ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از مهاجرت(3)!

سکانس سه: یازده سپتمبر بر امریکا و تبعاتش بر افغانستان رفته است، و ناتو آمده به افغانستان، رئیس جمهور دمکرات داریم و حکومت و دولت و دفتر و دستک و یک عالم پول، و حتی ارتباط سیاسی درست و درمان و مداوم با تمام کشورها، کنفرانس های بین المللی با موضوع افغانستان برگزار شده، شاید انعکاس عمومی این خبر که امریکا آمده است بیخ گوش ایران و دارد امریکای کوچکی در آسیا می سازد و لابد زنان و دختران افغان از زیر یوغ حجاب بیرون شده اند( به این دلیل می گویم که از آن پس با هر کسی هر چند فرهیخته صحبت می کردم از همین می پرسید تو گویی بزرگترین دغدغه همین باشد) خلاصه به آبروی کاکا امریکا افکار عامه ایرانی کمی تا قسمتی به افغانستان منعطف شده بود، شاید بخاطر اینکه فکر کرده بودند امریکا آمده و این غول های بیابانی را ادب می کند و زین پس می شود اینها را در جغرافیای دنیا آدم به شمار بیاوریم، چرا که تا قبل از حمله آمریکا افکار عامه چیزی در حد همان رفیق دوره لیسانسم بود و فقط عده بسیار کمی به ضرب و زور دوست و رفیق و یا مأموریت کاری و ازدواج و غیره از افغان ها و پدیده افغان بودن، اطلاعاتی داشتند، اطلاعات که عرض می کنم منظورم این نیست که لایه های عمیق قومیت های افغانستان را کالبد شکافی کنند یا از تک تک آداب و رسوم افغان ها باخبر باشند، اطلاعاتی در حد اینکه اینها اینقدر جمعیت دارند، به این زبانهای رسمی سخن می گویند، این لباس را می پوشند و نوروز را جشن می گیرند، و به مزار سنایی غزنوی و سلطان محمود و مسعود غزنوی و خواجه عبدالله انصاری می روند و شاهنامه و حافظ می خوانند، و سالروز تولد مولانا را در بلخ جشن می گیرند. اینکه آرامگاه سید جمال الدین افغانی در دانشگاه کابل روشنگر دانشجویان راه روشنگری ست و....................

روی نیمکت دانشگاه دوره ماستری نشسته ایم، دخترک شاید تازه وارد است، علیرغم من خیلی علاقه به معاشرت دارد، شروع می کند: وای سختت نیست با این چسب روی دماغ دانشگاه اومدی؟ اهل کجایی؟ و من که اینبار با اوصافی که گفته ام از هر بار شیرترم در پاسخ به این سوال می گویم افغانستان، از حالت 90 درجه به 180 درجه رویش را به سمت من برگردانده و با تعجب تمام در حالی که دهانش باز است می گوید افغانستان؟؟؟ انگار از مریخ آمده باشم، پشت بندش می پرسد اونوقت دماغتون رو عمل کرده اید؟ اونوقت دانشجوی دوره ماستری هستید؟، خدا به سر شاهد است که عین این جملات را از من می پرسد، و من نمی دانم چه باید بهش بگویم، می گذارم به حساب همان شعور خانوادگی و سطح پایین فکر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد