ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

سورپرایزِ سفید!


دیشب خیلی دیر رسیدم خانه، شش و نیم بود تقریبا"، این فصل از سال که می شود گویا ملت برای خانه رفتن عجله بیشتری به خرج می دهند و همینطور که خورشید زودتر و زودتر غروب می کند اینها هم عجول تر و بی اعصاب تر می شوند در سبقت گرفتن از هم در سرک و بلوار و پیاده رو و همه جاهای دیگر، بین راه به برادر زنگ زدم که برنامه برای شام چیست، چون بهمراه پسر دایی(بچه ماما) که مهمان این روزهایمان است، به بازار رفته بود و معلوم نبود شام خورده می آیند یا خیر، که گفت نه برای شام به خانه می آییم، تا ساعت هفت این ساغری که من باشم توانسته بودم آبگوشت(شوربا) معرکه ای بار بگذارم، سبزی خوردن های عزیز را پاک کرده و درون کلرین بریزم، بقایای خرابکاری های آشپزی را جمع و جور کنم، آبی درون چای سازم بریزم برای وقتی پسر ها می رسند، لباس عوض کنم و به محض اینکه بعنوان آخرین بار دستانم را شسته و خشک کرده بودم زنگ در به صدا در آمد و دو فروند برادر و یک پسر دایی آمدند خانه، رفته بودم وضو بگیرم و برمی گشتم که یکهو دیدم هر سه دارند صدایم می زنند، و سراغم را می گیرند، و من هم گفتم واه! همین جا هستم دارم وضو می گیرم، و وقتی به هال رسیدم دیدم برادر کوچک با کارتنی در دست سر راهم سبز شد، و گفت تقدیم بخاطر خوبی هات!

هیچی دیگه! این شد که بسیار شعفناک گشتم و ازش تشکر کردم و خستگی ها از تنم در رفت!!!!!!

پ ن: یادم رفت بگویم بخاطر اینکه نخود ها را نخیسانده بودم، یکبار قبل از معاشرت دادنش با سایر مواد برای ده دقیقه جوشانده و آبش را عوض کردم، این کار را هم از سوده یاد گرفته بودم!

پ ن2: گلکسی گراند!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
بابای عسل چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:16 ب.ظ

واییییییییییییییییییییی!!!!!!!!
عجب سورپرایزی و عجب برادر دوست داشتنی ای
تبریک باشد موبایل جدید
به قول افغانها که وقتی لباس جدید بخری می گن بخیر پاره کنی !! من هم می گم بخیر یک جدیدترش را بگیری !!!
البته بعدا نه به این زودی ها ..........

اتفاقا" برادر هم گفت ایشالله بهرتین برند و جدیدترین مدلشو بزودی بگیری! مرسی!

بارش چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ب.ظ

سرزمین تو رو بسیار دوست می دارم ساغر..فکر می کنی که کابل تو تهران من بشه برام؟ که بشه که بتونم زندگی کنم اونجا؟ که تنهایی زندگی کنم کار کنم که سرزمینم بشه اونجا

سوال سختیه، یه دوست وبلاگی ایرانی به نام سارا دارم، برای خاطر کتابها رو می نویسه، احساساتش خیلی عالین، دوست دیگری از بین همکلاسی های دوران دانشگاهم از خود امریکا اومده اینجا کار می کنه، نمی تونم کلی اظهار نظر کنم، ولی باید بگم بیشتر از اینی که کار در اینجا برای امثال من عشق و احساس آزادگی بیاره، برای شماها حامل اینها هست، چون ماها همزمان با عشق و تعهد و وطن دوستی تیکه پاره روحی هم می شیم هراز گاهی، اما شماها اگر بیاین یه همچین جایی و کار کنین سراسر دارین به احساسات انسانی تون پاسخ میدین، و دغدغه های یک افغان رو هم ندارین. میگین ما داریم تلاش می کنیم برای اوضاع بهتر برای بشر و خیلی از مسائل ریز درون سازمانی رو نمی دونید.
موفق باشید.

دوست همیشگی پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

ووووی ووییییییییییییی چه سورپرایز خوبیییییییییییییییییی!
من که گیرنده نبودم حسابی ذوق زده شدم چه برسه به تو
دست خان داداشت درد نکنه! پس حالا بیا تو فیس دیگهههههههههههههههه!

هاهاهاهاهاها! مرسی دوست همیشگی!

شیرین پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ق.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

مبارکت باشه ساغر جان.
چه کار قشنگیه قدردانی از یک عزیز :)
گاهی آدمها نزدیکان خود را به حسب عادت فراموش می کنند. این به یاد داشتن ها ارزششان زیاده

دقیقا" شیرین جان!

سوده پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:14 ب.ظ

هی کامنت گذاشتم هی نرفت

خیلی خوشکله!
حال خوش مبارک باد!

اینم مشکلیه ها، بازم مرسی که با وجود سختی آخر سر میذاری پیامتو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد