگاه که رسیدم اولین خبری که شنیدم میخکوبم کرد چنان که هنوز هم وقتی بهش فکر می کنم میخکوب می شوم.
شنیدی ن.الف خودسوزی کرده؟؟
چی؟؟
آره رفته از پمپ بنزین سر جاده 4لیتر بنزین خریده برده پشت خوابگاه ریخته روی خودش کبریت رو کشیده و ...
بعدها تحقیقات پلیس می گفت: قبل سوازندن خودش یه قوطی کبریت خالی کرده انگار مردد بوده بعد هم که آتش گرفته مسافتی رو دویده انگار پشیمان شده بوده و دنبال راه فرار بوده
پزشک قانونی اما به پدر و مادرش اطمینان داد که او خیلی درد نکشیده چون قبل از سوختن سکته کرده و خلاص...

چه غم انگیز.....

دوست همیشگی دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:28 ب.ظ

دقیقا منم خیلی تو اون صحنه از کلیپ تحت تاثیر قرار گرفتم :(

شهرزاد چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:33 ق.ظ http://wordtalkword.blogsky.com

صحنه ای که اشک من را درآورد صحنه ای است که مادر به طفل کوچک خود نگاه می کند و انگار او با چشمانش التماس میکند نکن! نرو! پیش ما بمان! همین حالا هم با تصور آن چشم ها و آن نگاه ها گریه ام گرفت.

اصلا" گریه های کودک خیلی گویا هستند، گریه گرسنگی و تشنگی نیستند، رسما" دارند خواهش می کنند نرو........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد