ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

نیمی ام ز ترکستان، نیمی ام ز فرغانه!

وقتی اینجا را افتتاح می کردم به این فکر بودم که احتمالا" بتوانم مجرای کوچکی برای ارتباط های بیشتر با دوستان افغانم باز کنم، در فضایی که متعلق به خودم است با هم وطنانم صحبت کنم، درد دل کنیم، بعضی وقت ها راهکار پیشنهاد کنیم به همدیگر، و از شنیدن و دیدن دردها و خاطرات مشترک غرق یکدلی شویم با احساس اینکه تنها نیستیم، و دیگرانی هستند مثل ما که بشنوندمان، و خب وقتی چیزی به زبان پارسی می نویسی نمی شود با اعراب گذاری نشان داد من دارم به دری می نویسم، و لهجه افغانی دری را رعایت می کنم، تنها کاری که از دستم بر می آمد داخل کردن برخی عبارات و اصطلاحات معمول و رایج کشورم بود تا به این صورت بتوانم ارتباطم را با هموطنانم حفظ کنم، بنابراین تصمیم گرفتم اصل را بر دری نویسی بگذارم و بجای ماشین ایرانی، از موتر استفاده کنم، بجای خیابان بگویم سرک، بجای زودپز بنویسم دیگ بخار، و معنی فارسی ایرانی اش را درون قوس(پرانتز) بگذارم، مثل کاری که همین الآن برای نشان دادن معنای قوسِ دری افغانی کردم. ولی از چندی بدینسو بشدت متوجه این شدم که خواننده افغانی ندارم، شاید هم دارم ولی اگر نسبت خواننده های افغانی به ایرانی ام را با کامنت هایی که برایم می گذارند بسنجم خواهم یافت که تقریبا" 90 درصد خواننده هایی که مرتب می خوانندم و نظر می دهند از دوستان وبلاگ نویس ایرانی ام هستند، افغان های کامنت گذار که نمونه افغان هایی اند که مرا می خوانند هم بیشتر دوستان و رفیقان نزدیکم هستند، من در ابتدای شروع به نوشتنم هم گفته بودم که اینجا را افتتاح می کنم و می نویسم برای اینکه بنویسم و تعداد خواننده و کامنت برایم چندان مهم نیستند، الآن هم براستی همین است، اما می خواهم بگویم دوست داشتم این دریچه راهی بگشاید بسوی هموطنانم، می خواستم اگر در سرک و اداره و دانشگاه و بازار اینجا هضم نشده ام، و جامعه هضمم نکرده است، و هنوز که هنوز است پس از سالهای طولانی که به وطن بازگشته ام پرسیده می شوم که: "چند وقت است از ایران آمده اید؟" و یا " خانه ایران است؟ اینجا به مهمانی آمده اید؟"، بین جامعه مجازی افغان های همیشه مقیم کشورم "خودی" پنداشته شوم، فهمیده شوم، ارتباط برقرار کنم، درد دل کنم، اما نشده است به گمانم!

دست خودم نبوده، شاید هم باید بگویم درست است من بعنوان یک زن افغان دارم اینجا را سیاه می کنم، اما در واقع نوشته هایم از یک ذهن ایرانی منشعب می شوند، یک آدمی که ذهنش و طرز دیدش و نگرشش و جهان بینی اش به هم سالان خود در ایران بیشتر شبیه است، که خب شاید هم درست باشد این حرف، اما مضامین و محتویات حرف هایم حتی الامکان مسائل عمومی بوده اند، دوست داشتم و باید اقرار کنم دلم می خواست از این دریچه ارتباطکی با دختران و زنان سرزمینم هم داشته باشم، و بخوانَندَم، که خب میسر نشد، عزیزان ایرانی که این را می خوانند می توانند با تصور خودشان که سالها از کشورشان جدا شده اند و با خلق و خوی مکان هجرتشان بیشتر از وطن شان مأنوسند، چیزی که من می گویم را درک کنند تنها با این تفاوت که من از آن محیط متفاوت آمده ام بین جامعه اصلی که بهش تعلق خونی و ریشه ای دارم، بنظرم درد بی تفاهمی دومی بیشتر است.

پ ن: از اینجا مانده و از آنجا راندگانی هستیم برای خودمان!

پ ن: در هر صورت خوشحالم که اینجا هست!

نظرات 6 + ارسال نظر
سوده چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

عنوانت را عشق است!

وبلاگ های این طرف غرق در سیاست اند. و فکر میکنم این هم دلیلی است که نمیخوانند و شاید لزومی نمیبینند بر خواندن آنچه غیر از سیاست و خبر است.

شاید سوده جان! مرسی

شیرین چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:28 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

غصه نخور خواهر اینهم گاهی پیش میاد!
وقتی متن را میخواندم ناخودآگاه متاسف شدم که اصلیتم ایرانی است و بعنوان خواننده و نظرگذار جدید، دلخواه تو نبودم ولی خوب چه میشه کرد ...
یک نکته مهم بازه زمانی و سنی هستند که در ایران گذرانده ای. گاهی زمان طولانی اثر خودش را طوری میگذارد که همیشه قابل شناسایی است، گاهی هم زمان ماندگاری کوتاه است اما در سن حساس صورت میگیرد. آن سنی که درش شخصیت کسی شکل میکیرد و شاید هموطنان این تفاوت را حس میکنند بین خودشان و تو.
از نظر سوده هم متعجب شدم. اصلا فکر نمیکردم محیط بلاگهای و مباحث آنها بیشتر سیاسی باشد. توی ایران بعد از اولین نوشته سیاسی بلاگ درش تخته خواهد شد!

شیرین عزیز!
نوشته اخیر من به هیچ وجه بمعنای ارزشمند نبودن حضور و کامنت های دوستان ایرانی مان نبوده و نیست، و از روز نخست هم مطمئن بودم دوستان ایرانی زیادی اینجا پیدا خواهم کرد، و با علم به این موضوع خواسته بودم اینجا یک سالن گفتگویی بین و من دوستان ایرانی و هموطنانم باشد(با اطمینان صد در صدی ام مبنی بر پیدا کردن دوستان ایرانی مثل خودت)، و هدف اصلی ام از نوشتن پست این بود که بگویم دوستان افغانی نتوانسته اند با من ارتباط برقرار کنند، و این برای من حتی شبیه شکست است، شکستی که به من و امثال من نشان می دهد چقدر از جامعه ام فاصله دارم، که شاید حتی معنی حرف هایم را نفهمند و حسش نکنند، نمی گویم این بد است یا خوب، از اینکه نتوانسته ام ارتباطی در حد نوشتن یک کامنت برقرار کنم با دوستان افغانی شاید حتی شرمگینم! بوده اند کسانی که یک کامنت گذاشته اند و لینک شده ام اما پس از آن دیگر حضورشان در وبلاگم را حس نکرده ام،رفته اند که بروند، ناراحت بودنم از نداشتن دوستان افغانی بمعنی خوشحال نبودن از داشتن عزیزانی مثل شما نیست و نبوده!

عتیق چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:02 ب.ظ http://ateegh.blogspot.com

اولا به نظر من هنوز خیلی خیلی زوده برای رسیدن به هدفت. شاید دو سه سال دیگه این چیزی که می خوای محقق بشه.
بعدشم من فکر می کنم که آدمها دنبال خوندن وبلاگی می رن که با زندگیشون فرق داشته باشه. می خوان یه زندگی متفاوت رو تجربه کنن. یا به یه سری سوالاتی که توی ذهنشونه جواب بدن. برای همین وبلاگ تو برای ایرانیها شاید خیلی خیلی بیشتر جذاب باشه. ولی کم کم مطمئن باش که هموطن هات هم جذب میشن و میان. یه کم زمان لازمه. صبور باش دخترم.

اره اینم یه دلیل می تونه باشه، منم کم تجربه و تمام خواه، هنوز شش ماه بیشتر نیست اومدم اینجا! مرسی از نظرت عتیق!

Coronae جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:32 ق.ظ http://coronae.blogspot.com

یک تجربه:
حدودا 5-6 سال پیش یه وبلاگ داشتم که توش یه کم با لحن ادبی تر و اینا م ینوشتم. یه جورایی مد بود. یعنی اگه می خواستی ادم های زیادی بیان بخونن و بدون اینکه بشناسنت یا حتی خوششون اومده باشه به و به و چه چه کنن، باید یه سری جملات فعل و فاعب جا بجا م ینوشتی... نه حرف دلتو. منم کج دار و مریض یکی به حرف دلم می زدم و یکی هم به سبک رایج. یه روز خیلی لجم گرفته بود که آدم نمی تونهحرفشو راحت بزنه، حتی تو وبلاگش. با همون لحن غر زدن خودم نشستم یه متن طولانی نوشتم: همش غر....
باورم نمیشد این همه آدم بیان بگن حرف ما همینه!!! یکی از وبلاگ های خیلی معروف و پر بیننده اون زمان به اون پستم لینک داده بود که نسل اینا این مشکلو داره و این خیلی خوب توضیح داده.
حالا منظورم از تعریف این مساله اینه که هر زمانی سبک و موضوع رایج خودشو در عرصه وبلاگ نویسی داره. اینطور که معلومه تو افغانستان الان دور دوره وبلاگ سیاسی و انتقادیه (من فرض کردم ... مطمئن نیستم!) برای همین ولاگ تو که سبکش متفاوته شاید الان مورد توجه همه اقشار قرار نگیره. ولی این دلیل نمیشه که تو اشتباه منو بکنی و حرف دلتو نزنی. من در اون وبلاگو بعد از اون تخته کردم چون ادمیزاد یه جا رو می خواد که مال خودش باشه و هر حرفی که دلش می خواد رو بزنه با هر لحنی که میخواد!

سعی می کنم هاله جان! تمام تلاشم این هست که خودم باشم اینجا!

ghasem دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام
صبح دنبال مطلبی میگشتم که گوگل منو به وبلاگ شما رسوند
چند تا از پست هایی که دادین رو خوندم واقعا لذت بردم راست میگن حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
وبلاگی ندارم که بخوام تبادل لینک کنم ولی توصیه میکنم یه سری به این انجمن بزنید
http://afghanmeeting.1dariche.com

تشکر!

latif دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام عزیز دل برادر

افغان هستم و ساکن هند

از نوشته هایتان خوشم می اید و پیج شما را به عنوان بوک مارک (bookmark ) در بالی پیج خود مانده ام و به ان سر میزنم

پس ادامه بده چون زیبا مینویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد