ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

چهار راه حیوانات نگهدار!

چندی ست می خواهم از زادگاهم بنویسم، از گلشهر، حاشیه مشهد ایران، در آن زمان جزء منطقه تبادکان به شمار می آمد، حالا نمی دانم شاید ناحیه شده باشد، از زمانی که چشم باز کردم در گلشهر بودیم، محله مان، محله ای که با سرعت غیر قابل کتمانی رو به توسعه گذاشت، شاید خانواده من جزء اولین مهاجرین افغانی بودند که در آنجا ساکن شدند، تقریبا" سال های 1355، خیابان به معنای خیابان وجود نداشت، مثل روستا بود، کما اینکه رسما" به روستاهای نیزه هم وصل میشد، نیزه، بله، نام روستاهای اطراف خانه مان بود، کوچه ها خاکی بود، طبیعتا" در آن سال ها سرک آسفالت(قیرریزی شده) و برق و آب شهری و گاز و تلفن نبود، کم کم ساخته شد، و من شاهد برق و آب و گازش شدم، و آرزوی آن دوران کودکی هایم این بود که روزی سرک ما هم ماشین رو بشود و مثل شهر تردد زیاد باشد و ترافیک بشود و صدای بوق موترها گوشم را کر کند، آرزو بود دیگر.

من کودکی هایم را در آن کوچه ها سپری کرده ام، بارها و بارها از انتهای نیزه در خمینی دو به فلکه رفته و بازگشته ام، آن زمان اینهمه وسایل تردد مهیا نبود، فقط یک خط اتوبوس برای گلشهر بود و یکی برای نیزه، و قربانش بروم نیزه تنها دو اتوبوس داشت، و تو فکر کن چقدر باید در ایستگاه می نشستی تا اتوبوس از راه برسد، برای استفاده از اتوبوس های گلشهر هم که باید تا فلکه می رفتیم، و از خانه ما که امام خمینی دو( گلبوی 38 اکنون) بود تا فلکه یعنی یک پیاده روی خیلی طولانی، امکانات کم بود، البته در آن سالها امکانات بطور عمومی کم بود، ایران در جنگ به سر می برد، و کارهای بنیادی همیشه زمان بر است، اینها بخش منفی داستان گلشهر بود، اما بخش های مثبتش از همان ایستگاه فلکه که پیاده می شدیم تا به خانه برویم بر ما مشهود بود، سبزی های تازه گلشهر و میوه های رسیده و معطرش را هیچ جای دیگر مشهد نداشته و ندارد، سبزی هایی که مستقیما" از مزارع اطراف به بازار آورده و روز فروش می شدند. انواع خوراک ها و مواد اولیه خیلی تازه و فراوان بودند، از فلکه تا خانه خرید کرده می آمدیم، برای ما و البته اکثر گلشهریان که وسع مالی خوبی هم نداشتیم بهترین محیط گلشهر بود، چیزی نبود که بخواهی و در گلشهر نیابی.

 این وسط بعضی معضلات اجتماعی اما در گلشهر بیداد می کرد، جوانان بیکار و علاف آن زمان بد رسمی داشتند، این چیزهایی که اکنون در برخی سریال ها و فیلم های ایرانی نشان داده می شود به عنوان جاهل مآبان روزگار که شلوار ساسن دار گشاد و کفش قیصری می پوشند و دستمال یزدی را خیسانده با حرکات محکم دست به صدا در می آورند و در خیابان تف می کند و غیرت خاصی به ناموس ولو دختر همسایه و محل شان دارند، در گلشهر زبانزد بود، روزی نبود که نشنوی بچه های محله فیلان با کوچه بهمان نجنگیده اند، در این میان محله ما چهار راهی داشت که به چهار راه حیوانات معروف شده بود، ظاهرا" پسرهای این چهارراه روی دست تمام چهارراهی های دیگر گلشهر زده بوده اند، و همه را بُرده بوده اند و دارای نام و آوازه ای در حد محلات بالاتر از گلشهر هم شده بودند، اسمش را هم خودشان انتخاب کرده بودند و اسم افرادشان هم از انواع حیوانات اخذ شده بود، یکی اسب بود و یکی گوریل و دیگری سگ و چهارمی فیل و ببر و همینطور تا آخر، و خیلی رسمی همدیگر را بعد از نام  اصلی به لقبش صدا می کردند مثلا" می گفتند عباس گوریل فلان و رضا اسب بهمان!

این چهارراه حیوانات برای خودش موجودیتی غیر قابل انکار داشت، وجود داشتند و از هم الگو می گرفتند، پسران در رده های سنی چهارده الی بیست سالی بیش نبودند، خوشی و ناخوشی هایشان باهم بود، عروسی هایی که می رفتند و شهر گردی و پیک نیک رفتنشان زبانزد بود، چه دروغ بگویم برادر بزرگم یکی از پایه گذاران و اعضای اصلی این انجمن بود، و همیشه مایه ناراحتی های مادرم همین موضوع بود، که چرا بجای فکر اساسی کردن و کار و درس و زندگی درست و حسابی به این الواطی گری و رویه پست چهارراهی ادامه می دهید و شما را چه حاصل و الی آخر، یکروز که از شهر می آمدیم و رد خون هایی که داخل سرک ریخته شده بود را دنبال کردیم سر از خانه خودمان در آوردیم، و بله، در کوچه جنگی خونین در گرفته بوده است و تلفات سنگینی خورده بوده اند چهارراه حیواناتی ها، و سر برادر هم پاره شده است و زیر چشم آن یکی کبود و دیگری مُچ دستش شکسته و ....

اینها را گفتم که بگویم چهارراه حیوانات دیگر از هم پاشیده، اما عناصرش در هر گوشه از دنیا پخش و پلا شده اند، خیلی هایشان تغییر های صد و هشتاد درجه ای کرده اند، یکی بهترین درزی شهر شده است و دیگری ورزشکار نام آور وطن، یکی عکس هایش بهترین جایزه های عکاسی اروپا را می برد و دیگری شاعری ست بلند آوازه، و البته به تعدادی هم سرگشته و بیکار و یا هم اُوِر دُوز و از دنیا رفته و خانواده ای را به عزا نشانده.

آن زمان از چهارراه حیوانات گریزی نبود، فقر و بیکاری و مهاجرت و بی سوادی از عواملی بودند که باعث شدند نسل اول مهاجرین افغان تجربه گر چنین مقوله ای هم باشند، که اگر بودند هم به دلیل سیستمی بود که در اکثر محلات حومه شهرهای آن زمان وجود داشت، و باز هم اگر بودند با تمام معضلاتی که داشت اعضایش کسانی بودند که با تمام نقاط منفی رفتاری شان، باز بِه از اشرار و بیکاران و آزار دهندگان کنونی بودند، چرا که آزار دادن ناموس مردم در اساسنامه شان منع بود و توهین به ریش سفید و زنان را بشدت نکوهش کرده بودند.

امروز که به گلشهر نگاه می کنم، نمی شود حتی به بچه های همسایه بغل دستی هم اعتماد کرد، بچه هایی که فقط در ابتدای جوانی شان خوب یاد می گیرند ابروهایشان را بردارند و چگونه بتوانند مخ دختران نوجوان را بزنند واعتماد دوست شان را هم در هم بریزند با ریختن طرح دوستی با خواهرش، دیگر نمی شود در گلشهر راه رفت و مصون بود، نمی شود براحتی از فلکه خرید کرد، بس که ازدحام و بیر و بار(شلوغ و درهم) است، و در بین این ازدحام ها حتما" باید کیفت را محکم بچسبی تا موبایل و کیف دستی ات به سرقت نرود، حتی خانه ها در امان نیستند و به سرقت رفتن موتور سیکلت و دوچرخه و وسایلی که در حیاط منزل است خیلی معمولی است......

  دلم برای گلشهر آن سالها با همه فقر و تنگدستی اش تنگ شده است.........

نظرات 6 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

چقدر دلم گرفت ساغر ... حس کردم گذشت زمان و فراوان تر شدن امکانات نسبت به گذشته در فرهنگ خیلی اثر مهمی به جا نگذاشته است...
اما بگذریم ... می دانی چه نکته دیگری توجهم را جلب کرد؟ توی هر کشوری فرهنگی حاکم هست که آنرا می شود از نامگذاری خیابانها و محله ها متوجه شد :) در ایران، هر جا که باشی و در هر شهری اسم های گلشهر، ایرانشهر، گلستان، باغستان ... را میشنوی و می بینی
مشابهش توی ایتالیا هم هست، ماتزینی، گاریبالدی، ویتّوریو امانوئه له، گرمشی، کاوور و ...
کمی هم از افغانستان می نویسی تا بشناسیمش؟

در افغانستان چهارراهی شهید زیاد داریم! وجه تسمیه اش می دانی چیست؟ اسم چهارراه هایی که آمار تصادفشان بالاست و عده بیشتری را به کام مرگ کشانده است را می گذارند چهارراهی شهید!

شیرین سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:05 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

اوا خاک عالم! طفلکی ها

سوده سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:02 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

وجود چنین جایی از زور بی تفریحی و بی مضمونی جوانان می امد. بچه هایی که چشمه ی استعداد بودند اما نیازمند جمع و جماعت و گرد هم امدن و جوانی کردن.
هیچ خایی برای جوانی کردن نبود.

واقعیت همین است، جوانان گذشته از زور بی تفریحی و جوانان امروز از بی مضمونی!

بابای عسل چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ب.ظ

من هم در ان سالها ایران بودم و الان که گاهی بعد از چندین سال به ایران می رم احساس بدی دارم. احساس خفقان و اینکه جو بسیار امنیتی است. احساس می کنم سایه سنگینی هست بالای سرم. راحت و ازاد نیستم. احساس می کنم بسیاری از اخلاقیات جامعه کم رنگتر شده. صفاتی مثل راستی، کمک به همدیگر، دوست داشتن مردم، کمک به فقرا، احساس مسئولیت... را کمتر میشه احساس کرد.
البته من در زمان رئیس جمهوری اقای احمدی نژاد رفته بودم.

قاسم یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ب.ظ

چهار راه حیوانات ! خیلی وقت بود که نشنیده بودم اش یادش بخیر !

جالبه گلبو 38 ، اتفاقا خانواده من هم جزء قدیمی های گلبوی سی و شیشه :D

علی بودا چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ق.ظ http://vebbikas.blogfa.com

خیلی از چهار راه حیوانی های گلشهر عاقبت بدی پیدا کردند کشته شدند در دعوا با چاقو و قمه و تبر ، یا در چاله چوله های اطراف گلشهر از سرما یخ زدند در حالی که دست از سرنگ و نشئه گی بر نمی داشتند ، به زندان افتادند حبس های ده بیست ساله برای دزدی ، من ندیدم کسی از این چهار راه عاقبت بخیر شده باشد ، سالهای بدی بود شاید بشود گفت سالهای سگی .

درست گفتید، اما بعلت تلخ بودنش فقط اشاره کوچکی داشتم، و سعی کردم نیمه پر لیوان را بارزتر کرده باشم، خوبی اش هم همین است که پر رنگ ها و مثبت هایشان حسابی مثبتند، دوره ای بود و بگذشت....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد