ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

تو که چشمات خیلی قشنگه!


فردا دومین سالگرد ازدواج ماست، و با یکماه و دو سه روز تأخیر، سومین سالگرد یکی شدنمان(نامزدی)، صبح فردا ادامه شبی ست که تا صلاة صبح با برادر نشسته بودیم و نمی دانستیم از چه بگوییم، و خواب از سرمان ربوده شده بود، و حال خاصی داشتم، و مادر خوابیده بود، آرام کنارش دراز کشیدم و ساعت را برای هفت صبح کوک کردم، ولی زودتر از صدای زنگ بیدار شدم، صبح عروسی ام بود.

نیازی به تصمیم گیری نبود اصلا"، از صبح بی استرس و شادمان می چرخیدم دور همه، بجای چرخش آنها دور من، دایی آمده بود، خواهر آمده بود، همه خوابزده، اما با آدرنالین بالا، از هیجان های مثبت دیدارهایمان، می رقصیدم اول صبحی! و لبخند از لبانم محو نبود، همسر جان تمام کارهای آنروز را روی یک برگ مقوا نوشته و نصب العین داشت، خط کشی کرده و تایم و مسئول امر و هزینه و ملاحظات زده بود، مثلا" یکی از بندهایش گوسفند بود، مسئول کارهایش آقای ایکس به همراهی ایگریگ، هزینه فلان مبلغ، ملاحظات، شماره تلفن قصاب مربوطه که باید به مسئولین امر میداد، یک بند تور و لباس عروس بود، مسئول خواهر شوهر بود، هزینه فلان مبلغ و ملاحظات، قبض مشتری از ساغر گرفته و به خواهر شوهر تحویل شود.

ذوق کرده بودم از اینهمه نظم و ترتیب همسر جان و مقوا را به همه نشان داده افتخار می کردم، فقط حیف نمی دانم چه کسی به سرقت بردش که بعد مجلس هر چه دنبالش گشتیم نیافتیم، برگه ارزشمندی بود.

من، دریایی همیشه متلاطم و سختگیرم، دریایی همیشه طوفانی، نا آرام و جوشی، درگیر اضطراب های پیدا و پنهان، با های و هوی زیاد، در خوشی و ناخوشی، باید بریزم بیرون خودم را، و وقتی نتوانم مریض می شوم، و همسر، تنها کسی است که می تواند از مسافت دور و نزدیک با یک کلمه اش یک دنیا آرامم کند، و این چیزی نیست که بعد از رفتنش بر من آشکار شده باشد، فهمیده بودم، که ساحل آرامش من است، که متین و آرام است، ساده و شفاف، و چقدر روان و جاری زندگی می کند، و من شاید تنها جاده خاکی مسیر زندگیش هستم، جاده ای که تازه در ابتدای راهش هستیم، و تمام تلاشم ریختن بذرهایی از زندگی ست و سبز زیستن.

دوستت دارم مرد چشم عسلی من!...............

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
سوده پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

چقدر قشنگ نوشتی! دومین سالگرد مبارک ساغر خوبم. حالا با خواهر شوهر تجلیلش میکنی دیگه نه؟

تجلیل با خواهر شوهر هم شاید عالمی داشته باشه! ببینیم چی میشه و کسی یادش هست!

عتیق پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:54 ب.ظ http://ateegh.persianblog.ir/

آخی... چه رومانتیک...
شاد و خوشبخت باشین همیشه.

قربانت گردم!

عسل پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:15 ب.ظ

دوستم
چقدر زیبا به تصویر کشیدی سالگرد یکی شدنتان را. سالگرد دوستیتان مبارک. زیباترین لحظات نثارتان باد.

تصدقت دوست!

دوست همیشگی جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:57 ب.ظ

مبارک باشه به هر دوتون زوج خوشبخت... این آرومی و طمانینه! آقاتونو خیلی می پسندم... دقیقا اخلاقشون برا یکی مثل خودت ساخته شده! :دی
دلم برا هردوتون تنگ شده! بازم تبریکککککککککک

قربونت برم دوست همیشگی! کاش بودی، جای خالیتو بدجوری احساس می کنم.(چه بوس چاقی)!!!

سامورایی شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

خوشبختی نعمت بزرگیه و البته احساس عشق دوطرفه خیلی زیباتره. خوشبخت باشین و عشقتون پایدار

مرسی سامورایی!

مریم دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:32 ب.ظ

مبارکت باشه این عاشقی عزیزم! شاد باش همیشه و آرام با حضور همسر

مرسی مریم عزیز!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد