ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دیروز خواهرزاده همسر جان را بردیم به خطوط هوایی آسمان سپردیم و برادر را آوردیم، برادر آمد با لواشک های لقمه ای و زرشک ها و زعفران ها و نبات ها و یک عالمه خوراکی و سوغاتی دیگر، و البته با دنیایی امید و هیجان که در نگاهش هست، در طرز حرف زدنش، و در شیوه برخورد سَبُک و سهل گیری که به پستی ها و بلندی های زندگی دارد، دوستش دارم، و از داشتنش خوشحالم، که اگر او را نمی داشتم نمی دانم چه می شدم در این برهوت بی کسی..........
پ ن: زمانی که کوچک بودیم و من او را چون زگیل مزاحمی در کنارم می دیدم، هرگز فکر نمی کردم روزی طنین خنده هایش در فضای سرد خانه ام چنین انرژی ای به جان خسته ام دهد!
به این میگن یه مطلب خوب. خوشحال میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم . دوست دارم مطالب جدیدت رو بخونم.
پر از خنده و قصه باد خانه ات در کنار داداش. خیلی خوشحالم برات