ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از مهاجرت(5)!


 حالا می خواهم برداشت های خودم را بعنوان یک انسان افغانستانی که در ایران زاده شده است و بزرگ شده است و تا مقطع ماستری درس خوانده است و نان و نمک هم خورده است و وقت هایی هم که خیلی عصبانی و خیلی خوشحال می شود جان به جانش کنی ابراز احساس هایش ایرانی ادا می شوند و هنوز بهترین خاطرات زندگیش را زمانی می داند که ولیعصر تهران را با رفقایش از آن بالاترین قسمتش تا پایین ترین قسمتش پیاده رفته اند، نوستالوژی هایش به ایران بر می گردند، و دوستان و رفقای ایرانی بسیاری در زندگیش داشته و دارد و خواهد داشت، و حتی ازشنیدن خبر ازدواج آزاده نامداری با فرزاد حسنی دچار یک حس خوشایند با حال می شود و از زلزله تبریز دلش می گیرد و استاتوس تسلیت میگذارد، و بیشترین تماس های تلفنی خارج از کشوری که دارد بعد از اعضای درجه یک خانواده اش را دوستان ایرانی اش تشکیل می دهند، دوستانی که نگرانش هستند و هراز گاهی حتی زنگ می زنند که ساغر! خوابت را دیده ام مراقب خودت باش، می خواهم برداشت های خودم را بعنوان یک انسان افغانستانی عاشق وطن و در عین حال ناگزیر و ناگریز از عشق به ایران-زادگاهش_ بنویسم:

-          ایران زادگاه شاید ده ها هزار افغانستانی مهاجر است، مهاجرینی که سی-چهل سال پیش به ایران آمده اند، اما آن زمان گپ وطن تو و وطن من و یارانه تو و کوپن و نفت من نبود، بنابراین بر خود لازم نمی دیدند که بخواهند عنوان خود را از افغانی به ایرانی تغییر دهند، که آن زمان کاری بود بسیار سهل و شدنی، ضمن اینکه براستی آمده بودند برای یک مقطع، برای یک مقطع کوتاه، شاید برای چند ماه، که انسان به امید زنده است، و آنها هم امید داشتند وطنشان از جنگ برهد، برگردند سر زندگی و زمین و مزرعه و اداره و مطب خودشان، اما نشد، سی سال جنگ پشت سر هم نگذاشت اینها برگردند، خب شناسنامه هم نداشتند، اما مهاجر بودند، سی سال و بیشتر، انسان بودند، زاد و ولد کردند، بچه هایشان به مدرسه رفت، وقت دانشگاه شد به دانشگاه رفتند، کارگران شان کار کردند و از سر و ریخت و پوست و کمر انداختند خود را و با مزد کمتر کار بیشتر و بهتر و منسجم تر کردند تا فرزندانشان درس بخوانند، این وسط آمارشان را سازمان ملل در نمایندگی هایش داشت، و آمار سازمان ملل را هم دولت ایران، و این وسط یک سری قواعد و قوانینی هم  وجود دارد که به ازای هر مهاجر مثلا" سازمان ملل اینقدر کمک اجتماعی و آموزشی و صحی و بهداشتی و چی و چی به دولت میزبان می کند، دولت ها عوض می شدند و شرایط زندگی سخت تر و دولت ها حسابگرتر، و با هر تغییری در نظام و خط مشی سیاسی دولت چه دیواری کوتاهتر از مهاجرین، تا جایی که امروزه اینها باید هر سه ماه یکبار در طرح آمایش مهاجرین اشتراک کرده و به ازای هر نفر اینقدر پول بدهند و به ازای هر دانش آموز آنقدر در حساب دولت بریزند، چیزی که خیلی از ایرانی ها نمی دانند، فقط دولت ایران می داند، فقط من می دانم که ویزای کشور دوست و برادر و مسلمان همسایه ام ایران 80 یورو و 120 یورو است برای من افغان( خیلی بیشتر از خیلی از کشورهای همسایه، ویزای پاکستان برای افغانستان رایگان است و ویزای هند 350 افغانی است و بگذارید از یک کشور مدرن بگویم، ویزای کشور ژاپن برای افغان ها 500 افغانی است)، شمای ایرانی خبر نداری که یارانه هایی که ولو ناچیز برایت واریز می شود از کجا می آید، من می ریزم به حساب سفارت ایران و پدران و برادران چروک کارگرم سخت جانی می کنند و دم بر نمی آورند زیر کار زیاد و پول کم چون که در مثلا" یکی از تغییر رویه های دولت کارت مهاجری اش قیچی شده و الآن بعنوان مهاجر افغانی بی مدرک دارد کار قاچاق می کند، یارانه ها ولو ناچیز به شما واریز می شود اما نمی دانید از کجا چرا که دولت هر روز فاشیست تر ایران هر روز بیشتر و بیشتر از آرمان های انسانی فاصله می گیرد، یک تنه به قاضی نمی روم ما هم زیادیم، نمی دانم دو یا سه میلیون، که بیشترشان مهاجرین قانونی هستند یعنی سی، چهل سال پیش به ایران مهاجرت کرده اند و کارت مهاجرت گرفته اند، و دولت ایران در قبالشان مسئول است و موظف است حقوق ابتدایی را برایشان تعریف و ارائه کند. قبول دارم ما هم خراب کاری کرده ایم، بعضی جاها، بعضی وقتها، اما بعضی وقت های دیگر هم یک خفاش شبی بروز کرد که برای راحت کردن وجدان و احساس ملتش نسبت به مردان ایرانی خودش را افغانی جا زد و آنموقع هیچکس نپرسید پس لهجه ات کو و قیافه ات کجاست، و رسانه ها پر شد و افغان ها و خانه هایشان آتش زده و سر بریده شدند.  و همچنین بوده اند افغان های بسیاری که رفتند جبهه، برای ایران جنگیدند، شهید شدند حتی، پسر عموی خود من شهید هشت سال دفاع مقدس است و پسر عمه پدرم نیز 14 سال اسیر بود در عراق، داشته ایم از این دست، خیلی زیاد، اما شمای عزیز ایرانی اینها را نمی دانید، به شما فقط گفته می شود با این نرخ گرانی و این بیکاری که اینجا را فرا گرفته است این افغانی ها دیگر چه غلطی می کنند، و شما نمی دانید که مشاغل اجازه داده شده برای افغان ها مشاغلی است که شما حتی اسمش را نشنیده اید، تمیز کردن کانال های اصلی فاضلاب شهری شما، و کار در مرغداری های آنچنان دور که تنها یک خانواده مهاجر می تواند از آنهمه سکوت و بی آدمی اش نهراسد، و یا کارهای سخت در کارخانجات ذوب آهن البته نه در جاهای خوبش بلکه آن وسط هایش و آن نزدیک هایش، اصلا" داخل آن دهانه ای که ذوب می کند آهن ها را، جایی که هیچ ایرانی ای حاضر نمی شود برود کار کند، و افغان ها بدون بیمه می روند داخلش، چون جنس افغان اینطوری است که خیلی سخت کار کند و خیلی سخت زندگی کند، نمی دانم طبیعت است نامش یا هر چیز دیگری، نازپرورده نیستند از اول هم نبوده اند، زنانشان بی صدا می زایند و جیغ زدن بلد نیستند، مردانشان هم فریاد کشیدن از درد و رنج را، اسمش غیرت است یا هر چیزی نمی دانم، غیرتشان اجازه نمی دهد. و البته شاید طبیعت پدیده مهاجرت باشد چرا که دست بالای دست بسیار است و همین افغان هایی که می روند در ایران و هر خفت و کار سخت و هر رفتار سخیف را تحمل می کنند، در کشور خود کارگری نمی کنند چرا که کارگران پاکستانی خیلی بهتر و بیشتر از کارگران افغانی کار می کنند و پول کمتری می گیرند، تمام تابستان را در افغانستان کار می کنند و زمستان را به کشور خوش آب و هوایشان می روند، تمام این مقدمه برای این بود که بگویم افغان ها برای مفت نیست که در ایران زندگی می کنند و حقی از شما را تصاحب نکرده اند، و روی زمین و پارک و بزرگراه و جاده و ریل راه آهنی راه می روند که خودشان ساخته اند، سی، چهل سال پیش، که بگویم اینها پول مسافرت درون شهری شان را به اداره اتباع بیگانه می پردازند، و از یک شهر تا شهر دیگر می خواهند بروند باید صد هزار تومن به حساب شهرداری بریزند تا بهشان کاغذ تردد شهری بدهند، اینها بابت درس خواندن بچه هایشان و دانشگاه رفتن شان پول می دهند، و بخاطر اینکه خیلی باید زحمت بکشند پول بدهند، نمی رسند به سر و وضع خود، و بدترین لباس هایشان را می پو شند و ارزان ترین غذاها را می خورند، ولی آدم هستند، درک و شعور دارند، و از خیلی چیزها شاید بیش از شما باخبرند، فقط جرمشان این است که بخاطر تعلق زبانی و علقه های مذهبی به دامن تنها نظام کامل شیعی آمده اند به ایران عزیز!

-          جدای از تمام اینها که گفتم من به این نتیجه رسیده ام که ملت ایران این روزها از دولت و دولتمردانشان متمایز هستند، رأی و نظرشان جداست، آگاهی دارند، انسانیت دارند، در خیلی جاها ایرانی ها بیشتر از افغان ها برای احقاق حقوق و اعاده حیثیتشان تلاش کرده اند، بخاطر ممنوعیت افغان ها از رفتن در پارکهای سطح شهر در اصفهان در سیزده به در، ایرانی های بسیاری اعتراضاتشان را در صفحات اجتماعی بازتاب دادند.

-          همه اینها را گفتم تا گفته باشم من و امثال من همه این چیزها را می دانیم و تحلیل های خودمان را هم داریم، و من و امثال من انسانیم، و غرور داریم، غروری که روزی هزار بار توسط شما دوست عزیز ایرانی در ایران به خاک و خون کشیده شده یا می شود، مهم نیست به شخص من توهین شده باشد یا نه، مهم نیست به من در خیابان افغانی کثافت گفته شده باشد یا نه، برای من همین کافیست که دانشجوی این مملکت از من بپرسد زبان شما در ادارات چیست؟ و یا وقتی از سرک و بیر و بار و ترافیک برایش میگفتم یکهو با چشم های گرد شده بپرسد: ترافیک؟ مگر چند تا خیابان دارد کابلِ شما؟ و اصلا" ماشین ها آنقدری هستند که دچار ترافیک شوید............... همین کافیست تا بفهمم تعریف شما از تمام هویت کشور من در چه سطحی ست و طبعا" از خود من!

نظرات 17 + ارسال نظر
مسافر پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:39 ب.ظ

متین، زیبا و واقعی. حسی در وجود تمام ایرانیگگها

تشکر از کامنت!

عسل پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:30 ب.ظ

البته که باید حساب رژیم ایران را از مردم ان جدا کرد. متاسفانه این مردم در چنگال این رژیم اسیر شده اند. و البته در مورد رفتار مردم ایران هم باید گفت که درست است که ممکن تعدادی از انها رفتار درست نداشته اند و ندارن ولی یادمان باشد که تعدادی که مهمان نواز و انسان دوست هستند در اکثریت هستند

با شما موافقم عسل!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:00 ب.ظ

مطلبت را که خواندم دنبال لایک می گشتم. دوست داشتم هزارتا لایک کنم. یههو به خود امدک که این جا فیس بوک نیست. به هر حال هزار تا لایک . خاطرات مشترکی برایم زنده شد.

اسمتان را ننوشته اید، خوشحالم که این صفحه بازگو کننده احساسات شما بوده است!

دوست همیشگی پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

انقد واقعی و ملموس نوشتی که با تمام سطرهاش حس و حالتو درک کردم... ولی بر خلاف عسل مردمی که توهین می کنند در اقلیت نیستن حتی 50=50 هم نمی شود در نظر گرفت
حالا تقصیر دولتشون هست یا فرهنگ پایین ملت مقوله جدایی هست، ولی تعداد کسانی که اینگونه تفکراتی دارن و به افغان ها به چشم پایین تر نگاه می کنن و توهین می کنن فک نمی کنم در افلیت باشه، مگه اون تعداد قلیلی که در خارج زندگی کردن و درد مهاجرت رو چشیدن!
من حتی دو تا دانشجوی دکتری در اینجا دیدم که وقتی از رفتار ایرانی ها نالیدم برگشت گفت خب افغان ها هم " خیلیییی" کارهای خلاف می کنن تجاوز می کنن آدم می کشن، تقصیر خودتون هم هست!!!


در آخر این 5 تا پستت درد خیلی از مهاجرین بود، اگه هر روز یکی شو می دادی بیرون خیلی بهتر می بود!

مرسی از نظرت دوست همیشگی، گفتم که وبلاگم اسهال گرفته بود، نمیشد نذارمشون! یعنی صبوری نذاشتنشون رو نداشتم!!!!!

محمد ظاهر نظری جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:13 ق.ظ http://zahirnazari.blogspot.com

ساغر عزیز مطالب ات را به دقت می خوانم، از جمله علاقمندان نوشته هایت هستم، سبک ات را عالی و ادبی است، اینکه کامنت نمی ذارم بخشش باشه، از نوشته هایت حظ می برم؛ زنده باشی.

باعث خوشحالی ام است که می خوانید، همینکه فهمیدم خواننده ام هستید خودش کافیست، کامنت هم نگذارید قبول است!

عتیق شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ http://ateegh.persianblog.ir/

من در این لحظه خوندن آرشیو وبلاگت رو تموم کردم... به نظرم اینکه یه تصویر می ده از کابل و افغانستان الان خیلی عالیه... جدا از اون یه رگه خاصی از طنز توی بعضی از نوشته هات هست که حال آدم رو خوب می کنه...
فکر می کنم نقطه مثبت نوشته هات برای من اینه که توش یه امید به بهتر شدن هست... اینکه داری تلاش می کنی.. یه جوری نیست که آدم دلش بسوزه که وااااای مثلا چقدر اینها شرایطشون سخته. بیشتر غبطه می خوره که ببین چقدر دارن تلاش می کنن تا زندگی بهتری داشته باشن.
برات آرزوی موفقیت می کنم

راستی اگه اشکال نداره لینکتو بذارم توی پرشین بلاگم؟

خیلی خوشحالم عتیق، که تمام پست هامو خوندی، مرسی از نظراتت، قبلا" هم توی یکی از کامنت هام در وبلاگت نوشته بودم امیدوارم دوستهای خوبی برای هم باشیم. صد درصد موافقم و باعث شعفم هست که لینک باشم!

عتیق شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 ب.ظ http://ateegh.persianblog.ir/

یه چیز دیگه
یکی از وبلاگهایی که من می خونم اینه

shohareman.persianblog.ir

یه کم طنزش شبیه بعضی از نوشته های توه. البته الان همه نوشته هاش رو رمزی کرده ولی اگه براش پیام بدی رمز رو بهت می ده.

حتما" می خونمش. مرسی عتیق!

سوده یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

طعنه ها و نشیده ها و خیلی جاها خودت را به نشنیدن زدن چون میدانی اگر حرفی بزنی دنائت طرف آنقدر هست که بتازد و به باد حرفهایی بگیردت که بخواهی زمین چاک شود و به درونش بروی و جاهایی گفتن و دوستانی که تشنه ی دانستن از کشورت هستند و استادی که سر کلاس صدایت میکند دختر بلخ بامی! با لهچه ی خودت بخوان میخواهم حلاوت دری را احساس کنم.

وای چقد شیرین بوده استادت! دمش گرم!

راضی بانو یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:40 ب.ظ http://shohareman.persianblog.ir

سلام ... زیبا و روون مینویسی ... بعد از مدتی یه متن متفاوت خوندم که برام جالب بود ... من افغان ها رو آدم های سختکوشی میدونم ... یادمه برای انجام نمای همین خونه دونفر کارگر افغان داشتیم که یکیشون حدودا 15 سالش بود و بعضی وقتها میومد از دم در آب یا غذا میگرفت و میرفت ... به شوهرم گفته بود دو ماه دیگه میخوام برگردم کشورم و وقتی چند وقت بعد که کار خونه هم تموم شده بود شوهرم ناراحت اومد خونه و گفت شنیدم اون کارگره تو تصادف مرده گریه ام گرفت هنوز چهره اش که خیلی بچه میزد تو ذهنم هست ... یادمه همیشه با خودم میگفتم این پسر الآن باید درس میخوند ...
البته دیدگاههامون در مورد دولت و حکومت مشابه نیست ولی در این مورد که خیلی از افغان ها بخاطر شرایط مظلوم واقع میشن باهات موافقم ... امیدوارم روزی شرایط کشور خودتون طوری بشه که با راحتی و آسایش توش زندگی کنین و هیچ جنگ و تهدیدی نباشه
اللهم عجل لولیک الفرج ....

ممنون از کامنت و تشکر بابت رمز. من برم بخونمت!

امیر110 سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ق.ظ

دوست عزیز از طرف خودم بابت تمام بدی ها ازت عذرخواهی می کنم. خوب و بد در همه جا وجود دارد. هستند بسیار ایرانی خبیث و هستند بسیار افغانی نجیب. پاینده باشی

نیازی به عذر خواهی نیست، تشکر از کامنت!

بالالایکا پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ب.ظ http://2.balalayka.ir

ساغرم شکست ای ساقی... رفته ام ز دست ای ... ساقی

سلام نازنیندخت
سخنورترین جامعه شناسان نمیتوانستند اینگونه که تو دردهای جوامع بیمار را به تصویر کشیده بودی خطابه سرایی کنند .
اینکه زاده ی آسیائیم ، یعنی جبر جغرافیایی ! اتهران و کابل از این بابت یکی هستند : پایتخت بی عدالتی ....
پسر من اکنون یک مهاجر است . اما در لندن . بقول تو بابت پولی که سازمان ملل برای بودن او در آن کشور پرداخت میکند ، چنان زندگی راحت و محترمانه ای دارد که ما یی که مثلا در کشور خودمان هستیم از آن رفاه و امنیت و احترام برخوردار نیستیم . اینها واقعیاتیست که متاسفانه اگر نگویم از بی فرهنگیمان ، از ضعف انسانیت در وجودمان خبر میدهد .
خوشحالم که یافتمت . لینکت میکنم ، با اجازه ....

واااااااااااااااای! مرسی بالالایکای عزیز، در عجبم من و سوده چرا اینقدر دیر یافتیم شما را، امروز خیلی از پست های شما را خواندم و براستی حظ بردم. پایدار باشید!

mojtaba چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ق.ظ

مشکل اینجاست اکثر مهاجرین به ایران خلاف کار هستن

تشکر از کامنت و نظر خیلی عالی شما!

یاس دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ق.ظ

ساغر عزیز، آرشیوت را با بی نظمی می خوانم و هر بار یکماه را انتخاب می کنم ... ولی از خواندن این پست حالم بد شد... به راستی انسانیت ما کجا رفته....من در شهری زندگی می کنم که شاید به لحاظ نزدیک بودن به مرز شاهد حضور افغان های بیشتری بوده است، اما جز نجابت ازشان ندیده ام و وجدانم راحته که هیچ بار بی احترامی به انها نکرده ام و از طرفی برایم بسیار جالب هستند، تیپ و شخصیت و آرمان ها و افکارشان... هر چند ناهنجاری هایی هم گاهی تعدادی از انها بوجود اورده اند که مثل هر جامعه ای نباید به همه تعمیم داد... ولی نمیدانم چرا گریه ام گرفت ... متاسفانه مهاجر در هر جایی همین سرنوشت را دارد...
ساغر جان این روز ها در غم از دست دادن برادر هم هستی برایت صبر آرزو می کنم ....

یاس!
حقیقت، تلخ یا شیرین چیزی ست که وجود دارد، و در کنار هم معنا می شوند اینها که گفتی.

shanaz ghalibaf سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 05:36 ق.ظ

سلام به برادران بسیجیم. نظام سالهاست میلیاردها دلار خرج فتنه و شورش در بحرین، سعودی ، یمن، افغانستان و غیره می‌کند. این همه خرج نه تنها دولت آنها را عوض نکرد بلکه ملت خودمان را به فلاکت انداخت. بخاطر این بدبختیها، نظام مجبور شده با کشورهای دیگر کنار بیاید. چیزی که مشخص است این است که این دنیا نه کاملا شیعه، نه کاملا سنی و نه کاملا و تماماً مسیحی‌ یا غیره خواهد شد. با وعده دادن به آمدن امام زمان دیگر مردم را نمی‌شود خر کرد. همچنین قران مجید می‌فرماید، لکم دینکم ولی یدین.

الآن این یک پیام تبلیغاتی بود ینی؟

سپیدار چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 07:58 ب.ظ

وقتی این پست رو خوندم چند تا جمله در هم و برهم به ذهنم خطور می کنه.

@ دلی پر درد داریم از این همسایه ها. همسایه هایی که هر روز صبح پا بر روی پا می اندازند و صفحات روزنامه را مرور می کنند. روزنامه هایی که با تیترهای بزرگ خبرهای غیرموثق درباره جرم های افغانستانی ها می نویسند.
@ ذهن هایی که تحت تاثیر این تیترهای بزرگ قرار می گیرند.
@ بدن های و غرورهای افغانستانی هایی که قربانی این خبرهای غیر موثق و مغرضانه می شوند
@ خاطرات تلخی که باقی می مانند از این بدن های کبود و غرورهای شکسته
@ تلخ ها همیشه ماندگارترند و خاطرات شیرین رو زود تحت تاثیر قرار می دن
@ آینده این دو همسایه چه خواهد شد؟



هنوز خیلی توی ذهن دارم که بنویسم اما انگار فرصتی نیست.

همسایه هایی که می توانستند خیلی ازینی که هست نزدیکتر و عزیزتر باشند برای هم، همسایه هایی که گاهی برای دانستنِ همدیگر باید هر دو غریب و مهاجرِ کشور ثالثی غیر از افغانستان و ایران شوند و چقدر دیر است گاهی!

سپیدار دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:33 ق.ظ

و چند روزی ست که در کشوری ثالث با چند تا از این همسایه ها در یک کمپ هستیم. انگلیسی بلد نیستند و برای هر کاری که دارند سراغ من میان تا براشون ترجمه کنم. باورم نمیشه که هموطنان همین ها توی ایران غرور ما رو با یک کلمه "افغانی" پایمال می کردند. همه شون میگن ما توی ایران کارگر/دوست افغانی داشتیم و خیلی هم آدم های خوبی بودند و ما هم خیلی باهاشون مهربون بودیم و من می مونم و این سوال که: پس زخم هایی که در سال های مهاجرت به ما زده شد رو کی زده؟
هنوز با همه شون مهربونم اما هر وقت کارشون رو راه میندازم یه چیزی در درون وجودم آزارم میده چون به قول شما دیگه خیلی دیر شده

all right. and here i have the same story with them, but remember it isn"t late for start!

اتوسا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 04:49 ب.ظ

شرمنده ایم، نه که حسابمان از حکومتمان جدا باشد. شرمنده ایم که از یک جایی این حکومت فاشیست مارا هم آرام آرام عوض کرد و خودمان نفهمیدیم، شرمنده ایم که همداستان ظلم و فساد شدیم وبر خودمان و مهمانانمان رحم نکردیم. ملتی که به خودش رحم نکند چه توقع که به همسایه اش مهربان باشد. شرمنده نگاه انسانی پسرعموها و دختر عموهای تاریخی مان هستم. و صدای زنان افغانستان بودن کمترین کاریست که از من کوچک برمیاید.

خدا نکنه آتوسای عزیزم، ایران و ایرانی ها همیشه برای ما عزیزند، گاهی آنقدر نزدیک که فراموش می کنیم مرزی هم وجود دارد، براستی مرزها معنا ندارند وقتی قلبها بهم پیوسته اند و همدیگر را خوب میفهمند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد